به گزارش
حافظ خبر؛ همزمان با فرا رسیدن ایام سالروز شهادت حضرت شمسالشموس امام علیبن موسیالرضا(ع) هر کسی تلاش میکند تا به نوعی ارادت خود را به ساحت مقدس این امام همام که ولی نعمت مسلمانان ایران هستند، نشان دهد.
در همین ایام جمعی از شاعران آیینی استان فارس اشعاری را در مدح و منقبت آن امام همام سرودند که این اشعار توسط زلیخا بنیایمان یکی از شاعران آیینی استان جمعآوری و در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داده شده است. در ادامه مروری بر این اشعار داریم.
تقدیم به امام مهربانیها امام رضا(ع)
زائری را که هوای حرمت زد به سرش
جذبه عشق شما ریخته در بال و پرش
غم دلتنگیتان قافیه چشم ترش
میزند در به امیدی که تو مأوا داری
صحن در صحن رسیدیم به پابوس شما
که نفس تازه کنیم از نفس طوس شما
چشممان روشن از آیینه و فانوس شما
چقدر در حرمت جلوه دریا داری
میوزد از در و دیوار حریمت حسنات
گوشه گوشه همه جا ریخته خیر و برکات
قاصر از وصف صفات تو تمام کلمات
چه نظر ها چه کرمها که به دلها داری
چه کسی گفته که شب آیه ظلمت دارد
شب در انوار شما تاج سعادت دارد
تا سپیده لب شب روضه حاجت دارد
چون شما در دل شب خلوت و نجوا داری
کل دنیا که شود محرم کویت آقا
بزند بوسه حاجت به سبویت آقا
دستها بهر گدایی همه سویت آقا
باز اندازه انبوه جهان جا داری
بال در بال ملایک همه بیتاب به صف
ایستادند گل از دامن افلاک به کف
همه در رقص و کل و هلهله و شور و شعف
مات و مبهوت شما بسکه تماشا داری
موجها را هیجان داده نسیم سحرت
بادها واله و شیدا زده و در به درت
کل اجرام و سماوات و زمین رهگذرت
تو مگر یوسفی انقدر زلیخا داری
«لیلا فکور»
***
تا در خیالم میرسی با ذکر یاهوها
گل میکند احساسم از اعجاز شب بوها
آیینههایت را مجسم میکنم هر بار
پیش نگاهم در سرابی از فراسو ها
این جادهها این جادهها این جادهها ای وای
دورند و نایی نیست در پاها و زانوها
تو دور هستی غیر ممکن نیستی، اما
من خستهام از جستوجوها، از تکاپوها
در زردی رگهای سبزم، خون سرخی نیست
دست از سر من بر نمیدارند، زالوها
شیراز را پر میکشم هر روز دنبالت
در فصل کوچ سارها، گنجشکها، قوها
کی میرسد عطر بهار چشمهایت، باز
در انعکاس نغمه سبز پرستوها
بیشک مرا هم مینویسی در غزلهایت
همراه خیل زائرانت در هیاهوها
تا دستهایم را بگیری و برقصانند
نیلوفرانه بر ضریحت دست و بازوها
«لیلا فکور»
***
مشهد پر است از نفس آشنایتان
پر میکشم به عشق شما در هوایتان
آقا سلام آمدهام ضامنم شوی
جانم فدای مرقد مشکل گشایتان
آهوترین اسیر که در دام مانده است
بیشک رها شود به امید عطایتان
فریاد شوق از در و دیوار میوزد
پیچیده در تمام خراسان صدایتان
رد میشوی و مرمر احساس میچکد
بر سنگفرش فاصلهها از صفایتان
اینجا غریب وار کناری نشستهام
تنها امید بسته به عفو و دعایتان
«لیلا فکور»
***
امام رضا(ع)
غسل میکنم در اشک و پا به صحن میگذارم
تمام سلولهایم رضا رضا میگوید
لازم نیست به ضریح مشرف شوم
یا به رواقها برسم
هر قالی که در صحن، فرش است
شبستان مسجدی است!
«زلیخا بنیایمان»
***
آفتاب هشتمین
سپیده نور میبرد ز گنبد طلای تو
و دل جوانه میزند به مرقد جلای تو
و دستهدسته پَرزنان، کبوتران طوقدار
به دور بام گنبدت، پر زده در هوای تو
دل از جنوب آمده، به شرق آستانهات
برای فیض آمدم، به روضهی رضای تو
غریب و خسته آمدم، ملول و دل شکستهام
ایا «غریبالغربا» دخیل در ولای تو
رواق و تاق صحن تو، مقرنس است و دلگشا
و پادشاه بارگاه، دل همه گدای تو
نغمه بلبل سحر، به بوستان درگهت
نوای سرنا و دهل، موسیقی سرای تو
تو ای رئوف مهربان، رضای ثامنالحجج
روح کبوتر دلم، شیفته سخای تو
بهشت مشهدت رضا، بهار فردوس برین
حیات تازه میدمد، بهشت جانفزای تو
و آفتاب هشتمین، چشم و چراغ مؤمنین
غرق گناه آمدم، دست من و دعای تو
«محمدحسین برزویی»
***
خاک پای رضا(ع)
خوشا بهار دلی را که با صفای رضاست
رواقِ روشن چشمش ز روشنای رضاست
بریده از غمِ دنیا وهر هیاهویی
به گوشُ خلوت جانش فقط صدای رضاست
به چشم عاشقِ هر خسته، دل نمیبندد
که بندبندِ وجودش پراز ولای رضاست
همیشه حسرت و شوق زیارتش دارد
چنان کبوترِ جلدی که مبتلای رضاست
به اوجِ هر بر و بامی نمیکند پرواز
همیشه مأمن او گنبد طلای رضا ست
نشسته گوشه ایوانِ آرزوها یش
و محو صحن وسرای پراز جلای رضا ست
نمیرود به گدایی به پیشِ هر شاهی
اگر چه خسته دل اما فقط گدای رضاست
نگاه خیس وغریبش شبیه مردمِ توس
پر از غرور و تفاخر که خاکِ پای رضاست
«پریوش عصفوری»
***
دارم امید از تو که دردم دواکنی
هر دل شکسته که رو زده حاجت روا کنی
هرچه غریبِ در به در از غم رها کنی
آقا تمامِ گرههای بسته وا شده
قربان آن امام که موسیالرضا شده
«پریوش عصفوری»
***
هرچه پربارتر شود یک سر، سبز و وارسته و به زیرتر است
هر سری مستِ از غرور شود، پیش چشم خدا حقیرتر است
مرد میخواهد این که از سر خویش، بگذرد تا سفیر عشق شود
پای کوبان به جادهها بزند،هرچه قدر این سفر خطیرتر است
حنجرِ سرخ و محکمی باید، دل هر شیر را بلرزاند
سرِ بیباک و عاشق یک مرد، از تن و جان و مال سیرتر است
هرچه انگورهای زهرآلود ،سینهاش را به شعلهها بکشند
ضامن آهوان صحرایی،دلش از هرچه شیر شیرتر است
گرچه صیاد در کمین مانده ست، شیر این بیشه را اسیر کند
بیگمان در حصار وسوسهها، دل شیطانیاش اسیرتر است
میرود جادههای بیبرگشت، مستِ اشراق شرقیاش بشوند
گرچه میداند آخر خط است، که به تقدیر ناگزیرتر است
سرِ بی تابِ سَرشدن نوشید، آخرین جام شوکرانش را
که اگر شرط عشق این باشد، مرگ اینگونه دلپذیرتر است
«اعظم قلندری»
***
ضامن آهو
آقا تو صیادی و من آهوی دشتم
در دام صیدت از همه دنیا گذشتم
با هر نگاهت آتشم را شعلهور کن
یعنی که چشمان مرا از بغض تر کن
همچون کبوترها به من هم یک نظر کن
در ساحل چشمان خیس من سفر کن
ای ضامن آهوی دشت بینشانه
در هر قدم میگیرد این آتش زبانه
در محضر امن تو من آرام گیرم
در ساحت صحن سرایت نام گیرم
در چشم شببوها دلم شوق تو دارد
هر تکه از احساس من ذوق تو دارد
«فاطمه احمدیان (باران)»
اومدم زیارتت دردُمِ کَم کردم و رفتم
توی ایوون طلا چیشام نَم کردم و رفتم
به هَوُى زيارَتِت پهلو حرم خونه گرفتم
دمِ رو هِی اومدم نگوی حَرم کردم و رفتم
آمو از صُب تُ پَسين تو فكرتَم خوب كه میدونی
پیش سِتّوی کاكُ هات گردنِ خَم کردم و رفتم
دس خالی اومدم زیارت شمو که کریمی
دلمِ تو حرمت غَرقِ کرم کردم و رفتم
خادمِ خادِمتم آقوی آقام اَزُوم قبول کن
واسه خادمتون يِى چویی دَم کردم و رفتم
میگن و م غزل سرا ولی آقو جون مث یه غزالی
اگه ضامنوم نشی میبینی رم کردم و رفتم
ئی دلم دیگه اَزینان امام رضا خودت میدونی ..
به هوای شاهچراغ(ع) زحمت کم کردم و رفتم
«شهدخت روستایی فارسی»
خورشید مشرق
تو را ای غزل مثل پر میفرستم
به بال نسیم سحر میفرستم
به آنجا که میلاد شرقی عشق است
به ایوان باغ نظر میفرستم
طواف طلایی خورشید مشرق
مداری سراسر قمر میفرستم
وگر آسمان راه مشرق ببندد
دلم را ز راه دگر میفرستم
دل بیت بیت و دو بیتی تبارم
چو گنجشک بی بال و پر میفرستم
اگر در ببندی به روی غزلهام
تو را مثنوی پشت در میفرستم
اگر در رواقت شکست آینه
دو چشمم به جایش سفر میفرستم
وگر اشک قندیلهایت شکسته
ز چشمم هزاران گهر میفرستم
اگر در حرم کفتری تشنه گشته
از او تشنهتر چشمتر میفرستم
دلم چکه چکه ز چشمم چکیده
چکامه به خون جگر میفرستم
«کاظم دهقانیان فرد»
جهان دریای اندوه است و صحنت ساحل هشتم
در آغوش تو آرامند ماهیهای سر در گم
چنان پیشانی شب روشن از ماه تمامت شد
که شبها میشود خورشید در کوه سجودش گم
به راهت میسپارد سر، که قد خم میکند جاده
چه غم که از کجا تا تو برای دفعه چندم
تب شوق کبوترهات سمت آسمان پاشید
به یمن سبز دستانت زمین بارانی گندم
از اینجا بر نمیگردد سری بی شور سر مستی
به هشیاری اگر صبحی بنوشد باده از این خم
نسیم از سمت شرق آورد عطر مهربانی را
از آن پس شد حدیث لاله و سرو و گل و مردم
«زهرا سادات جعفری»
السلام علیک یا علیبن موسی الرضا
ای نور از سوی محمّد آمده، شرقی سفیر!
بر ما ولیعهدی تو از «من کُنتُ مولاه» از غدیر
کی بودهای یک لحظه در دلهای این مردم غریب؟
سلطان اکرامی تو، ماها میزبانانی فقیر
روزی که میکردی چو نور از سرزمین ما عبور
ای کاش میدیدم تو را در یک نگاهای بینظیر
ای کاش میدانستم از جای قدمهایت نشان
تا چشم سایم هر قدم بر چشمهای آن مسیر
مامون چو اهریمن سیاه آمد نماند و تیره رفت!
اما تو سبزی همچنان در قلبهای چون حریر
صد شام و صد بغداد و صد دارالخلافت محو طوس
هم غاصبان در پیشگاهت یک به یک خوار و حقیر
مامون بیاید بنگرد حالا شکوه عشق را
پیوند مهر و نور را، فتح الفتوح عشق را
..........
رفعت گرفت این آستان با اذن و فرمان خدا
تا نام و یادش را برافرازد در این صحن و سرا
هر صبح و شب صدها هزاران سجده با حسی غریب
صف در صف از این آستان پر می کشد تا کبریا
ما زرگریم و گوهری، خورشیدها را مشتری
ما زرشناسان قدر میدانیم زرِّ ناب را
کنعان چه میدانست از یوسف چه میدید از جمال
از مصریان بایست پرسیدن عزیزان را بها
بر گردن هارون هزاران پا نهادن تا مگر
دستی رساندن تا به مشکات علی موسی الرضا
مفتی نپندارد که این شرک است یا جهل و جنون
فتوای عشق است این و ما پروانه نور شما
مامون بیاید بنگرد حالا شکوه عشق را
پیوند مهر و نور را، فتح الفتوح عشق را
.........
هر گوشهای از این حرم تندیسی از اخلاص ماست
یا جلوهای از ذوق بازیهای انسان با خداست
آیینهکاری، فرشها، خاتم، منبّتها، ضریح...
گویی نمایشگاهی از عشق هنرمندان به پاست
در پیش این ایوان اگر حیران شود چشم خیال،
زانو زند صدها مدائن، بگسلد از هم رواست
میآید از هر جلوهاش آوایی از جان هنر
هر نقش اینجا عالمی از رازهای ماوراست
نقّارهها هر صبحدم در صورِ دلها میدمند
یعنی که شب با آخرین دَمهای خود در انتهاست
حتّی کبوترهای اینجا مملو از آرامشند
گویی فضای این حرم از هر چه در عالم رهاست
مامون بیاید بنگرد حالا شکوه عشق را
پیوند مهر و نور را، فتح الفتوح عشق را
........
امواج شوق زائرانت میرسد هر دم ز راه
موجی پس از موجی دگر، هر صبحدم هر شامگاه
پروانهواران جست و خیزانند گرداگرد نور
این اشتیاق این سوختن بر لذّت دلها گواه
هر جا دلی رم کرده از صیّاد خویی، رهزنی
میآوَرَد سرگشته بر دستان پر مهرت پناه
هر سائلی چسپانده سر را بر دخیل این ضریح
آرام و راضی میشود حتّی به ناز یک نگاه
شبهای مشهد نور میپاشند بر هفت آسمان
در پیش خورشید زمین دیگر چه میمانَد زماه؟!
دل کندن از این آستان سخت است بر چشم و خیال
بوی محمّد میدهد هر گوشه از این بارگاه
مامون بیاید بنگرد حالا شکوه عشق را
پیوند مهر و نور را، فتح الفتوح عشق را
«شهناز باصری، شیراز»
میشم آهو توی صحن حرمت تُو میخاروم(میگردم)
با جوم دعای چارقل تو حیاط اُو میخاروم(آب میخورم)
ضامنوم میشی حالو که اومدم با دل تنگ؟
قلب آدمای دوروبر شده مثال سنگ
نور گنبد طلات بید (بود) که دلوم هوایی کرد
صدای اذون وشیپور تو گوشوم نوایی کرد
دست و پام جمع کردوم و با دست خالی اومدوم
جنگی از یه راه دور ببین چه عالی اومدوم
مو اَ شیراز اومدم شهر کاکای با وفات
شاه شهرمون شده شهید شده برای صفات
گاهی وقتا که میرم زیارت شاهچراغ
یادی از تو میکنوم میگیروم از تونَم سراغ
ای دفه هم اومدم تا که زیارتت کُنوم
در جوارت بشینوم عرض ارادتت کنوم
میبینوم کبوترانه که چه آروم میپرن
گندمانه میخارن و سی(برای) جوجانم میبرن
ای امام خوبیا کفتر عاشقت مونوم(منم)
به مرادوم برسون مرید صادقت مونوم
قلبوم آروم شده انگار اومدم امام رضا
از اقا میخوام همه مریضانه بده شفا
«مریم آقاجانی»
آفتاب هشتم
بگذار تا به چشمت ایمان بیاورم
ناقابل است شعرم من جان بیاورم
جانان اگر تو باشی جان قابلی ندارد
جان گرچه زیره سوی کرمان بیاورم
بهر ارادت تو بی واژه بیهیاهو
خندانترین سخن از سمنان بیاورم
بگذار وقت دیدار از پشت پلک مشتاق
یک دشت شالی سبز باران بیاورم
حس غریبگی با یک مشت ابرعاشق
از چشمهای سبز گیلان بیاورم
از سبزه زار شیراز گلهای ناز و نرگس
یک دسته نه، هزاران دامان بیاورم
از باغهای نیریز یک قلب سرخ عاشق
یاقوت آبدار رخشان بیاورم
یک طبله عطر پرپر از گیسوی پلنگان(تفرجگاهی در نیریز)
نذر کبوتران ایوان بیاورم
از دامن خزر تا آرام آبی فارس
صد گلًه شیر موج غرًان بیاورم
آن قدر دیدنی هست دیدار روی خوبت
آیینهها به چشم گریان بیاورم
هر چند همچو حافظ چیزی ندارم از خویش
اما به پای بوست من جان بیاورم
بگذار تا به چشمت ای آفتاب هشتم
چون عشق گفتنی تر ایمان بیاورم
«طاهره پرنیان»
بکن یارب به حال ما ترحم
ببین دلتنگ دیدارند مردم
مداوم میکشد دل پر به سوی
رضا در مشهد و معصومه در قم
....
گرچه دلها خسته رنج و بلاست
دیده ما سوی دستان خداست
بیقـرارم بار الها مدتیست
مرغجان دلتنگ دیدار رضاست
«رضیه رستگار»
ضامن چشمان آهو
آنها که مست از باده جام الستند
با یک نگاهت تا ابد مخمور و مستند
در جانشان پیوسته رؤیای تو جاری است
آنها که همواره خدا را میپرستند
آن پنجره کز سوی چشمان تو باز است
بر روی چشم دشمنانت هم بستند
دریاب ماها را که ما اینجا غریبیم
ای آن که در غربت پر و بالت شکستند
ای ضامن چشمان آهوهای معصوم
بگسل ز من دامی که بر این پا و دستند
دستان من خالیتر از هر دست دیگر
این دستها محتاج چشمان تو هستند
هارون و مأمون با تو سودایی ندارند
آنها که از دام غرور خود نرستند
زهری که در جام بلورین تو کردند
با آن به سوگ آرزوی خود نشستند
شهد شهادت شد به کامت، نوش جانت
آنها نفسهای تو را از هم گسستند
«محمدعلی یوسفی»
***
خلوت ناب
تقدیم امام رضا {ع}
در من دوباره خلوت نابی بپا شده است
از دفترم دو بال به سویت رها شده است
جسمم به خاک مانده ، زمین گیر خاک راه
روحم ولی از این تن خسته جدا شده است
من گوشه ی اتاق نگاهم به ساعت است
این تیک و تاک با غم دل همصدا شده است
بغض زمان و خلوت و خودکار و دفترم
شاید تمام هستی من مبتلا شده است
من با همین غزل به ضر یحت رسیده ام
جنس نگاهه برگه ی دفتر طلا شده است
این گوشه ی اتاق برایم مقدس است
این گوشه ی اتاق پر از ماجرا شده است
نور از حضور پنجره سرها کشیده است
با واژه ، واژه روشنی ات آشنا شده است
با این بضاعتم به نگاهت رسیده ام
چون دفترم به نیت پاک تو وا شده است
این خانه سقف آهنی اش آسمانی است
یک پشت بام کفتر از اینجا رها شده است
سیمین آقابابایی
***