به گزارش حافظخبر؛ زمان به سرعت سپري ميگشت و عليرغم تصور ما كارها به طور معجزه آسايي به پيش ميرفت.هنوز مجالي براي استراحت ميسر نگرديده بود. كار هماهنگيها و توجيه فرماندهي گروهانهاي خودمان در رابطه با مأموريت جديد از يك طرف و تجهيز كامل نيروهاي گردان از طرف ديگر.
فكر استراحت و خواب را از ماگرفته بود. عزيزاني كه در عملياتها شركت داشتند . خيلي خوب سخن مرا درك ميكنند، كه اگررزمندهاي يكي از تجهيزاتش در قبل از عمليات ناقص بود، چقدر با مشكل مواجه بود و تا رفع كامل نقص از پاي نمينشست.
شب هنگام فرا رسيد. نماز مغرب و عشاي كربلای5 حال و هواي خاصي داشت. معمولاً چنين نمازهايي براي بعضي از افراد فقط يك بار در طول حياتشان اتفاق ميافتد و ديگر اين فرصت تكرار نميگردد. براي ديگراني هم كه تكرار شده يعني چندمين بار است كه وارد عمليات ميشوند، باز جذابيت خاص خود را دارد. راز و نياز با معبودي كه شايد تا ساعتي ديگر، افتخار تقرب و همنشيني در محضرش را پيدا كني. وداع با دنيايي كه چندين و چند سال تو را آماده كرده تا در چنين فرصتي لياقت رسيدن به يار را به تو ارزاني دارد. امشب از آن شبهايي است كه علما و عرفا ميگويند: بعضيها ره صد ساله را يك شبه ميپيمايند. پس ذكر، مناجات و دعا در اين شب با شبهاي ديگر بسيار تفاوت دارد. بعضيها كه مقربتر بودند و خبر از فرداي خود داشتند.
دوست داشتنيتر و جذابتر به نظر ميرسيدند.
برادر سيد محمد كدخدا امروز با صداي بلند فرياد ميزد: برادراني كه ميخواهند با شهيد عكس بگيرند بيايند و با من عكس بيندازند.مثال شهيد كدخدا و كدخداها زياد است و فرصت ذكر آنها در اين مقال نيست. شايد به جرأت ميتوانم بگويم كه اگر كسي از رزمندگان پس از كربلاي5 درعملياتهای ديگر شركت نداشته. ديگر شبي اين چنين را تا به حال درك نكرده باشد.
امشب يك ويژگي ديگر هم نسبت به شب عمليات كربلاي4 داشت و آن ازدحام و شلوغي بيش از حد نيروها درخط بود. سرتا سرخط پدافند مملو از رزمندگاني بود كه به صف و در نوبت ايستاده بودند تا با فرمان فرماندههان به سمت دشمن هجوم برند و با يك غافلگيري عملياتي، ضربهاي مهلك و اساسي بر پيكر خصم فرود آورند.
برابر برنامه مابه خط اول رسیدیم وسوار بر پی ام پی ها وخشایارهاشدیم .علیرغم شلوغی زیاد وازدحام بیش از حد و سرو صداهای آنچنانی ،خبری از آتش سنگین دشمن نبود.با این همه بایک گلوله خمپاره تعدادی از نیروهای ما شهید ومجروح شدندوماطبق دستور از پی ام پی ها وخشایارها پیاده شدیم. پشت خاکریزخودی در خط اول مستقر بودیم ومنتظر، این بار این انتظار طولانی شد. در تاريكي محض، سكوت مطلق و غوغاي انتظار ساعت 1/30 بامداد ناگهان آواي زيبا ودلنشينيازهرا(س)، يازهرا(س)،يا زهرا(س) سكوت شب را شكست و ادامه داد، رزمندگان اسلام به پيش، رزمندگان اسلام به پيش. با رمز يا زهرا(س)، غواصان سلحشور سپاه اسلام پس از گذشت از سيمهاي خاردار، هشت پريها و ميادين مين، به خصم زبون - كه غافلگيرانه در دام حمله برق آساي آنها قرار گرفته بودند - يورش بردند و در اولين ساعات عمليات خطوط مقدم دشمن يكي پس از ديگري سقوط كرد و راه را براي ادامه عمليات توسط نيروهاي ديگر ميسر گردانيد.
تعدادي از گردانها با خشايار و پي ام پي و تعدادي پياده به سمت دشمن راه افتادند. سهم گردان ما بر خلاف عمليات كربلاي 4، اينبارپياده بود. مسير 3 كيلومتري تا كمين دشمن را پياده طي نموديم. پس از رسيدن به كمين دشمن و استقرار دركانالهاي عراقي ها، جا پاي نسبتاً محكمي، همراه با پناهگاه تقريباً امني نصيب ما گرديد. سفير رگبار مسلسل، صوت وحشتناك گلولههاي توپ و خمپارهها،همراه با رقص نور فشنگهاي رسام و خمپارهها و منورهايي كه دقايقي فضاي منطقهي عملياتي را روشن نگه ميداشت، جلوهاي از وحشت و اضطراب براي دشمن، و اميد و نويد براي يك پيروزي مهم در اين مبارزه رابراي ما به ارمغان ميآورد.
در مسير رفت به سمت دشمن با ترافيك نيرويي دركانالهاي عراقي ها مواجه شديم. همين ترافيك و ازدحام جمعيت موجب گرديد تا گردان ما شبانه و در تاريكي شب به اهداف از پيش تعيين شدهي خود جهت حمله نرسد. صبح و در روشنايي روز به خط اول دشمن رسيديم. مستقيم و در ادامهي همان كانالها به سمت مقرهاي كرمي ،2،1و3 رفتيم.
دشمن بيدار و آماده باديدن ما و ديگر رزمندگان در كانال شروع به تير اندازي كرد. دژ مستحكم و كانال بتوني خودشان كه به دست رزمندگان اسلام فتح شده بود، مانع از تلفات ما ميشد. ساعت 9 صبح بود و ما به دنبال روزنهاي جهت انجام عمليات، ولي مگر ميشد در اين وضعيت روزنهاي پيدا كرد. آنها در مقرهاي خود و با تمام سلاح و امكانات آماده بودند و ما بسان ديواري گوشتي چسبيده به هم در كانال منتظر بوديم.اگر و به هر قصد و نيتي ميخواستيم گوشه چشمي به برادران مزدور بيندازيم، بلافاصله با رگبار بي امان و نفرتآلود آنان مواجه ميشديم.
با خود ميانديشيدم كه تا روز است كمي اطلاعات جمع آوري كنم، و مسيرها را براي شب شناسايي كنم و با تاريك شدن هوا مأموريت ناتمام شب گذشتهي خود را به اتمام برسانم.
هنوز در انديشهي اين خيال بودم كه صداي بيسيم درآمد: "از قاسم به كاظم شنيدي به گوشم"، "از قاسم به كاظم شنيدي به گوشم" و پاسخ داده شد كه:از كاظم به قاسم(جانشين فرمانده لشكر- قاسم سلطان آبادي) شنيدم. كاظم جان كجايي؟ من در موقعيت خودم روبروي مقر كرمي مستقرم. كاظم جان با ياد و نام خدا عمليات خودت رو شروع كن و به قلب دشمن بزن. قاسم جان مي دوني الان ساعت چنده؟، هوا روشنه، فاصله ما با عراقيها زياده، عراقيها اجازه نميدن حتي به آنها نگاه كنيم، با يك نگاه چند تارگبار به سمت ما شليك ميكنند.
كاظم جان اين حرفها را ول كن، بايد تا تنور داغه نون را چسباند. درنگ نكن و حمله كن. قاسم جان اين كارغير ممكنه، اين كاريعني خودكشي، با اين كار همهي گردان تلف ميشن. كاظم جان ديگه ادامه نديد و دستور را اجرا كنيد. بله قاسم جان اگر دستوره به چشم.
با اين مكالمه گرفتار دستوري شديم كه كمتر تا به حال شده بوديم. حمله در روز جلو چشمان دشمن، بدون جان پناه و آتش شديد دشمن و... با اين همه چون دستور بود، بايد اطاعت و اجرا ميشد.
درتكاپوي اجراي دستور بودم. فرماندهي گروهانها را فراخواندم. در يك جلسه اضطراري و ورژانسي مسئله دستور را بازگو كردم. يكي از برادران كه حساس شده بود. به دنبال يك نگاه بود تا از موضع ما وضعيت عراقيها را ببيند.
در يك چشم به هم زدن كلاهش مورد اصابت تير عراقيها قرار گرفت .با فرمانده گروهانها صحبت كردم، به آنها گفتم كه اين كارمابه سرانجام نميرسد ولي چون دستور است بايد اجرا شود و ادامه دادم كه من خودم به عنوان اولين نفر به سمت عراقيها ميروم، مطمئنم كه يا شهيد ميشوم و يا مجروح، آنگاه شما تدبير كنيد كه چه كار بايد كرد.