۰
plusresetminus

وایت سهیل کریمی از یک شهید مدافع حرم مثل شیر بود «چَمچه مار»

تاریخ انتشارپنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۲۰:۰۱
غیور راست مى گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک ریز و کانال کم عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک ترین ترسى از تیر خصم، راه مى رفت و مواضع دشمن رو برانداز مى کرد.
سهیل کریمی از مستندسازان برجسته ایران است. او چندین سفر به پاکستان، سوریه، افغانستان و کشورهای مختلف داشته و با حضور در میان مردمان این کشورها مستندهای زیادی با محوریت اقوام و جبهه مقاومت اسلامی ساخته است. یکی از دوستان پاراچناری او با نام «چمچه مار» چند روز پیش در سوری به شهادت رسید. کریمی در یادداشتی کوتاه در صفحه اجتماعی خود وصفی درباره روزهای رزم و صلابت او به زبان نزدیک به محاوره نوشته است که در ادامه می خوانید:
غیور راست مى گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک ریز و کانال کم عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک ترین ترسى از تیر خصم، راه مى رفت و مواضع دشمن رو برانداز مى کرد. چشم تو چشم دشمن. عین مار کبرا. عین چمچه مار.
بهش می گفتند چَمچَه مار. خیلى زمخت بود و عبوس. لااقل تو اولین دیدارمون این جور مى نمود. بالاى کوه هاى خِیواص. در مجاورت روستاى تازه آزادشده ی شلوزان. در شرقی ترین نقطه ی منطقه ی پاراچنار پاکستان و کمى قبل از مرز افغانستان. برعکس همه ی پشتون های شیعه ی پاراچنار، دستار طالبى سرش بود و نه کلاه چترالى. صورتش هم صاف بود از تیغ اصلاح. یه شاخه گل داودى زرد رنگ هم گذاشته بود روى گوش سمت راستش. نمى دونم چرا. و همین من رو گول زد.
وقتى دوربین رو سمتش آوردم با غیظ و به پشتون گفت نگیر. از من تصویر نگیر! اصلاً باهاش بحث نکردم. اصرار به تصویر گرفتن هم نداشتم.
تازه ناهار خورده بودیم. پایین کوه و تو مسجد حضرت زهرا شلوزان. البته من نخوردم. مزاجم با آب پاراچنار سازگار نبود. کم می خوردم و هر چیزى رو هم نمی خوردم. حالا اینجا سفره ی نون و پنیر و چاى پهن کرده بودند. دقیقاً تو خط مقدم جبهه و کمى عقب تر از یال کوه مشرف به مواضع طالبان. چمچه مار همین طور که داشت لقمه ی درشتى واسه خودش می گرفت رو به بقیه به من اشاره کرد و گفت؛ خارجیه؟ هلال آقا گفت؛ ایرانیه! گل از گل چمچه مار شکفت. لقمه تو دهن ش تمام قد در مقابلم ایستاد. به زور سر سفره نشوند و برام یه لقمه ی نون و پنیر گرفت. به پشتون گفت چرا پس نمى گى ایرانى هستى؟! لب خندى شیرین تحویلش دادم. گفت دوربینت رو روشن کن و دنبالم بیا.
از یه خاک ریز کم عرض و کم عمق به سنگرى بردمون که از درى چه ش موضع طالبان تو دیدرس مون بود. گفت اون جا رو بگیر. بعد نشست پشت تیربار و یه باکس تیر رو تو سرشون خالى کرد. ول وله اى اون ور راه افتاد. گفت دوربینت رو بذار کنار و بیا اینجا. دوربین رو دادم به اسد على و گفتم لنزش رو بگیر طرف ما. هنوز نمى دونستم چه کار داره. رو به هلال آقا گفت: مى خوام این جوون ایرانى دِین ش رو به دین ش ادا کنه! بعد تیربار رو سپرد به من.
سنگر اصلى طالبان پاکستانی رو دقیق نشون ام داد. بعد گفت امون شون رو بِبُر. بسم اللهى گفتم و تموم قطار توى باکس رو ریختم سرشون. یکى که با دوربین اون ور رو زیر نظر داشت داد مى زد خورد خورد! حالا دیگه نفهمیدم اغراق مى کرد یا خواست مهمون نوازى رو در حق من تموم کرده باشه! تو مسیر برگشت از این سنگر هم، طالبان لطف ما رو بى پاسخ نذاشتند و اگر اقدام سریع و به جاى چمچه مار نبود و هُل دادن من روى زمین، لحظه آب کش مى شدم. شاخه گل داودى از لاى لاله ى گوش ش به زمین افتاده بود. اون رو برداشتم و وقتى به سمت من مى چرخید به طرف ش بردم. خنده ى شیرینى رو لب ش نشست و به فارسى گفت: دوستى! بعد دست رو شونه ى من گذاشت و فشرد.
اغر بود و قد بلند. ابهتى خاص داشت. یه جورایى من رو یاد حاج احمد متوسلیان مى نداخت. با همون صلابت فرمان دهى. از هم راه دیگه مون غیور پرسیدم چرا به ش مى گید چمچه مار؟ غیور همون جور که شیفته، قد و بالاى چمچه مار رو تماشا مى کرد گفت: مثل مار کبرا مى مونه. با همین هیبت مى ره تو مواضع طالبان و چند روزى باهاشون سر مى کنه، تو جلسات شون شرکت مى کنه. نظر مى ده و نظر مى گیره. بدون این که کوچک ترین شکى از شیعه و پاراچنارى بودن ش ایجاد کنه. بعد خیلى خون سرد میاد این ور و عملیات بچه ها رو فرمان دهى مى کنه. به همین راحتى. نه پنهون شدنى، نه استتارى، نه حتا خم شدنى. مثل یه مار کبرا. مثل چمچه مار.
غیور راست مى گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک ریز و کانال کم عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک ترین ترسى از تیر خصم، راه مى رفت و مواضع دشمن رو برانداز مى کرد. چشم تو چشم دشمن. عین مار کبرا. عین چمچه مار.
و امروز صبح غیورحسین برام پیغام فرستاد: چمچه مار رو یادت میاد؟ سر ارتفاعات خِیواص؟ دى روز تو سوریه شهید شد. مثل شیر…
منبع : تسنیم
کد مطلب : ۵۷۲۳
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما