به گزارش
حافظ خبر؛ دلم کشیده بارون بیاد و دلت بکشه بهم زنگ بزنی... به اسم کوچیک صدام بزنی، بیتعارف و بیشما و ببخشید...
بیمقدمه بگی یک چتر بیارم که اگه رگباری شد خیلی خیس نشیم...وگرنه یک خورده بارونی شدن که کیف میده با تو...
و من عاشق اینم که تو، تو خطابم کنی...
و چشم باز میکنم... روبروت ایستادم و بارون هنوز نمنم میاد و من...
من بیاون که بفهمم، کی باهات همقدم شدم...
الآن کل پیادهرو بارونی رو با هم قدم زدیم...
بارون چکچک از موهات میچکه و من شونه به شونهات قدم میزنم...
هیچی از این عالم جز تو و بارون نمیفهمم...دوست دارم باهات ادامه بدم تا ته خیابون... خیس بارون...
و بعد کوچه... ته کوچه بنبست بارونی، برسم به همون خونهای که کلیدش توی دستمه... کلید رو توی در میچرخونم.
بارون شدیدتر شده...
دستت رو میگیرم و حیاط رو با دویدنهامون پر از صدای شلپ و شلوپ میکنیم و بعد...
توی اتاقایم...
کنار بخاری، موهای خیسات رو خشک میکنی و چشم که بهم میزنی کنارت میشینم با فلاکس چایی...
و بارون به پشت پنجره میخوره و چایی توی این هوای دو نفره، عجیب میچسبه
***
انار باشد و باران
چای و دمنوش بابونه
شلپ شلوپ قدمهای آمدنت
به سنگفرش خیس کوچه پاییز
من از فصل زرد و نارنجی
چیز دیگری نمیخواهم