غواص شهید مصطفی ولیی در عملیات والفجر۸ شرکت نداشت. اما دوستانش رفته بودند و او به شدت افسوس میخورد. وقتی مادر وی به او اجازه رفتن را نداد او به ستاد نماز جمعه رفته که از آنجا اجازه اعزام به جبهه را بگیرد.
به گزارش حافظ، غواص شهید مصطفی ولیی فرزند محمود در اول فروردین ماه سال 1345 یعنی در اولین روز بهار و در زنجان دیده به جهان گشود. بعد از اینکه تحصیلات راهنمایی را تمام کرد عازم جبهه شد. در عملیات والفجر8 که او در آن شرکت نداشت و دوستانش رفته بودند به شدت افسوس میخورد. او اعتقاد بر این داشت که اگر نتواند در جبهه کارمهمی را انجام دهد، میتواند زمین را جارو کند. وقتی مادر وی به او اجازه رفتن را نداد او به ستاد نماز جمعه رفته که از آنجا اجازه اعزام به جبهه را بگیرد، اما آنجا نیز به دلیل کم سن و سال بودن او، به جبهه رفتنش را صلاح ندانستند، اما او هر طوری بود خود را به جبهه رساند. مصطفی وقتی که مرخصی میآمد تمام روزهای مرخصیاش را روزه میگرفت. او چند بار در عملیات از ناحیه پا زخمی شده بود اما مجدداً به جبهه برگشته بود تا اینکه در عملیات کربلای 5 و در منطقه پاسگاه کوت سواری در شلمچه از ناحیه صورت زخمی شد و در نوزهم دی ماه 1365 به شهادت رسید. پیکر مطهر این غواص شهید عملیات کربلای5 را در گلزار پایین زنجان به خاک سپردند.
ماجرای «شهرداری» شهید ولیی در دوره آموزشی غواصی
برخی از دوستان این شهید 20 ساله به نقل خاطرهای از روزگار دوره آموزشی غواصی در جبهه پرداختهاند. یکی از این خاطرات به شرح زیر است:
در جبهه که بودیم، یکی از وظایفی که بچهها به نوبت بر عهده میگرفتند، رو به راه کردن کارهای داخل چادر بود؛ جارو کردن، شستن ظرفها، دم کردن چایی، آماده کردن غذا و مانند اینها. به کسی که این کارها را انجام میداد، اصطلاحاً "شهردار" میگفتند. بعضی از بچهها علاوه بر روزهایی که نوبت خودشان بود، گاهی به جای "شهرداران" دیگر هم کار میکردند، مثل شهید مصطفی ولیی و محمد محمدی. خیلی وقتها اتفاق میافتاد که تا شهردار خبردار شود، آن دو ظرفها را میبردند و میشستند.
یک روز وقتی کنار سد دز، دوره آموزش غواصی را میگذراندیم، ما با هم در یک چادر بودیم. بچهها از آن دو خواستند که دیگر این کار را نکنند و بگذرانند هر شهرداری، خودش کارهایش را انجام دهد. اما مگر آن دو گوششان به این حرفها بدهکار بود! به محض اینکه بچهها غذا میخوردند و ظرفها به کنار میرفت، یکی از آن دو یواشکی ظرفها را یکی یکی از زیر چادر رد میکرد و دیگری از آن طرف میگرفت، تا ما از آنجا به خود بجنبیم، میدیدیم که ظرفها را شسته و آوردهاند.