به گزارش
حافظ خبر؛ پاییز برگریزان بار دیگر از راه رسید. فصلی که ما را میتواند به اندیشه وادارد. سروده محمدمهدی اسدزاده را با هم میخوانیم:
برگ افتاد
زمین لرزه بر آفاق فکند
آسمان جوشش ابر نگران را بارید
کوه از چرخش ایام شکست
رودی از اشک ز بیداد زمان گشت روان
و سرا پرده هامون همه از اشک چو رود
تا همه داغ دل اهل زمین را برکند
داغ، چون آه ز هامون پر زد
باد با زوزه خود
شاخه ها را رد کرد
باز انگار درختی لرزید
روی یک شاخه آن
برگ رقصان شده از شوق
که شاید پرواز
باد در وسوسه برگ چنین گفت بیا
تا ببینی که جهان زیر لوای چو من است
برگ در وسوسه باد بلرزید
خودش کرد رها
پای از دامن آن شاخه محکم بکشید
رقص و آواز دهل را بشنید
شوق پرواز در آن جاری بر باد بدید
کرد پرواز همی
شاخه فریاد زنان گفت: کجا؟
برگ می گفت: نشینم به بر باد عزیز
راهی کل جهان
شاخه اما نگران بود و گریست
داد زد: برگ کجا؟ اصل منم
ریشه و جان و تن تو منم
برگ رقصان شده از باد بگفت:
من رهایم و همه اهل جهان آزادند
ماندن از پیش تو اما به جهان نیرانم
برگ در مستی باد
رقص و آواز کنان
گه به بالا می رفت
گه به پایین ره داشت
ناگهان خورد زمین
شاخه اما بگریست
برگ بر روی زمین مرد و مرد
و زمین لرزش خود را تکرار
آسمان جوشش خود را می داشت
باد اما پی یک برگ دگر
محمدمهدی اسدزاده