گریهام گرفت.... چندین بار خواستم بگویم شفاعت یادت نرود... دلم اجازه نمیداد... به هر روی با احتیاط و چشمی گریان او را بیرون آوردم و در گوشهای خواباندم.
بهسمت اهواز راه افتادیم. از جاده کازرون به سمت گناوه حرکت کردیم. میدانستیم فردا باید به منطقه عملیاتی برویم. کنار من حَمَد خورشیدی نشسته بود. حمد فرمانده یکی از گروهانهای گردان فجر بود.
غلامرضا شعبانینیا از حماسهگری و جانفشانی شهدای عملیات والفجر هشت نیریز در بیستم بهمن سال 64 یاد کرد و با یادکرد آنان، نقش انقلاب را در تحول هنر انکارناپذیر دانست
همراه بودن با دوست و همرزم شهیدش محسن خسروی، از آنها دوقلوی دوستداشتنی ساخته بود. هر دو همیشه در کنار هم، چه در جبهه و چه در پادگان آموزشی، اهل راز و نیاز و دعا و سلوک بودند.