به گزارش
حافظ خبر؛ هر سال، در بیست و سوم اسفند، ذهن و روحم اسیر میشود، اسیر شرق دجله، یعنی بیست و سوم اسفند سال ۱۳۶۳ خورشیدی، روزی که در سن سیزده سالگی با بدنی مجروح در ساعت ده و نیم صبح به دست دشمن اسیر شدم.
بگذریم که چه گذشت...!
امروز، وقتی به کارهایی که در اسارت انجام دادهام میاندیشم، احساس میکنم همین الان دارم با تکهای از سیم خاردار که آن را به شکل یک سوزن گلدوزی در آوردهام، این گل زیبا را بر روی پارچه تمیز لباس نقش میزنم. درست در روزهایی که شکنجه امانمان را بریده بود!
در این گل نقش شده در اسارت، خاطرات، موج موج در ذهنم قد میکشند؛ گویا تمام این تصویر هنری، اردوگاه و تمام خم و چمهایش را با خود به اینجا آورده است؛ هنری که برای آیندگان تا سالها میماند؛ و اگر روزی از خالق آن نامی در میان نباشد اما خاطرات و زندگی اسارت، در لابلای این هنر گلدوزی شده، تا ابد نامیرا و جاوید میماند.
هنر در اسارت به یک اسیر جان میبخشید و با او عجین میشد؛ هنری که برای او نامیرا بود...!
هنری که بوی شکنجه میدهد!