خبراز آسمان دارم که فکری در سر ماه است کسی باور نخواهد کرد طوفانی که در راه است کسی باور نخواهد کرد آن هول جگرکَن را کسی باور نخواهد کرد این هشدار الکن را خبر از من جگرها خورد پنهان کردن رازش خبراز آسمان دارم که ممکن نیست ابرازش خبردارم که جَزر و مَد به اُشترکوه خواهد زد که آتش بر نخیلات درخت انبوه خواهد زد خبردارم که بنیان کن ز بینالود برخیزد خبر دارم که چتر دود از چَترود برخیزد بر آرد نیزه دار ِرعد شمشیر مُلمّع را بکوبد پیلبان ابر شلاق مُرصّع را مبین این نُه طبق اِشکوب مفتِ دود خواهد شد خبراز آسمان دارم زمین نابود خواهد شد مبین این رشته کوه آری نخ آجیده خواهد بود دماونداست یا دیوار، پشمِ چیده خواهد بود ........ زمین گرداب عصیان است،عصیان هیچ می فهمی؟ هوا در عُقّ غثیان است، غثیان هیچ می فهمی؟ زمین این گوی چرکین غلت غلتان در سراشیب است هوا این سرب سنگین زهرآگین عین آسیب است چه کس قاذُوره از تَه توی این کج خُمره خواهدشست؟ جز این باران که چرک روح را در زُمره خواهد شست خبردارم که می بیند مکافات عمل انسان دراین چرکینِ بی تمکینِ درعصیانِ در نسیان خبر دارم که مرد دین دم مردار خواهد خورد که چرب آخور بقا را کَفته ی کفتار خواهدخورد جهان وارونه خواهد شد حواس از عقل بگریزند جوانان وعظ گویند و زنان از نَقل بگریزند ددان شلتاق چوپان را صفیرِ حمله بردارند صفیر گاویاران را سگان، با توله انگارند خبراز آسمان دارم که در شرشورِ هنگامه بیفتد نر گُربُز را نَمِ پیشاب بر جامه ستوران بار زُخرُف را به آب،از غیظ بسپارند وَ زائو ها جنین خُرد، لخت حیض پندارند از آن شلاق کش باران کسی جان در نخواهد برد از آن بلعنده خو ماران، کسی جان در نخواهد برد به من گفتند پنهانی نجاتِ پور ممکن نیست اگرچه نوح باشی باز، بی دستور ممکن نیست **** که خواهد بود در آن روزبا اهل زمین آیا؟ چه خواهد بود دستاویز ارباب یقین آیا؟ کدامین ناوگان آیا ازآن هیدوس خواهد رَست؟ کدامین چشم باز آیا ازاین کابوس خواهد رست؟ کدامین خُفیه گاهِ قاف ازآن خیزاب در امن است؟ کدامین کشتی صَفصاف ازآن غرقاب در امن است؟ چه کس با چوبدست سِحر، دریا نیمه خواهد کرد؟ چه کس خلق هراسان را ز طوفان بیمه خواهد کرد؟ زمین گردابِ عصیان است، اما من چه می بینم؟ هوا درعُقِّ غثیان است، اما من چه می بینم؟ کسی قاذوره از تَه توی این کج خمره می شوید چنان باران که چرک روح را در زُمره می شوید در آن آشوب بردابرد بامن هست بیتی فرد که حِرز ِنوح بود انگار آن روزی که طوفان کرد : " چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان " بلی نوح است پیغمبر ولیکن ناخدا مولاست چه کفر ازمن در آورد این که ننویسم خدا مولاست، همان فُرقان همان قرآن همان قدر و همان کوثر همان کعبه همان زمزم همان حشر و همان محشر همان خون ودم و لَحم و وجود ونَفس پیغمبر همان روز احد صفدر،همان ضرغام در خیبر حیا غیرت، صفا بهجت، قدر قدرت، ابر باور نکوخصلت، ازل شوکت، شکرصحبت، سخن گستر صراط دین، بهشت آیین، قضاتمکین، غضب تندر ملایک شان و ایزد لحن و عرشی سیر و یزدان فر شعیب و صالح و داوود و هود ونوح پیغمبر عُزَیر و یوسف و یعقوب و بِنیامین و تا آخر... همان والا همان والی همان گوهر همان جوهر علیِّ عالیِ اعلا، امیرالمومنین حیدر! خاک پای ابوتراب غلامرضا کافی