شهید اسحاق تیزابی و دیگر شهدای میهن، سینهشان را سپر کردند تا گلولههای دشمن به مردم ایران نخورد و با جان خودشان که بزرگترین سرمایه زندگیشان بود، زمینهساز زندگی در امان و آسوده را برای ما ساختند.
با شنیدن این سخنان، نگاهی به خود انداختم و با آگاهی از تندرستیم، به سوی سنگر فرمانده گردان دویدم تا آمبولانس را پیدا کنم... نزدیک به ۸۰۰ متری امده بودم که احساس کردم دیگر پایم مرا یاری نمیکند... نگاهی به پاهایم ...