در سال 1316، شهربانی از حیاط خانهای در شیراز 16 گور کشف کرد که در هر کدام از آنها یک زن دفن شده بود. آن خانه، از آن شخصی بود مشهور به «سیف القلم». او زنانی که برای فالگیری به خانهاش میرفتند را با چای مسموم، و در حیاط خانهاش دفن میکرد.
حافظ خبر - اگرچه این روزها، فیلمها و سریالهای ترسناک دیگر عطشی برای گوش سپردن به قصههای ترسناک عامیانه باقی نگذاشته، اما ماجرای «سیفالقلم» را باید یک استثنا دانست چرا که نه قصه است و نه افسانه. واقعیتی بود که در دورهای از تاریخ شیراز رخ داد و روایت آن تا سالها ترس به دل مردم این شهر میانداخت.
ماجرا از آنجا آغاز شد که در یکی از روزهای سال 1316 چند نفر به شهربانی شیراز رفتند و از ناپدید شدن همسرانشان شکایت کردند. هر روز بر تعداد شاکیان افزوده میشد تا آنجا که شمار مردانی که از ناپدید شدن زنشان به شهربانی شکایت میکردند، به 16 تن رسید. خبر واقعه تکاندهنده بود و در کل کشور پیچید. خبر به رضاشاه رسید و دستور رسیدگی فوری را به رئیس شهربانی وقت، «ضیاءالسلطان» داد. شهربانی اما نتوانست سرنخ این ماجرا را کشف کند تا اینکه یک اتفاق ساده مسأله را حل کرد.
حسامالدین امامی، پژوهشگر تاریخ فارس در کتاب «بوی شیراز»، شرح این واقعه را اینگونه مینویسد: مردی روستایی که برای خرید تلِ حصیربافها، به محله «گودعربان» رفته بود، ناگهان چشمش به لباس زنانه آشنایی میافتد. آن لباس متعلق به زنش بود که یک سال قبل ناپدید شده بود. روستایی، مردِ باهوشی بود. بیعانهای به مغازهدار داد تا لباس را برایش نگه دارد. فورا به اداره شهربانی میرود و تقاضای دیدار ضیاءالسلطان را میکند و تمام ماجرا را برایش تعریف میکند. ضیاءالسلاطان که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت، بیدرنگ به همراه دو درجهدار عازم مغازه میشوند. معلوم شد که مغازهدار لباسها را از مردی به نام «قنبرسیاه» میخریده که گاهگاه به سراغ او میآمده. چون شهر کوچک بود و جمعیت زیادی نداشت، در اندک زمانی نشانی «قنبرسیاه» را یافته و او را دستگیر میکنند. در همان اولین بازجویی همه چیز را فاش میکند و میگوید که سیفالقلم به بهانه فالگیری و رمّالی، زنانی را که به خانهاش مراجعه میکردهاند با چای آلوده به سم مسموم کرده، طلایشان را خودش برداشته و لباسهایشان را به او میداده است. پس از آن شهربانی توانست 16 گور را در حیاط خانه سیفالقلم کشف کند. او به سرعت محاکمه و در باغ ملی روبروی دبیرستان شاهپور به دار مجازات آویخته شد. قنبر سیاه نیز به جرم همدستی با او چند سالی زندانی بود.
پس از این ماجرا، در فرهنگ عامه مردم شیراز این بیت رواج یافت که:
جناب قنبرسیاه گفت به سیفالقلم بردن پولش به تو، کندن گورش به من