۰
plusresetminus

رویايی که به واقعیت پیوست...

تاریخ انتشاريکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۵۹
زمان سپري شد و اين روياي صادقه در طلوع دوباره زندگي هاشم تعبير گشت و او پيش از عروجش دست و چشم راستش را تقديم کرد.
سردار شهید هاشم اعتمادی
سردار شهید هاشم اعتمادی
"حافظ نیوز"- فاطمه خسروپور؛ تو مپندار که ما عاشقان ثارالله(ع) برای تکه‌ای خاک این‌گونه فریاد واویلا سرمی‌دهیم. کربلا میعادگاه عشق‌بازی با خداست، پس برادر اگر شوق پرواز داری و زیارت حق را می‌جویی به پا خیز، چکمه‌هایت را بپوش، ره‌توشه‌ات را بردار و هجرت کن؛ امام حسین (ع) در صحرای کربلا انتظار تو را می‌کشد ...
 
آنچه واقع ماجراست، این است که این روزها گفتن و نوشتن از آن روزگار سخت، نه به سختی آن روزهاست و نه شاید در شأن آنها، اما باید که نوشت تا عقده دل باز شود.
 
امروز در شرایطی بسر می‌بریم که هنوز هزاران مرد جنگی که شاهد عینی آن روزگار سخت و آن نبرد نابرابر جهانی بودند در بین من و شما نفس می‌کشند، هنوز فصل، فصل اصحاب عاشورایی است.
 
و
امروز در شرایطی بسر می‌بریم که هنوز هزاران مرد جنگی که شاهد عینی آن روزگار سخت و آن نبرد نابرابر جهانی بودند در بین من و شما نفس می‌کشند، هنوز فصل، فصل اصحاب عاشورایی است
همه این هزاران نفر در شلمچه و طلاییه و فاو و فکه و ... جنگیده و زیسته‌اند، عاشورا خوانده و گریسته‌اند، اشک ریخته و ارتباط گرفته‌اند، خون دیده و خندیده و رفته‌اند و اما بعضی‌ها نیز به حکم تقدير مانده‌اند.
 
هنوز که هنوز است برخی از کهنه سربازها، سرباز وفادار مانده‌اند، البته بعضی‌شان!! و صدالبته که باید آنها را قدر نهیم و در صدر نشانیم.
 
هنوز حرف‌ها، مشق‌ها، درس‌ها و عبرت‌ها از این واقعه باید آموخت.
 
شهدا به ما آموختند که باید همیشه در صحنه بمانیم، دیروز در صحنه جنگ سخت و امروز در صحنه جنگ نرم؛ جنگ جنگ است و عزت و شرف ما درگرو جنگ؛ آنان با تزکیه و جهاد اکبر در کنار جهاد اصغر رفتند و ماندند، نکند ما بدون جهادین برویم و نمانیم.

سردار شهید هاشم اعتمادی
 
تاریخ شهادت: 25/10/65
 
محل شهادت: شلمچه
 
مسئولیت: فرمانده تیپ


هاشم در تیپ 33 المهدی در حال مجاهدت و تلاش بود و رزمندگان اسلام عملیات والفجر دو را با موفقیت پشت سر گذاشته بودند. او به واسطه تجربیات و رشادت‌هایی که از خود نشان داد در قرارگاه خاتم به ادامه فعالیت پرداخت و بعد از آن به معاونت عملیات لشکر
خدایا از آن واهمه دارم که نکند در مقابل دشمن پاهایم بلغزد، درحالی‌که همیشه در قنوت‌هایم اللهم اجعلنی من جندک را زمزمه می‌کنم ...
فجر و مسئول محورهای عملیاتی درآمد و سپس به‌عنوان مسئول ستاد لشکر فجر در خدمت اسلام بود؛ این درزمانی بود که نیروهای مردمی را جهت عملیات پیروزمند والفجر هشت سازمان‌دهی می‌کرد.
 
پس از این عملیات برحسب ضرورت و تأکید حضرت امام، به فرماندهی یکی از گردان‌های مستقل قائم منصوب شد و بعد از مدت کمتر از دو ماه، این گردان را به تیپ تبدیل کرد و بلافاصله نیروهایش در عملیات کربلای پنج حضور فعال داشتند، پس از پایان عملیات کربلای 4 جهت دیدار با خانواده و خداحافظی به مدت دو روز به شیراز آمد.
 
شب موعود يعني  24/10/65 فرارسید. نیروهای تیپ امام حسن (ع) عملیات خود را همگام با سایر تیپ‌ها و لشکرها با رمز مقدس یا زهرا (س) آغاز کردند. هاشم، فرمانده این تیپ به اتفاق شهید غیبی و شهید روزی‌طلب به فتح سنگرها و خاک‌ریزهای دشمن یکی پس از دیگری می‌پرداختند؛ نخست روزی‌طلب به لقای پروردگار نائل شد و دست هاشم ترکش خورد؛ دوستانش اصرار کردند که جهت مداوا به عقب برگردد، ولی آن شب، شب موعود بود، هاشم درحالی‌که دشمن را
هاشم با تمام علاقه‌ا‌ي كه براي رفتن به جبهه داشت با توجه به راضي نبودن خانواده، بر سر دوراهي قرار گرفت، ولي همواره دلش در شوق رفتن به آنجا مي‌تپيد.
به ستوه آورده بود، به عباس علمدار کربلا اقتدا کرد و چشمان زیبایش هم هدف تیر ظالمان و نوکران استعمار قرار گرفت و به دیدار قرب رب‌العالمین شتافت.
 
او با اين آرزو، روزها را سپري مي‌كرد تا اينكه شبي در عالم خواب ديد در زير درختي كه شاخه‌هاي بلندش بالا رفته و در ميان ابرهاي سفيد، همچون برف ناپديد شده بود، دراز كشيده است.
 
یک‌باره احساس كرد زمين مي‌لرزد، چشم باز كرد، به صحراي بي‌آب و علف پيش رويش نظر انداخت. از سمت چپ هزاران اسب سياه با سواران سیاه‌پوش و از سمت راست هزاران اسب سفيد با سواراني سفیدپوش به هم نزديك مي‌شدند. ناگهان دچار دلهره و اضطراب شده از جا برخاست، اما احساس مي‌كرد پاهايش مانند دو ستون سنگي به زمين چسبيده‌اند. اسب‌های سياه هرلحظه نزديك و نزدیک‌تر شده و اضطراب و پريشاني او بيشتر مي‌شد. ناگهان اسب سفيدي از خيل اسبان جداشده، به‌سوی او تاخت و با رسيدن به او، سوار سفيدپوش به زمين افتاد و تيري به بازو و چشم او نشست و از جاي زخم به‌جای هر قطره خون، گل‌ سرخی فرومی‌چکید. سوار، شمشيرش را به‌طرف او گرفت. پاهايش از زمين
اشك‌هاي شوق همچون باران بهاري از ديدگانم روان است و اين دعا بر لبانم زمزمه مي‌شود كه اللهم ارزقني توفيق الشهادة في سبيل الله
جدا شد و شمشير را از دست سوار مجروح گرفت و بر پشت اسب نشست.
 
با هجوم اسبان سياه به طرفش یک‌باره اسب سفيد به پرواز درآمد و از فراز آن درخت به‌سوی چشمه نوري كه در سينه آسمان مي‌درخشيد، اوج گرفت. زمان سپري شد و اين روياي صادقه در طلوع دوباره زندگي هاشم تعبير گشت و او پيش از عروجش دست و چشم راستش را تقديم نمود.
 
واي بر شما از خدا بی‌خبران؛ به شما كوردلان اين توصيه را دارم كه اگر چنانچه عليه اين انقلاب كه خون‌بهای هزاران شهيد غرق به خون است، حركتي كنيد در خط يزيد و مشركين گام برداشته‌اید.
 
خدايا از آن واهمه دارم كه نكند در مقابل دشمن پاهايم بلرزد و جزو سربازان تو قرار نگيرم.
 
خدايا قدرتي به من عطا فرما كه اين بار بتوانم در راه تو قدم بردارم و در خودسازي خود كوشا باشم.
 
خدايا اگر توفيق شهادت را نيافتم، توفيق ادامه راه راستين شهدا را به من عطا فرما.
 
ترسم از آن است که نکند بر اثر سنگيني گناهانم نتوانم سبک شوم و به سويت پرواز کنم و از جمله کساني باشم که از ياد تو و آياتت غافل شده‌اند.
کد مطلب : ۹۶۴۷
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما