این روزها در گوشه ای از بیابان های حومه تهران، دارد بار دیگر خط شکنی می کند و یک تنه، بارِ تن آسایی سینمای اسکارپرست و هپروتی این دیار را به دوش می گیرد و در ظّل آفتاب سوزان چهل درجه ی بیابان، از حساس ترین صحنه های اثر جدیدش، فیلمبرداری می کند.
به گزارش "حافظ نیوز"،گلعلی بابایی و حسین بهزاد؛ دو تن از نویسندگان و پژوهشگران تاریخ دفاع مقدس، پس از بازدیدی سرزده از پشت صحنهی آخرین اثر در دست تولید استاد ابراهیم حاتمی کیا، متنی را تحریر و در اختیار احسان محمّدحسنی؛ که تشکیلات تحت مسئولیت وی، امر تولید آخرین اثر استاد را نیز عهده دار است، قرار دادند. متن کامل یادداشت بابایی و بهزاد به شرح ذیل است:
* یک.
سیزدهم بهمن 1361، دشت چنانه.
تا آغاز تهاجم عظیم زمستانی موسوم به «والفجر» در بیابان های شرق استان میسان کشور عراق، تنها چهار روز باقی مانده است. رسانه های دیداری، شنیداری و مکتوب کشور، عمده سرخط ها و سرتیترهای خبری شان را از قول مقامات ارشد کشوری و لشکری به این وعده ی بزرگ اختصاص داده اند که؛ "عملیاتِ آتی، آخرین عملیات است و جنگ با پایان موفقیت آمیز آن، به سود ایران خاتمه خواهد یافت! "
قطار، قطار کاروان های نیروهای داوطلب مردمی از چارسوی ایران پهناور، سوار بر ترن، اتوبوس و حتّی مینی بوس، رهسپار استان خوزستان شده اند تا ضمن جذب و سازماندهی در یگان های رزمِ به تازگی گسترش یافته ی سپاه، در این تهاجم بزرگ حضور داشته باشند. در گرماگرم این هنگامه ی مردمی، درون «اتاق وضعیت» قرارگاه فرماندهی سپاه 11 قدر، نشستی فوق العاده و توجیهی با حضور عمده مسئولین رده ها و یگان های تابعه ی این سپاه تشکیل شده است که هدف از آن، ارائه آخرین وضعیت زمینِ آوردگاه، آرایش، استعداد و نحوه ی پراکندگی یگان های سپاه چهارم ارتش بعث و ... توسط فرمانده سپاه 11 به حاضرین در جلسه است. ستاره ی این جلسه؛ کسی نیست مگر محّمدابراهیم همّت، آموزگاری بسیجی که در جمع فرماندهان نیروهای مسلّح جمهوری اسلامی به واسطه ی برخورداری از درک نظامی بالا، قدرت برآورد؛ تجزیه و تحلیل و جمع بندیِ پیچیده ترین مباحث در حوزه های استراتژی و تاکتیک، توانِ مثال زدنی در طراحی انواع مانور به تناسب وضعیت زمین و آرایش و استعداد دشمن، برخورداری از موهبت فنِّ بیان و هنر خطابه و توان ارائه ی جامع مطلب و اقناع مخاطب به علاوه ی محبوبیت کم نظیر در جمع رزمندگان بسیجی، از جمله نامورترین ژنرال های خاکی پوش سپاه انقلاب به شمار می آید.
برای نویسندگان این سطور امّا، آنچه که این جلسه را، فارغ از آن که بر اساس کدامین دستور جلسه تشکیل شده و چه سرانجامی خواهد یافت، جذّاب می کند؛ حضور جوانی است که پشت سه پایه و دوربین بتامووی – به توفیقی اجباری! – ایستاده و تصویربرداری از سخنرانی مفصّل «حاج همّت» را عهده دار شده است. نوشتیم توفیق اجباری؛ چرا که جوانِ مسلّح به دوربین این حکایت، اصلاً به نیّت حضور در جمع رزمندگان بسیجی در خطوط مقدّم جبهه بود که از تهران کوله بار سفر بست و به جنوب آمد و اگر اجبار گرفتنِ برگه ی مجوّز بردن دوربین ویدئو به خط در کار نبود، شاید هرگز این «تلاقیِ سعدین» و رُخ به رخ شدن او و همّت، حاصل نمی شد. جان کلام؛ حضرات واحد تبلیغات سپاه 11 قدر که در روز مراجعه ی جوانِ داستان ما به نزد ایشان، لنگِ یک فیلمبردار کار بلد برای تصویربرداری از جلسه ی توجیهی فوق العاده و به کلّی سری همّت با مسئولین تحت امر وی بودند، دادن مجوزِ ورود با دوربین به منطقه جنگی را، منوط به قبول زحمتِ جوان قصه ی ما برای تصویربرداری از آن جلسه کردند و او هم از سر ناچاری پذیرفت و ... دست آخر که 2 حلقه کاستِ بتا ماکس حاوی سخنرانی مفصّل همت را به حضرات تحویل داد، به این حجّت که او از خیلی «گفتند نگویید» ها مطلع شده، نه تنها مجّوز کذایی را به او ندادند، بلکه مجبور شد تا آخر عملیات در قرارگاه سپاه 11، توفیقِ «حضور اجباری» داشته باشد.
و چه خوش! همین ماندگاریِ از سرِ اجبار در آن قرارگاه، سبب شد تا اوایل بهار 1362 چندین جلسه از جلسات جذّاب و منحصر به فرد همّت با کادرهای تحت امرش، توسط این جوان هنرمند تصویربرداری شود. الغرض؛ نبردهای هولناک والفجر مقدماتی و والفجر-1، با تمامی تلخی ها و حوادث ریز و درشت شان، اینک به تاریخ پیوسته اند. لیکن تنها میراث ماندگار در قابِ تصویر متحّرک از دوران فرماندهی محّمد ابراهیم همّت در آن هنگامه ی خونین زمستان 1361 تا بهار 1362، حاصل جهدِ بلیغ سوژه ی محوری این نوشتار است و بس.
* دو.
اوایل مرداد 1367، تنگه چهار زبر.
در گرماگرم ایلغار ارتش عروسکی فرقه تروریستی مجاهدین خلق به خاک ایران زمین، مدافعین خاکی پوش میهن در تنگه ای کوهستانی راه استمرار پیشروی تروریست های تا بن دندان مسلّح جیره خوار رژیم جنگ افروز صدّام تکریتی را به سمت عمق خاک ایران سد کرده اند. دمای هوا؛ حوالی چهل و پنج درجه، یک دَرِ قمقمه آب؛ در حکم کیمیا و آشفته بازاری در اطراف تنگه، که احدی حال و حوصله ی گفتنِ جواب سلام تو را هم ندارد. در این وانفسا؛ به تحریک سیّد مرتضی آوینی، یکی از برجسته ترین فیلمبرداران جنگی گروه تلویزیونی روایت فتح، به همراه صدابردارش خود را به لبه ی جلویی منطقه نبرد رسانده تا از این عجیب ترین عملیات نظامی ایرانیان طی دوران دفاع هشت ساله، سوغاتی تصویری فراهم آورد و به دست علمدار روایت فتح برساند تا او پس از تدوین و نگارش و قرائت گفتار متن، ماحصل را برای آشنایی مردم ایران با حقایق مکتوم پیکار مرصاد، روانه ی آنتن پخش کند.
مجموعه ی مستند جنگی «درخششی دیگر» در چهار قسمت تولید و یک سال پس از آتش بس از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. قسمت دوّم آن مجموعه، که توسط آوینی، «آقا سعید» نام گذاری شد، به همّت همان جوان هنرمندی فیلمبرداری شده بود که محافل سینمایی و تلویزیونی کشورمان، او را در کنار نادر طالب زاده و مصطفی دالایی، یکی از سه تکخال مستندسازان جنگی ایران به شمار می آوردند. اینک که این وجیزه نوشته می شود، قریب به سه دهه از برباد دادن خاکستر ارتش عروسکی فرقه تروریستی مجاهدین خلق به دست توانای فرزندان سلحشور ایران زمین در پیکار مرصاد سپری شده ... مع الوصف؛ تنها میراث تصویری مستند و به شدّت دراماتیک به جای مانده از آن عملیات، مجموعه ی مستند جنگی چهار قسمتی «درخششی دیگر» است.
* سه.
تابستان 1368، همه جای ایران.
در آستانه نخستین سالگرد اجرای آتش بس، فیلمی جنگی با نام «دیده بان» روانه ی اکران سینماهای کشور شده است. داستان فیلم؛ در مورد یک دیده بان جوان توپخانه است که در گرماگرم عملیاتی سنگین، خود را به لبه ی جلویی منطقه ی نبرد رسانده و آن گاه که در می یابد ستونی از نیروهای پیاده تازه نفس دشمن، قصد رخنه به پشت خاکریز همرزمان او و قتل عام آن ها را دارند، دست از جان شسته، برای نجات یاران همسنگر، گرای محل استقرار خودش در نزدیکی ستون دشمن را، به توپخانه خودی می دهد. خود به شهادت می رسد، امّا تلاش اهریمنی دشمن را هم به شکست منجر می کند. نویسنده و کارگردان این سینمایی جنگی بسیار خوش ساخت، کسی نیست؛ الّا همان تکخال مستندسازان جنگی یی که آخرین اثر مستندش، دوّمین قسمت از مجموعه چهار قسمتی «درخششی دیگر» بود. منتها؛ شاید کمتر کسی از جوانان نسل چهارم پس از انقلاب از این حقیقت مکتوم با خبر باشد، که قهرمانِ فیلم سینمایی به شدّت جذاب دیده بان، نه یک شخصیت تخیلّی، بلکه انسانی واقعی، ساخته شده از پوست و گوشت و استخوان به نام «اکبر عارفی» بوده است. شهید عارفی دیده بان خوش چشم و توانای یگان توپخانه ذوالفقار لشکر 27 در جریان عملیات شکوهمند والفجر 8 بود که وقتی مطلع شد واحدهای تازه نفس و تا بن دندان مسلح گارد جمهوری صدّام قصد رخنه به پشت خاکریز مقدّم همرزمانش در حوالی کارخانه نمک فاو را دارند، در اقدامی شهادت طلبانه، گرای محل استقرار خودش را به توپخانه ی خودی داد؛ خود را فدای جمع یاران کرد و مهاجمین چکمه پوش اردوی صدّام را هم روانه ی دوزخ نمود.
جان کلام؛ اگر فیلم سینمایی «دیده بان» توسط سوژه محوری این نوشتار ساخته نمی شد، حماسه ی سراسر رشادت و افتخار فرجام خونین شهید عارفی نیز، به سان ده ها هزار واقعه ی ارزشمند دوران دفاع هشت ساله، در هزار توی اسناد خاک گرفته ی آرشیوهای جنگی مدفون باقی می ماند و اگر هم بالفرض، روزی روزگاری کسی از شهود آن واقعه در باب آن ماجرا سخنی می گفت، متهم به اسطوره سازی دروغین، از آدم های زمینی جنگ می شد!
* چهار.
زمستان 1371، اروپای مرکزی.
قریب به نه ماه از آغاز پدیده ی فجیع نسل کشی مسلمین بالکان با حمایت ضمنی آمریکا و متحدین غربی اش از قصابان صربِ بوسنی سپری شده است. با رهنمود رهبر معظم انقلاب، هفته حمایت از مردم مظلوم جمهوری بوسنی و هرزگوین در کشور اعلام شده است. جای جای کشور، هر روز صحنه ی راهپیمایی های اقشار متنوع مردمان این دیار در حمایت از همکیشان ستمدیده ی بوسنیایی ایشان، تکرار می شود. در آبان 1371، سه قسمت مثله شده! از سریال مستند جنگی درخشان «خنجر و شقایق» ساخته ی نادر طالب زاده از آنتن شبکه یک سیما روانه پخش شده است. مجموعه ای که حاصل حضور میدانی سازندگان آن به مدت چهل شبانه روز در عمق مناطق جنگ زده بوسنی؛ شهرهایی همچون زنیتسا، موستار، ویسوکو و شهر محاصره شده ی گوراژده بر ساحل رودخانه ی درینا بوده است.
در چنان هنگامه ای، تنها یک سینماگر ایرانی است که با دیدن راش های مستند «خنجر و شقایق»، رگِ غیرت اش چنان به جنبش در می آید که تصمیم می گیرد یک تنه به اروپای مرکزی برود و فیلمی سینمایی، حاوی روایت دراماتیزه وضعیت مسلمینِ در معرض نسل کشی بالکان را بسازد و به مخاطبین ایرانی ارائه دهد.
«خاکستر سبز»؛ حاصل این جهاد کبیر بود و نویسنده و کارگردانش هم، کسی نبود، جز همان خالق فیلم سینمایی «دیده بان». جالب است بدانید که تنها فیلم سینمایی تولید شده در قاره آسیا در مورد حمام خون بوسنی تا به امروز، همین اثر نجیب و درخشان کارگردان دیده بان است!
* پنج.
طی حدود پانزده سالی که از سلّاخی رذیلانه جوانان دانشمند هسته ای میهن مان به امر اوباش یانکی - صهیونی و به دست سگ های دوزخی فرقه تروریستی مجاهدین خلق سپری گشته، سهم سینمای اُسکارپرست و پرمدعای این آب و خاک در به تصویر کشیدن دراماتیزه ی این جنایت آشکار دشمنان عزّت ملّی و شکوفایی علمی ایران زمین بر پرده ی نقره فام سالن های نمایش، چند اثر بوده است!؟ لطفاً کسی «بادیگارد» را، به عنوان محصول این سینمای بی هویت و از فرق سر تا نوکِ ناخنِ پا غربزده معرفی نکند! سازنده اش که به قول حضراتِ از ما بهترانِ سینمایی هپروتی این دیار؛ «کارگردانی است که سفارشی» فیلم می سازد و سفارش دهنده هم «سازمان اوج؛ بازوی فرهنگی - هنری سپاه».
باری؛ بادیگارد هم حاصل عرقریزان روحیِ مرد تنهای سینمای انقلاب اسلامی و سازنده ی «خاکستر سبز» است!
* شش.
هفت سال از به راه افتادن حمام خون در سرزمین های بلازده ی سوریه و عراق و ... - توسط کفتارهای تکفیری دست پرورده ی سرزمین آرزوهای غرب زدگان این ملک سپری شده. تکفیری های نور چشمی اوباما – هیلاری – نتانیاهو و اذناب شان، همان وحوشی هستند که در این سال ها نه به صغیر و کبیر شیعه و دروزی و مسیحی و ایزدی رحم کرده اند و نه حتّی به مسلمین سُنّی مذهبی که به نام حمایت از آن ها، مرتکب این همه جنایت در حق بشریت شده اند. و خب؛ فکر می کنید سهم سینمای «های کلاس» و سرشار از حس همدردی نسبت به انسانیت کشور ما، در به تصویر کشیدن مظلومیت ملّت های منطقه و درنده خویی کفتاران قلّاده شکسته ی ائتلاف غربی – صهیونی – وهّابی، چند فیلم بوده است؟
پاسخ: هیچ!
* هفت.
بعد از ظهر جمعه بیست و هفتم مرداد 1396، جایی در بیابان خدا.
مسئول سازمان اوج خبردارمان کرد که تک سوار سامورایی مذاق سینمای نبرد بر سر حفظ کرامت انسان، این روزها در گوشه ای از بیابان های حومه تهران، دارد بار دیگر خط شکنی می کند و یک تنه، بارِ تن آسایی سینمای اسکارپرست و هپروتی این دیار را به دوش می گیرد و در ظّل آفتاب سوزان چهل درجه ی بیابان، از حساس ترین صحنه های اثر جدیدش، فیلمبرداری می کند.
این شد که دو نفری و ناخوانده، خودمان را دعوت کردیم سر صحنه ی «به وقت شام». آقای کارگردان؛ حسابی سرش شلوغ بود و سخت در گیرِ گرفتن انواع نماهای ریز و درشت از آن صحنه ی تکان دهنده؛ که دست بر قضا، ما به ازای واقعی هم داشته است.
ساعتی در رکاب اش بودیم و حوالی غروب، سوار بر سمند وطنی، تاختیم به سمت پایتخت امّ القراء. تا رسیدن به دروازه های شهر، موضوع گپ و گفت ما دو نفر، حول محور لجاجت عجیبی است که جناب کارگردان با کل اهل زمین و زمانه دارد. نه بهتان مدعیان صاحب رسانه های نیمه مجاز و مجاز داخلی او را مبهوت می کند، نه دشنامِ دیش سواران لندن نشین و ینگه دنیایی از قماش «من و تو» و «بی. بی. سی» و «صدای آمریکا». این بشر، به حقیقتی سترگ به نام «خمینی» از بن دندان ایمان دارد و لذا، به مانند مقتدای سفر کرده اش اگر کل دنیا به جنگ اش بیایند و یکّه و تنها هم بماند؛ به راهش که همان راه حق و حقیقت است، پشت نکرده و در کنار بسیجیان پابرهنه ی جهان اسلام، این مغضوبین همیشه ی تاریخ، خواب را بر چشم چکمه پوشان ذی الجوشن صفت و کاسه لیسان اردوی استکبار، حرام می کند!
بعد التحریر:
جناب آقای ابراهیم حاتمی کیا؛ یکتا کارگردان به راستی هنرمند سینمای انقلابِ جهان گستر حضرت روح الله الموسوی الخمینی، خداقوت؛ خسته نباشی دلاور!