به گزارش "حافظ نیوز"،قرآن، کتاب مظلومی است. بهرغم همه سر و صدایی که به بهانه حفظ، قرائت، تجوید و تفسیر آن به راه انداختهایم، بسیاری از آیات و آموزههای آن ناشناخته است. در این کتاب، آیاتی است که معمولا در مجالس عمومی، گفته و شنیده نمیشود. گویی تصمیمی نانوشته وجود دارد که کسی سراغ آنها نرود و باد به پرچمشان نیندازد.
قرآن، در سوره آل عمران، آیه ۷۵ میگوید: گروهی از اهل کتاب، وقتی امانتی را میپذیرند، آن را به صاحبش بازنمیگردانند، به این بهانه که صاحب آن «اُمی» است؛ یعنی پیرو هیچ یک از ادیان الهی و کتابهای آسمانی نیست. آنان میگفتند ما دین داریم و «اُمّی» دین ندارد. پس وقتی او امانتی را به ما میسپارد، ما مجبور به بازگرداندن آن نیستیم، زیرا در برابر او هیچ تکلیفی نداریم. قرآن میگوید: این هم یکی دیگر از دروغهایی است که بر خدا بستهاند: یقُولُونَ عَلَی اللّه ِ الْکذِبَ وَ هُمْ یعْلَمُونَ. یعنی خدا نگفته است که برای آنان حقی نیست.
بنابراین قرآن، «حق به معنای حقوق فردی و اجتماعی» را به «حق در برابر باطل» گره نمیزند. میگوید: گیرم که تو بر حقی و دیگری باطل؛ این، چه ربطی دارد به اینکه حقوق او را مراعات نکنی؟ اینکه تو خود را حق میدانی و دیگری را باطل، حقوق اجتماعی تو را بیشتر یا متفاوت نمیکند، و حقوق او را کمتر. قرآن، سه بار به مسلمانان گوشزد کرده است که «وَ لَاتَبْخَسوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ.»(سوره هود، آیه ۸۵؛ سوره اعراف، آیه ۸۵؛ سوره شعراء، آیه ۱۸۳) یعنی آنگاه که ترازو در دست میگیرید، کفههای آن را همسنگ کنید و حق هیچ کس را به هیچ بهانهای، از کفه حقوقش بیرون نگذارید. ترازو را با زبانههای آن میزان میکنند، نه با سود و زیان ترازودار:
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
هر که با ناراستان همسنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
(مولوی)
پیام قرآن در این آیات، این است که حق بودن تو، نه بر حقوق تو میافزاید و نه حقوق آنان را که باطلشان میشماری، کم میکند. فضیلت بیمانند «انصاف» بر همین پایه و مبنا شکل میگیرد. در میان فضیلتهای اخلاقی، «انصاف» پهلو به پهلوی عرش میزند. متون دینی نیز، انصاف را «رئیس الاخلاق» و نزدیکترین چیز به حقیقت دین میشمارند: «اولی الاشیاء بالدین الانصاف.» قرآن نیز دو بار گوشزد کرده است که مبادا دشمنی با کسی یا قومی، شما را به ورطه ظلم و بیانصافی بیندازد؛ یعنی در عداوت هم عدالت را مراعات کنید.
فرق انصاف با دیگر فضیلتهای اخلاقی این است که انصاف، در همه ساحتهای عملی و نظری، از فلسفه تا سیاست و از باورهای دینی تا زندگی خصوصی انسانها، کارایی دارد. انصاف پادزهر تعصب، خشونت، فرقهگرایی، ظلم، حقیقتستیزی، حماقت و هر رذیلتی است که انسان را در عرصه عمل و نظر گمراه میکند. کدام صفت اخلاقی را میشناسید که این همه پیامدهای معرفتی و نظری داشته باشد؟ عطار نیشابوری میگوید: انصاف، دشمن تعصب و خاماندیشی است و اگر آن را نداری، سزای تو مرگ در بستر تعصب است:
گر تعصب میکنی از بهر این
نیست انصافت بمیر از قهر این
اگر در گروهی انصاف نبود، بویی از حقیقت و معنویت به مشامشان نرسیده است؛ هرچند به همه آداب شریعت و طریقت آراسته باشند. آنان که گرایش به راهی یا شخصی یا مرامی یا آیینی، در داوریهایشان اثر میگذارد، بیشترین ظلم را به روح و روان خود میکنند. انصاف، فضیلتی در میان فضیلتهای دیگر نیست؛ بلکه بالاترین فضیلت اخلاقی و انسانی است. منجی انسان از منجلاب نادانی و بلاهت است. انصاف، دشوارتر از هر ریاضتی است. هستند کسانی که از عهده سختترین ریاضتها برآمدهاند، اما مغلوب بیانصافی شدهاند. روزهداری و اعتکاف و سجدههای طولانی و حج و انفاق، آنقدر دشوار نیست که یک جو انصاف ورزیدن، دشوار است.
انصاف، آنجا است که تو بتوانی در برابر آنچه نمیپسندی، بهگونهای رفتار کنی که دوست داری دیگران با تو رفتار کنند. گفتهاند: قانون طلایی اخلاق، این است که آنچه برای خود میپسندی، برای دیگران نیز همان را بخواهی. این قانون طلایی، همان است که ما به آن، انصاف میگوییم و مولوی آن را در کنار عقل، سزاوار آفرینها دانسته است: