۰
plusresetminus

حال وهوای ما و این روزهای تنگه احد

تاریخ انتشارپنجشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۱ ساعت ۲۰:۴۸
گروه فرهنگی/   شصت ونه نفر از یاران که پرکشیدند ، حمزه هم که شهید شد ، حال پیامبر مانده بود ، تنهای تنها ... یعنی تنهای تنها که نبود . علی برایش به تنهایی یک سپاه بود . هم می جنگید ،‌ هم از پیامبر دفاع می کرد ، هم به دنبال فراری ها می رفت ... این در حالی بود که دیگران فرار کرده بودند . راستش را بخواهی از همان اول معلوم بود که مرد راه نیستند . چند صد نفر از آن ها  که از همان ابتدای راه بازگشتند . بقیه هم که برای غنیمت آمده بودند ، گوشی برای شنیدن فریادهای پیامبر نداشتند . تنگه ء احد را که خالی کردند ، وقتی دشمن از پشت حمله ور شد ، همگی  پا به فرار گذاشتند . و به قول مولا علی : (( بیعت شکستند و پیامبر را تنها گذاشتند و به سوی جهنم گریختند . )) پیشانی پیامبر را دشمنانش شکستند ولی پشتش را همین یاران نیمه راه. فقط پیشانی غرق به خون نبی ماند و پیکر بی جان 70 شهید و علی ماند و ابود جانه و انس ابن نظر و زنی به نام نسیبه که از تمام آن ها که ادعای مردیشان می شد مرد تر بود . یادگار جنگ احد برای علی 90 جراحت بر صورت و سر و سینه و شکم و دست و پا بود . علی پیش از این هم ثابت کرده بود تا پای جان پای ایمان و اعتقادش می ایستد . حتی اگر فرشتگان ندا نمی دادند همه  می دانستند (( لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار )) . نسیبه هم مردی کرده بود و خود را پیش روی پیامبر سپر کرده بود . آخر وقتی پای اعتقاد و شرف و دین در میان است ، دیگر زن و مرد نمی شناسد . بی دلیل نبود تحسین پیامبر وقتی گفت : (( بارک الله علیک یا نسیبه)) و فرمود : (( مقام نسیبه از فلان و فلان و فلان بیشتر است .‌ )) چه اینکه آنان فرار کردند . ××× چند روزی از عملیات می گذشت . همه نگران بودند .... جلسه ی اظطراری گذاشته بودند . همه آمده بودند ... حسین خرازی ، حاج همت ،‌ باکری و احمد کاظمی ...  همه و همه بودند . همه در فکر عقب نشینی بودند. هر کس طرحی آورده بود . هیچ کس در فکر ماندن نبود . همه در فکر این بودند که چگونه عقب نشینی کنند که کمترین تلفات را داشته باشند ... طرح ها آماده ی  اجرا بودند . عقب نشینی قطعی به نظر می رسید ... از بی سیم شنیده شد : امام فرموده اند :  (( جزایر باید حفظ شوند . )) چند لحظه بعد انگار نه انگار جلسه ای در کار بوده ، و طرحی پیش رو بود است . روحیه ها عوض شده بود . هیچ کس نمی خواست برگردد ، این قدر قدرت گرفته بودند که گویی هر کدامشان یک تنه حریف یک لشکر بودند . مردان کربلایی شهادت برایشان از عسل شیرین تر بود . همه آماده ی هنر نمایی بودند ، فقط برای این که حرف امام زمین نماند . حاج حسین هرچه در توان داشت به میدان آورد و وقتی او را به عقب بردند ،دستش را جاگذاشته بود . حاج همت هم که همت زیارت امام حسین را داشت ، با نیرو هایش هرچه در توان داشت جنگید و پای اعتقادش ایستاد تا سر از بدنش جدا کردند. چند وقت بعد باکری هم تمام هستیش را فدای اسلام کرد و پلاکش را حتی نتوانستند پیدا کنند ... اینها از ابتدا حرف و دل و فکر و ذکرشان یکی بود . گوششان به دهان امام  بود . اعتقادشان این بود که امام هم گوشش به دهان امام زمان است . نمی خواستند ماجرای تنگه ی احد تکرارشود و فهمیده بودند راز سعادت دنیا و آخرت در پیروی از ولی است... ××× چه بخواهیم و چه نخواهیم اینبار نوبت به ما رسیده است. در میدان مبارزه با دشمن اگر یک روز انبیا بودند و یک روز اوصیا ،امروز نیز پرچم بر زمین نمی ماند و جنگ و پیکار ادامه دارد، چرا که فتنه و دشمنی تمام نشده است . اگر باور داریم که امروز سودی هست و زیانی هست و معرکه ای برای بردن باختن ؛ اگر می پذیریم که این جنگ و ستیز جدی است . اگر اذ عان می کنیم که دشمنی هست و ستیزی هست ، ناگزیر باید به ضرورت های طبیعی آن تن دهیم . در میدان جنگ و عرصه ء نبرد ، جای شعار و تعارف و ملاحظه نیست . جبهه ،  جبهه است . چه فرهنگی باشد ، چه مسلحانه ، هر دو ، نبرد حق و باطلند . جهاد هم جهاد است . جهاد با کفار با عرصه های دیگر آن هیچ فرقی ندارد . چه بسا عرصه ء جهاد نفس که همان جهاد اکبر است به مراتب  پر اهمیت تر باشد . جنگ ، جنگ است و جز با عمل هوشمندانه و کار حساب شده و تلاش با بصیرت به جایی نمی رسد . پیشتاز و پیشرو در این میدان (( ولی فقیه است که فرماندهی ستیز را به عهده دارد و همه باید سرباز مطیع او باشند . )) سرباز اگر به فرمان فرمانده عمل نکند سرباز نیست . خواسته و ناخواسته نیروی نفوذی دشمن  است  در جبهه ی خودی، که رفتار و کردارش روح و جان فرمانده را می فرساید . معیار و شاخس در تبعیت از امام پا به پا رفتن و قدم بر جای قدمهای امام گذاشتن است که (( المتقدم لهم مارق والمتاخر عنهم زاهق واللازم لهم لاهق )) آنکه بیشتر بتازد ، به گمراهی افتد و آنکه به عقب بماند به ضلالت رود و یگانه کسی با ایشان به مقصد می رسد که همراهی شان کند و پا به پا یشان قدم بردارد . امروز همه داعی پشتیبانی از ولایت را در بدر و خیبر روزگار دارد . همه بر سینهء شوق می زنیم و علم سینه چاکی  امام و انقلاب بر افراشته ایم ... اما آیا پشتیبانی از ولایت نشانه ای ندارد ؟‍!  رفتار و کردار ما چقدر بوی ولایت می دهد ؟! آیا اگر امروز دیگر بار جنگی در کار باشد و صحنه ی احد تکرار شود ، چقدر مطیع فرمان رهبرمان هستیم ‍؟! حال و روز ما کجا به یک سرباز واقعی می ماند ؟! حرف زدن هایمان ،‌ راه رفتن هایمان ،‌زندگیمان چه رنگی از اطاعت دارد ؟! آنکه پشتیبان ولایت است ،‌ همهء‌ وجودش ، فکر و ذکرش مگر مولا نیست ؟! پس کجاست آن نشانه ها و علامت ها ؟! کجاست آن ولایت پذیری ؟! تلخ است ... اما راست . درد است ... اما حقیقی . شرمبار است  ... اما واقعی . اینکه ولایت را سپری کرده ایم برای منافع خود  و ولی روزگار این فرمانده ی خسته و زخمی را در میانهء میدان تنها ی تنها رها کرده ایم . این که هیچ کس گوشی برای شنیدن فریاد (( هل من ناصر )) او را ندارد . این که همه ی ما هر کداممان با بهانه ای در حال فراریم . یادمان رفته فرار از جنگ و جهاد مجازاتی چون اعدام دارد و مایی که امروز افسران جنگ نرمیم ،‌ سربازان جهاد اکبریم و مورد تهاجمات شوم فکری و فرهنگی و عقیدتی قرار گرفته ایم . حساب فرار هامان با خدا چگونه خواهد شد . امروز میدان مبارزه ،‌ بیش از هر زمان دیگر  به سربازان پر توان و پر تلاش نیاز دارد . سربازانی که پا به پای ولی حرکت کنند وپیش روند . یادمان باشد (( چشمان هزاران شهید به اعمال ما دوخته شده است . ))
کد مطلب : ۱۴۳
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما