۰
plusresetminus
یادداشت دکتر حاج کاظم پدیدار؛

از کربلای 4 تا کربلای 5- بخش 13

تاریخ انتشارسه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۳۴
پس از يك گشت و گذار طولاني در خط يك نقطه‌اي مشخص گرديد، گردان را از محل دو جداره به محل جديد آورديم، آتش‌هاي پراكنده دشمن هميشه و همواره مُخِلِّ نظم و آرامش حركت ما بود هر گونه اصابت خمپاره و توپ به بدنه‌ي گردان، موجي از رعب و وحشت در نيروها به وجود مي‌آورد.
آیت‌الله شیخ اسدالله ایمانی در گرد نیروهای گردان حضرت زینب (س) لشکر فجر
سردار قدرت‌الله جوکاری و دکتر کاظم پدیدار
آیت‌الله شیخ اسدالله ایمانی در گرد نیروهای گردان حضرت زینب (س) لشکر فجر سردار قدرت‌الله جوکاری و دکتر کاظم پدیدار
به گزارش حافظ‌خبر؛ اما این بار با کادری جدیدتر و اکثرا برادران کازرونی. در فرصتی که برای سازماندهی داشتیم حضرت آیت ا... ایمانی امام جمعه کازرون دیداری از گردان ما داشتند . در این دیدار ایشان ضمن سخنرانی و تاکید بر امر فریضه جهاد و مبارزه با دشمن هدایایی نیز به گردان و برخی از برادران اهدا كردند و در پایان نیز عكس‌هايي هم به يادگار با برادران گرفته شد.
 درکادرجدیدبرادرصالح نظرونداززرقان بعنوان جانشین اول ، برادرقدرت الله جوکار،جانشین دوم ،برادرنجف امین افشارفرمانده گروهان یکم،برادرغلامعلی جوکارفرمانده گروهان دوم وبرادرشهبازحبیبی بعنوان فرمانده گروهان سوم معرفی ومشغول بکارشدیم. با آخرين سازماندهي و هماهنگي مجدداً حركت به سمت شلمچه آغاز شد. من و پيك‌هايم زودتر از ديگران وارد منطقه نبرد شديم تا محل دقيق استقرار مشخص گردد. يكي از پيك‌ها را(محمد علي عسكري) در يك چهارراه مستقر كردم تا خودروها را راهنمايي كند. پس از حركت آخرين خودرو ايشان با گلوله توپ مجروح و او را به عقب فرستادند.(خانواده ايشان عمدتاً اهل جبهه و جنگ بودند. وقتي دوماه بعد او را در بيمارستان ملاقات كردم. پدرش مي‌گفت: سعادت(جراحت) به خانواده ما رو کرده ولی شهادت نه.آخرهم خودش جبهه ای بود وهم فرزندانش وفقط زخمی میشدند .
در یک خاکریز دو جداره گردان را مستقر کردیم با برادر جعفر عاليكار خط مقدم را يك دوري زديم تا مشخص گردد كه برنا‌مه‌ي عمليات شب ما از كجاست. اوضاع خط بسيار پيچيده و مبهم بود. لشكرها و يگان‌هاي مختلفي در خط بودند.
بنا به موقعيت خود عمليات‌هايي انجام مي‌دادند. گاهي موفق بودند و گاهي ناموفق. اين مهم در تصميم ‌گيري براي ادامه عمليات توسط ما و يگان‌هاي مشابه كار را مشكل مي‌كرد.درحین گشت وگذار درخط به خط لشکر8نجف اشرف برخوردکردیم.هوابسیارمه آلودبود،طوری که بیست متری خودرانمیدی.روی خاکریزایستاده بودیم وفرمانده گروهان لشکر8 نجف برای ما از وضعیت منطقه توضیح میداد.ایشان میگفت ،شب قبل به خط دشمن زده اندوبخشی از خط راگرفته اندولی بطور کامل موفق نبوده اندو متاسفانه فرمانده گروهان وبیسیم  چی اش وچندنفر دیگر الان درخط عراقیهاگرفتارشده اند ونه راه پس دارند ونه راه پیش.ایشان امیدواربودند بایک عملیات ضمن تصرف خط برادرانیکه گرفتارعراقیهاشده اند رانجات دهند.الان هم که ما صحبت میکردیم ارتباط با آنهابرقرار بود. نوار سفید مسیر حرکت گردان عمل کننده هنوز بر زمین مانده بود.
 پس از يك گشت و گذار طولاني در خط يك نقطه‌اي مشخص گرديد، گردان را از محل دو جداره به محل جديد آورديم، آتش‌هاي پراكنده دشمن هميشه و همواره مُخِلِّ نظم و آرامش حركت ما بود هر گونه اصابت خمپاره و توپ به بدنه‌ي گردان، موجي از رعب و وحشت در نيروها به وجود مي‌آورد.
بعدازظهر با نيروها به سمت خط جديد حركت كرديم. به خط مقدم رسيديم. برادران اقدام به ايجاد سنگر تعجيلي نمودند. اول توقفمان بود كه يك خمپاره زماني(خمپاره زماني خمپاره‌اي است كه تنظيم شده و در فاصله مثلاً ده متري بالاي سر نيروها در هوا منفجر مي‌شود و به نيروهايي كه در سنگرتعجیلی پناه گرفته‌اند از بالا ضربه مي‌زند) بالاي سر ما منفجر شد.
يكي از پيك‌هاي فعال و شجاع ديگر من برادر سعيد دهقان(از برادران خشت) توسط اين خمپاره از ناحيه‌ي پا به شدت مجروح گرديد. ما كنار هم نشسته بوديم، يك لحظه پس از انفجار ديدم كه گوشت ران پاي ايشان كنار رفته و استخوان پایش پيداست. سريع گوشت‌ها را بهم چسبانده و با يك چفيه بستم. با يك برانكار او را به عقب فرستاده و به آمبولانس رسانديم. نمي‌دانم بگويم تنها شانس و يا
 بد شانسي ايشان اين بود كه اول كار بود و همه آماده و سرحال بودند و اگر چند ساعت ديگر بود با يك ساعت تأخير در رسيدن به اورژانس به خيل عظيم شهدا مي‌پيوست.
بلافاصله خبر رسید که برادرنظروندهم مجروح شده وبه عقب منتقل گردید.
پس از مجروح شدن برادر دهقان و به فاصله‌ي نيم ساعت بعد برادر اكبر توانا از برادران اطلاعات لشكر آمد و گفت با من بياييد. بابرادر رودكي تماس گرفتم ، به من گفت كه با اكبر به محل جديد برو. پشت سر ايشان حركت كرديم. باران شروع
 به باريدن كرد. زمين گلي زير پاي ما ليز و لغزنده شد. اسلحه‌هاي نمناك و موشك‌هاي آرپي جي هفت داشتند خيس مي‌شدند.
بايد از روي نقشه‌ي خود را به محل گردان علي‌اكبر از لشكر 10 سيدالشهدا مي‌رسانديم.
آرام آرام در زير باران به جلو مي‌رفتيم. يك خمپاره‌ي سنگين به ستون در حال حركت ما اصابت كرد، تعدادي شهيد و تعدادي مجروح حاصل اين انفجار بود. به دليل عدم شروع عمليات هنوز فرصت و امكانات براي تخليه شهدا و مجروحين وجود داشت. بي‌درنگ آن‌ها را به عقب فرستاديم، ليكن اين انفجار كمي اثر مخرب در روحيه‌ي بعضي از نيروها ايجاد كرد.
بالاخره به فرمانده گردان علي‌اكبربرادرحمیدتقی زاده وجانشینش برادر رضا رضاخوانی رسيديم. برادر تقی زاده فردی
 بلندقامت ،چارشانه وبایک دیسیپلین خشک نظامی بودکه به نظر میرسیدباید فرمانده مقتدری باشد.ايشان در پشت يك تپه مانند، كه ما نام آن را كله قندي گذاشتيم مستقر بود. از اين محل گروهان‌هاي خود را هدايت مي‌كرد. نيروهاي ما در حال حاضر پشت جاده‌ي شلمچه- بصره در سنگرهاي تعجيلي مستقر بودند. ادامه‌ي اين جاده به سمت بصره مي‌رفت. قرار ما اين بود كه گردان علي‌اكبرلشکرسیداشهداء، خط عراق را در جلو اين جاده‌ اشغال كند و ما پس از اشغال وارد خط عراق شده و در سمت چپ با دشمن درگير بشويم و تا يك چهار راهي ادامه مسير داده وضمن تصرف چهر راه ،آن راتامین نمائیم. ما در روي نقشه‌ي خودمان خط اول دشمن به نام خط حمزه نامگذاري كرده بوديم.
با فرمانده‌ي گردان علي‌اكبر احوالپرسي كردم و وضعيت نيروهايش را جويا شدم. ايشان ابتدا گفتند كه ما خط حمزه را در اشغال داريم. گفتم به فرمانده گروهانی که خط حمزه را اشغال کرده‌اند بگو با يك منور ما را از محل دقيق خود مطلع نمايد.
همين كار صورت گرفت ولي ما منوري نديديم.دوباره وسه باره تماس گرفت واو منور زدولی معلوم شد كه يك اشتباهي صورت گرفته وآنها خط حمزه را تصرف ننموده اند. با فرمانده گردان علي‌اكبر از سمت راست خودمان كه كانال پرورش ماهي عراق بود به جلو رفتيم. ايشان با بيسيم تماس داشتند. فرمانده گروهان خود را ديدند. با ناراحتي به ايشان گفتند كه كجاي اين خط، خط حمزه است؟
(قبل از اين مسأله به فرمانده لشكر 10 يعني برادر علي فضلي هم گفته بودند كه خط حمزه را گرفته‌ايم.)
ايشان به فرمانده گروهان‌شان گفتند كه شما با اين كارتان آبروي ما را برديد. درگيري مختصري بين آن‌ها صورت گرفت.وحتی کاربه جایی کشید کهفرمانده گردان یک کشیده آبدار خواباندزیر گوش فرمانده گروهان واوصدایش در نیامد،چون میدانست که خطاکرده وآخرسر به ایشان گفت تورا دادگاهی خواهم کرد. قرار شد يكي ديگر از فرمانده گروهان‌ها از سمت كانال پرورش ماهي برود جلو و به خط حمزه عراق بزند و خط را اشغال نمايد. بارندگي و لغزندگي زمين، يكي از دلايل ناهماهنگي و ناموفق بودن كار اين گردان محسوب مي‌شد. در برگشت به كله‌ي قندي بوديم كه فرمانده گردان به فرمانده گروهانش گفت كه برگرد و نمي‌خواهد ادامه دهي.
از ابتداي شب تا صبح باران بر سر بچه‌هاي گردان مي‌باريد بدون هيچ پناه‌گاهي پوتين‌ها پر از آب شده بود. فرمانده لشكر ما برادر رودكي همچنان منتظر نتيجه‌ي وضعيت بود...
من به ايشان گفتم كه متأسفانه خط حمزه اشغال نشده. يكي ازبرادران مسئول محوراز لشكر 10 سيد الشهدا و برادر مجيد سپاسي از لشكر خودمان جهت صحت و سقم مسأله به ما ملحق شدند و براي هردو بزرگوار مسجل شد كه خط حمزه سقوط نكرده است.مسئول محور لشکر10سیدالشهداءخیلی تندبا فرمانده گردان علی اکبر صحبت کردوبه اوگفت مابه برادرمحسن رضایی ازطریق برادرفضلی گفته ایم که شماخط حمزه گرفته ایدودرآن مستقرید.ایشان هم گفتندبچه های ما سه شبانه روز است که درگیرندودیگرتوان جنگیدن ندارند.
 احساس مي‌كردم كه ديگر كار به اتمام رسيده و ما امشب ديگر كاري نداريم.
 
کد مطلب : ۲۲۹۶۵
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما