مسعود کاظمی در یادداشتی در خصوص نقش قالیباف در ساحت سیاست نوشت:
سالهاست که عرصه سیاست در ایران دو جناح اصلی به خود میبیند؛ اصلاحطلب و اصولگرا. این دو جناح هر یک بر گفتمانی استوارند و مشخصههای خاص خود را دارند. بهطورقاطع میتوان گفت به غیر از هاشمیرفسنجانی، هرکس دیگری خواسته بین این دو جناح قرار بگیرد و هر دو سمت را راضی کند، محکوم به شکست بوده است. حتی اکبر هاشمیرفسنجانی هم در مقاطع مختلف مورد حمله و هجمه هر دو سوی منازعه قرار گرفته است. باقر قالیباف تلاش کرد با سیاست گاهی به نعل، گاهی به میخ در هر دو جناح سیاسی کشور متحدانی برای خود دستوپا کند، اما نتوانست و طبیعی هم بود که نتواند. پیش از او دیگر سردار حاضر در عرصه سیاست، محسن رضایی، هم نتوانست به این مهم نائل آید. چون ذات فعل سیاسی در همهجای دنیا با این کنش در تناقض است. مردم ایران به یک نظامی ولو سابق در هر لباسی که باشد، باز هم به چشم نظامی مینگرند. در کنار این در سیاست نمیتوان در میانه دو طرف ایستاد چراکه هر زمان منازعه تشدید شود، از تیر و ترکشهای سیاسیای که به سوی هم پرتاب میکنند، قطعا چند عدد نصیب فرد میانه میشود. شاید بههمیندلیل بود که فرمانده اسبق قالیباف، بعد از سالها تلاش سیاسی و شکست، به دانشگاه امامحسين(ع) بازگشت. ضمن اینکه وسط قرارگرفتن، هوش و ذکاوت سیاسی خاصی میطلبد تا آسیبها به حداقل برسد که کنش سیاسی قالیباف حاکی از این هوش نیست. میتوان تصور کرد که رویای پاستور برای سردار خلبان به حدی اغواکننده است که بار دیگر میخواهد شانس خود را بیازماید. موفقیت او در این راه بستگی به نوع کنش انتخابیاش دارد تا بتواند بعد از یک دهه سیاستورزی، انتخاب اول باشد.