۰
plusresetminus
یادداشت دکتر حاج کاظم پدیدار؛

از کربلای 4 تا کربلای 5- بخش 8

تاریخ انتشارپنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۲۲
تعدادی از نيروها در اين مسير يا به شهادت رسيدند و يا مجروح گرديدند که با این حجم آتش و نیرو قابل پیش‌بینی بود. با برادر اعتمادي هماهنگي‌هاي لازم صورت گرفت. از اين مسير و به دليل عدم ديد عراقي‌ها مستقيم به سمت مقر فرماندهي عراقي‌ها رفتيم.
سردار شهید هاشم اعتمادی
سردار شهید هاشم اعتمادی
به گزارش حافظ‌خبر؛ در انديشه‌ي اين تدبير سير مي‌كرديم كه ناگهان برادر هاشم اعتمادي رييس ستاد سابق لشكر و فرمانده‌ي فعلي تيپ امام حسن مجتبي(ع) از راه رسيد. بعد از سلام و عليك و احوالپرسي گفت كه با من بيا و گردان را هم با خود بياور. گفتم براي چه كاري،گفت مي‌خواهيم برويم عقب و از سمت راست دشمن را دور بزنيم و از پشت سر به مقر فرماندهي  تيپ عراقي‌ها حمله كنيم. گفتم ولي من بايد با برادر رودكي هماهنگي كنم. در تماس با برادر رودكي به هر دو مسئله يعني دستور برادر سلطان آبادي و پيشنهاد برادراعتمادي اشاره كردم. ايشان گفتند كه با برادر هاشم برو و هر چه گفت انجام بده. بسيار خوشحال شدم و خداوند را سپاس گفتم كه در آزمون قبلي بازنده‌ي آزمون نشديم. حال كه از يك مرگ حتمي نجات يافته بوديم با انگيزه‌ي مضاعفي پشت سرهاشم به راه افتاديم.
عزيزان خواننده دقت داشته باشند كه حركت 300 نفر نيروي رزمنده با سلاح و تجهيزات، در زير آتش، در كانالي كه براي تردديك نفرساخته شده، تردد،خودش نوعي عمليات به حساب مي آيد ولو اين‌كه هيچ درگيري فيزيكي هم با كسي نداشته باشي.
3 كيلومتري به عقب برگشتيم، در مسير برگشت با گردان‌هاي جلورونده در كانال بر خوردهايي داشتيم كه سبب كندي حركت مي‌شد. به خط اول عراقي‌ها رسيديم. از آن‌جا به بعد مي‌بايستي به سمت راست مي‌رفتيم. كمي جلوتر كه رفتيم عراقي‌ها مسير حركت ما را زير آتش شديد تانك داشتند.
تانك‌ها را كه ازفاصله كمي دورتر به سمت ماشليك مي‌كردند مي‌ديدم ولي چون مأموريت ما دور زدن آن‌ها بود و امكان شكار تانك‌ها هم براي ما ميسر نبود، اجباراً به راهمان ادامه داديم.در بين راه صحنه‌هاي رقت بار و جان گدازي را شاهد بوديم.
تعدادي از همرزمان كه ظاهراً از برادران تبريزي بودند زير آوار سنگرهاي عراقي ‌ها كه به وسيله‌ي تانك‌ها زده شده بودند مانده بودند، بعضي از آن‌ها هنوز زنده بودند و با زبان تركي درخواست كمك مي‌كردند. تعدادي از آن‌ها شهيد شده بودند و به دليل شدت درگيري امكان تخليه‌ي آنان فعلاً ميسر نبود.
اين صحنه‌ها را با همه‌ي مصيبت‌هايش بايد مي‌ديديم و رد مي‌شديم. گاهي اتفاق مي‌افتاد كه پشت سرم را كه نگاه مي‌كردم مي‌ديدم نيروها نيامده‌اند. برمي‌گشتم و متوجه مي‌شدم كه بر اثر شليك تانك به كانال چند نفري مجروح شده و برادران را گرفتار نموده است. به زحمت آن‌هارا حركت مي‌دادم گاهي جلو گردان، گاهي عقب گردان در كانال گرفتار گلوله‌هاي مستقيم تانك‌ها مي‌شدند و اين مهم كار ما را در ادامه دادن مسير بسيار بسيار مشكل مي‌نمود.
با همه سختي‌هايش موقتاً از تير رس تانك‌ها خارج شديم و خود را به عمق دشمن رسانديم. جايي كه عراقي‌ها تصور حضور ما را نمي‌كردند. يك سازماندهي مختصري انجام داديم.
تعدادی از نيروها در اين مسير يا به شهادت رسيدند و يا مجروح گرديدندکه با این حجم آتش ونیرو قابل پیش بینی بود. با برادر اعتمادي هماهنگي‌هاي لازم صورت گرفت. از اين مسير و  به دليل عدم ديد عراقي‌ها مستقيم به سمت مقر فرماندهي عراقي‌ها رفتيم.
دور تا دور مقر عراقي‌ها ميدان مين و سيم خاردار بود. چون روز بود،سیم خاردار، مين‌ها و سيم‌هاي تله آن‌ها پیدا بود. هاشم گفت: من به ميدان مين مي‌زنم، با فاصله بياييد و پا جاي پاي من بگذاريد. لطف خداوند و عنايت حضرت صاحب الامر(عج) كمك كرد و بدون هيچ گونه تلفاتي ميدان مين و سيم خاردار را به سلامتي رد شديم.این حرکت هاشم بایدبگویم جگرشیرمیخواست که خوشبختانه ایشان داشتند.
در صورت انفجار و يا رؤيت ما توسط عراقي‌ها، خدا مي‌داند كه چه تلفاتي از ما گرفته مي‌شد، پشت سر عراقي‌ها و در يك خاكريز كه دور تا دور مقر، عراقي‌ها بود سازمان جديد گرفتيم.عراقي‌ها در آن سوي مقر مشغول تاخت و تاز بودند. با يك ا... اكبر و طي يك يورش هماهنگ به سمت عراقي‌‌ها رفتيم عراقي‌ها كه به ذهنشان خطور نمي‌كرد كه از پشت سر مورد حمله ايرانيان قرار بگيرند، با شنيدن ا...اكبر ما شوكه شدند.
تعدادي از آن‌ها كه دورتر از ما بودند و امكان فرار داشتند، فرار را بر قرار ترجيح دادند. تعدادي كشته و تعداد 40 نفر هم در سنگرهايشان مخفي شدند. پس از سقوط كامل مقر، عراقي‌هاي مخفي شده يكي پس از ديگري از سنگرهايشان خارج شده و تسليم گرديدند. با چند نفر از برادران عراقي‌هاي فراري را تعقيب كرديم. چون فاصله ما زياد بود ترجيح دادم كه با تيربار يكي از رزمندگان به آنان خدمتي كرده باشم. تير بار را مستقر و شروع به زدن عراقي‌ها كردم. تعدادي از آنان به روي زمين افتادند تازه داشتم گرم مي‌شدم كه ناگهان برادر حاج رسول استوار سر رسيدند وباپاطوری به تیربار زدندکه تیربار به سمت چپ پرتاب شدواز کارافتاد.تعجب کردم،گفتم آقای استوار این چه کاریست که می کنید.گفتم تازه داشتم آنهارا یکی پس از دیگری برزمین میریختم.ایشان گفت ،ماباید اینها را اسیر کنیم.گفتم آقای استوار ،اسیر میخواهیم برای چی.گفتندشما کاری به این کارها نداشته باش.سریع نیروها راجمع کن وبدنبال عراقیها برو.من هم سفت شدم وگفتم نمیروم.گفت پس یکی از گروهانها رابفرست دنبالشان.گفتم خیلی خوب.برادرهرمز دهقان فرمانده گروهان یک راصدازدم وگفتم ببین آقای استوار چه میگویدوچه میخواهد.آقای استوار با هرمز صحبت کرد .بعداز صحبت آقای استوار به هرمز گفتم ببین ،مواظب باش ،الان آنهادر موقعیت برتری نسبت به ما هستند.لطفابا احتیاط برو ودرصورت درگیری ،حفظ جان بچه ها واجب تراز کشتن وبه اسارت درآوردن عراقیهاست.هرمز رفت وبلافاصله هواتاریک شد.باایشان تماس گرفتم ،گفتم ،چه خبر؟ گفت عراقیها پشت خاکریز موضع گرفته­اندومادردشت وزیر دیدوتیرآنها.گفتم،سریعتریک خاکریز پیداکن وتاصبح پشت خاکریز بمان.
در مقر امكانات زيادي بود كه جزء غنايم محسوب مي‌شد. مقداري از غنايم را كه به درد گردان مي‌خورد جمع آوري مي‌كرديم.
برادر استوار با تندي نسبت به اين كار ما اعتراض كرد و پيوسته ازمن مي‌خواست كه بروم و در تعقيب عراقي‌ها باشم. هاشم دردفاع از كار ما وارد ميدان شد و به برادر استوار گفت كه اين‌ها زحمت زيادي ‌كشيده‌اند و حقشان است كه بخشي از امكانات را براي گردان بردارند. مقر تيپ عراقي‌ها امكاناتي از قبيل يخچال، تلويزيون، ويديو، انواع و اقسام سلاح‌ها را در خود جاي داده بود. من با برادر استوار و تعدادي از فرماندهان، شب را در مقر فرماندهي تيپ عراقي‌ها كه به دست رزمندگان حضرت زينب(س) فتح شده بود سپري كرديم.
پس از 54 ساعت بي خوابي و فعاليت مستمر، فرصتي براي استراحت پيش آمد. صبح زود و پس از قرائت نماز به اتفاق برادر استوار به سمت برادر دهقان حركت كرديم. كشته‌هاي عراقي ‌ها كه هنگام فرار با تيربار زده شده بودند از نزديك ديديم. از آن‌ها عبور كرده و به هرمز رسيديم. هرمز يك توضيح مختصري درباره‌ي وضعيت خود و گروهانش از ديشب تابه حال دادند.
ايشان گفتند كه پس از تعقيب ما عراقي‌ها به يك خاكريز رسيدند و پشت خاكريزها موضع گرفتند و به سوي ما تيراندازي كردند. ما هم در خاكريزي موضع گرفته و تا نيمه‌هاي شب با هم درگير بوديم. به اتفاق هرمز و بقيه به سمت عراقي‌ها حركت كرديم. هنوز هوا روشن نشده بود. وقتي به خاكريز استقرار عراقي‌ها رسيديم، خبري از آن‌ها نبود.
ظاهراً آن‌ها فرار كرده بودند و چون اطراف پنج ضلعي در دست رزمندگان بود. آن‌ها را در حال اسارت و تسليم در محضر رزمندگان ديديم. خود را به پل هفت دهنه رسانديم و موضع پدافندي گرفتيم. عراقي‌ها خارج از پنج ضلعي و از سمت غرب پل هفت دهنه به شدت به سمت ما آتش مي‌گشودند.
نزديك به ظهر بود كه برادر مسلم شيرافكن را ديدم. از برادر هاشم اجازه گرفتم و با مسلم و موتورش به سمت محل شهادت شهيد ابونصري در كربلاي4 رفتم. پس از اندكي جستجو محل دقيق شهادت او را يافتم. عراقي‌ها جسد مطهر او را از داخل كانال به لبه كانال منتقل كرده بودند و خاك روي او ريخته بودند. همين كار را با ديگر شهدا نيز كرده بودند از جمله شهيد محمد رحيم حق شناس، شهيد محمد كرمي. همزمان با جستجوي ما، برادران تعاون هم درصدد يافتن شهداي عمليات كربلاي5 بودند.

 با كمك اين برادران جسد مطهر كليه‌ي شهداي كربلاي4 راشناسايي و قرار شد همگي توسط اين برادران به عقب منتقل گردد. وقتي جسم مطهر علي را از زير خاك بيرون آوردم همانند روز اول شفاف و نوراني بود. نمي‌دانستم در اين شرايط با او چه بگويم. بغض گلويم را گرفته بود و در حضور مسلم گريه كردن برايم سخت بود. خوب به او نگاه كردم و گفتم و عده‌اي كه به من داده‌اي فراموش نكن.
علي نه اولين فردي بود كه در دامان من به شهادت رسيد و نه آخرين فرد ولي به جرأت مي‌توانم بگويم كه تا اين روز و اين ساعت هنوز دوستي، رفيقي، مونسي و برادري مانند علي نداشته‌ام. براي اثبات ادعايم خاطره‌اي از همسر بزرگوار ايشان خانم رحيمي‌نژاد نقل مي‌كنم:
« بعد از شهادت علي و به خاك سپاري او در منزل ايشان بودم. ايشان گفتند علي چند روزي از دانشگاه(شهيد بهشتي تهران) جهت مرخصي به كازرون آمده بودند.ظاهراً امتحان داشتند و قرار بود بنشينند و مطالعه كنند. به من گفتند كه هر كسي آمد و سراغ مرا گرفت بگو اين‌جا نيست. شما آمديد و در زديد وقتي گفتم علي نيست تا صداي شما را شنيد آمد و احوالپرسي كرد. جلو شما چيزي نگفتم، بعد از رفتن شما گفتم مگر نگفته بودي كه هر كس آمد بگو نيستم.
گفت بلي گفته بودم هر كسي ولي نگفته بودم حاج كاظم. ايشان ادامه دادند كه بعد به علي گفته‌ام، يك سؤال دارم، اگر بين من و حاج كاظم قرار گرفته باشي، من بگويم به سمت من بيا و حاج كاظم بگويد به سمت من، چكار مي‌كني، به سخن كداميك عمل مي‌كني و ايشان سريع پاسخ دادند كه هنوز نمي‌داني كه به سمت حاج كاظم مي‌روم».البته شایدخانم شهیدابونصری برای دلخوشی من این حرف رازده باشد ولی من که خودم میدانستم که چه رابطه عاطفی والهی بین ما بود.همچنانکه این رابطه ها بین تعداد زیادی از شهداباشهدا،رزمندگان باشهداورزمندگان بارزمندگان وجود داشته ودارد.مثلاارتباط شهیدنادردبستانی باشهیدعلیرضاشیخیان،شهیدابراهیم باقری باشهیدمحسن خسروی و..........
کد مطلب : ۲۲۹۵۴
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما