ای که چشمانت مرا حالی به حالی می کند
ان نگاه نافذت دل را خیالی میکند
دیدنت حس مرا تا ناکجاها می برد
جان بی تاب مرا از غصه خالی میکند
خط لبخندت را
در دریای چشمانم
خواهم ریخت...
گاهی یک لبخند تو
شادی، دل پینه بسته، ز غم را بارور میسازد...
قلبم ،شعر نگاهت را
در فنجان لبانت ،حل کرده...
کافه چی راستی یادت رفت ،
تلخی غرورم را با شیرینی چشمانش
به آن بیفزایی...
تاشاید اندوه مرا فراموش کند...
شعر سپید
چادر به سر از حال دلم خبر نداری
هنگام اذان شد چه شده که بی قراری
حرف دل من حرف صیام است و نمازاست
انگار تو هم عاشق این دین و دیاری
شاعر:سمانه افشاریان