به گزارش
حافظ خبر؛ دکتر مصدق در بازگشتش از فرنگ، راه بوشهر تا تهران، در شیراز اندکی توقف میکند. در همین ایام، بزرگان فارس از او میخواهند تا به جای دایی خویش، فرمانفرما، که در جنگ و گریزها طرف انگلیس را گرفته بود، والی فارس شود.
در همین ایام مصدق توانسته بود فارس و بوشهر را آرام کند. آرامشی که بدون جانبداری واضح و روشنی از هر دو سو، بر فارس و بوشهر سایه افکند. آرامشی که با آزادی برخی از مبارزان جنوب، طعم شیرنی یافت.
در واقع مصدق توانسته بود با میانه گرفتن، هر دو سوی ماجرا، آرامش را به فارس آورد.
با کودتای 3 اسفند 1299، یعنی تنها 5 ماه و نیم پس از این که مصدق استاندار فارس میشود، از استانداری فارس کناره میگیرد تا با دولت کودتا همکاری نکند.
پایگاه اینترنتی کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی در 17 مرداد 1396 سندی را با عنوان: "مشروح مذاکرات مجلس ملى، دوره14/ جلسه: 3 صورت مشروح مجلس روز سهشنبه 16 اسفندماه 1323/ فهرست مطالب: 1- تصویب صورت مجلس 2- راجع به استوارنامه آقاى سید ضیاءالدین طباطبایى 3 - موقع و دستور جلسه- ختم جلسه" در بند دوم یعنی "مذاکره راجع به استوارنامه آقاى سید ضیاءالدین طباطبایی" منتشر کرد که سخنان دکتر محمد مصدق، نماینده وقت مجلس شورای ملی که در بازه کودتای 3 اسفند 1299، استاندار فارس بود، از مهمترین سخنرانیهای آن روز مجلس است.
در مصدق در ابتدای سخنان خود چنین می گوید:
دکتر مصدق- دفاع از وطن واجب عینى نیست واجب کفایى است. اگر یک نفر حاضر شد که دفاع از وطن بکند، از گردن دیگران ساقط مىشود. من میخواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من میخواهم در راه وطن بمیرم. من میخواهم در قبرستان شهداى آزادى دفن بشوم. من تا آخر عمر براى دفاع از وطن حاضر میباشم. در روزنامه رعد امروز دیدم که اقدامات آقاى سید ضیاءالدین طباطبایی را به مدرک فرمان شاه قرار داده بودند که چون شاه فرمانى به ایشان دادند، ایشان هم اقداماتى نمودهاند. خواستم عرض کنم که کودتا در شب سوم حوت شد و فرمان شاه در ششم حوت به ولایات مخابره شد. پس فرمان شاه بعد از کودتا بوده و در نتیجه کودتا بوده. اگر فرمان شاه در اثر کودتا نبود، چطور مدیر روزنامه رعد، رئیسالوزرا میشد؟ دیگر آدم با سابقه و یا قبول عامهاى نبود که ایشان بیایند و رئیسالوزرا بشوند! در آن فرمان به ایشان مأموریت انجام ریاست وزرایى دادند. کدام سابقه حکم میکرد که رئیسالوزرا مردم را حبس بکند؟ مردم را گرفتار بکند؟ نیک و بد را با هم بسوزاند؟ آقا یک روزنامهنویس بودند و فرمانده قوا نبودند؛ با چه وسیله قشونى که در تحت سرپرستى کلنل ایمانس انگلیسى بوده در تحت اختیار آوردند؟ اگر قشونى که در تحت اختیار داشتند به امر آقا بوده، که آقا قرارداد را ملغى فرمودند. وقتى که تلگراف آقا به شیراز رسید، قنسول انگلیس گفت که مردهگربه را کسى چوب نمیزند. قرارداد مرده بود محتاج به موت نبود، قرارداد را کى بسته بود؟ وثوقالدوله و سرپرستى کاکس که نظر استعمار داشت؛ ولى همه مأمورین انگلیسى صاحب این نظر نیستند. بنده مأمورین خوب از انگلستان دیدهام. من مأمورین بسیار شریف و وطندوست از انگلستان دیدهام. من مذاکراتى در شیراز و در تهران با اینها دارم. یک روزى ماژور هود قنسول انگلیس آمد به من گفت ما حکم دادهایم تنگستانىها را بلند بکنند. من حالم به هم خورد. گفت شما چرا حالتان به هم خورد؟ گفتم چون این صحبتى که کردید نه در نفع شما بود نه در نفع ما. گفت توضیح بدهید. گفتم شما از پلیس جنوب شکایت دارید و میگویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است. پس وقتى که شما پلیس جنوب را مأمور بیشه تنگستان بکنید بر منفوریت آنها افزوده میشود. تنگستانىها اگر شرارت میکنند من تصدیق میکنم. اگر بعضى از آنها راهزنى میکنند، من تصدیق دارم. اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند، آنها جزء شهدا و وطنپرستها میشوند و من راضى نیستم؛ ولى اگر من که والى هستم، آنها را تنبیه کنم، به وظیفه خودم عمل کردهام و کار صحیحى کردهام. گفت توضیحات شما مرا قانع کرد. شما کار خودتان را بکنید. من از شما تشکر میکنم. بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و ماژور هود آمد از من تشکر کرد. این سابقهای است که من با ماژور هود، قنسول انگلیسى دارم. با کلنل فریزر هم که امروز ماژر ژنرال فریزر شده، سابقه دارم. آقاى مؤیدالشریعه که یکى از ملاکین شیراز است، روزى که من استعفا داده بودم و هنوز شاه استعفاى مرا قبول نکرده بود، آمد به من شکایت کرد و گفت از پلیس جنوب شکایت دارم. گفتم شکایت خودتان را بگویید. گفت شب عید است و محصول من در اطراف شهر بلند است و آنجا میخواهند پلیس جنوب اسبدوانى بکنند. من با پلیس جنوب هیچ مکاتبه رسمى نمیکردم. ماژر ادریس میرزا که پسر وکیلالسلطنه، وکیل دوره اول بود، او پلیس جنوب بود. به کلنل فریزر پیغام دادم که آقاى مؤیدالشریعه شکایت دارند که اراضى او به واسطه اسبدوانى از میان میرود و زراعت او خراب میشود. کلنل به من پیغام داد بعد از این که اسبدوانى در آنجا تمام شد مقوم میفرستیم هر چه خسارت میشود میپردازیم. من خیال کردم که کار بزرگى براى مؤیدالشریعه انجام دادهام. او را خواستم و به او گفتم. او گفت مقصود من انجام نشد. مقصود من این است که در این زمین اسبدوانى نشود؛ اگر اسبدوانى بشود، این عادت جارى خواهد شد و ملک من همیشه دچار این خسارت خواهد بود. گفتم والله بیش از این از من کارى ساخته نیست. روز بعد دعوتى از پلیس جنوب رسید که مرا دعوت به اسبدوانى کرده بودند. من روى کاغذ خصوصى براى پلیس جنوب نوشتم در جایى که صاحبش راضى نیست، اسبدوانى بشود و شما هم اجبارى ندارید در زمین مردم که راضى نیست اسبدوانى بکنید، من حاضر نمیشوم. کلنل فریزر مرا پاى تلفن خواست و گفت کاغذ شما یک درس بزرگى براى من بود و فردا مىآیم پیش شما و آنچه را که نظر دارید، انجام میدهم. فردا آمد. یک نفر را هم آورد و گفت این کیست؟ گفتم این میرزا محمدخان زند، نماینده قوامالملک است. گفت دیگر نماینده کیست؟ گفتم نماینده فرمانفرما هم هست. گفت اگر این نماینده فرمانفرما، بگوید که در سلطانآباد، ملک فرمانفرما، اسبدوانى بکنیم. ضررى براى مالک نیست. شما به اسبدوانى مىآید؟ گفتم البته. با این که تمام دعوتها براى فردا منتشر شده بود و تمام چادرها زده شده بود، جار زدند، تمام دعوتها را جمع کردند و براى سه روز دیگر اسبدوانى را در سلطانآباد قرار دادند و از من دعوت کردند و بنده حاضر شدم. این هم یک سابقه کلنل شریف انگلیسى است که در شیراز دیدم. دیگر از اشخاصى که من هرگز او را فراموش نمیکنم و هیچقت مراحم او را و محبتهاى او را از نظر دور نمیکنم، سرپرسى لرن، رئیسالوزراى انگلیس است که حقیقتاً مرد بزرگى و وطنپرستى است؛ که هر وقت مرا میدید و من راجع به مملکت خودم با او صحبت میکردم و در مصالح ایران با او نظریاتى میگفتم، میگفت من به شما تحسین میکنم؛ که شما وطن خودت را دوست دارى. حالا این که از انگلیسها من تمجید میکنم..."