مهدی جمشیدی آیت الله استاد مطهری در کتاب پُرمایة «مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی» می نویسد «توحید» دارای درجات و مراتبی است: «توحید ذاتی» یعنی شناخت ذات حق به وحدت و یگانگی، «توحید صفاتی» یعنی درک و شناخت ذات حق به یگانگی عینی با صفات و یگانگی صفات با یکدیگر، «توحید افعالی» یعنی فهم این که جهان با همة علل و معلولات خویش، فعل خدا و ناشی از ارادة اوست، و «توحید عبادی» یعنی یگانه پرستی. ایشان سه قسم نخست توحید را توحید نظری و از نوع شناخت می داند و قسم آخر را توحید عملی از نوع بودن و شدن(مطهری،1387: 35- 42). آنچه که به بحث ما مرتبط است، توحید عبادی یا عملی است. در آیین اسلام، عبادت مراتبی دارد که روش ترین آنها، انجام مراسم تقدیس و تنزیه است که اگر برای غیرخدا واقع شود، مستلزم خروج کلّی از جرگة توحید اسلامی است. اما عبادت و پرستش، به همین سطح محدود نمی شود، بلکه هرگونه متابعتی می تواند دلالت بر عبادت و پرستش شخص متابعت کننده نسبت به دیگری داشته باشد: «هر نوع جهت اتخاذ کردن، ایده آل گرفتن و قبلة معنوی قرار دادن، پرستش است.»(همان: 42). ایشان می افزاید: «از نظر قرآن، هر اطاعت امری، عبادت است؛ اگر برای خدا باشد اطاعت خداست و اگر برای غیرخدا باشد شرک به خداست.»(همان: 68). به همین سبب است که در قرآن کریم، متابعت از «هوای نفس» یا «عالمان دینی کج اندیش»، به مثابه «اله» و «ربّ» انگاشتن شان قلمداد شده است: «أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(فرقان: 43). آيا آن كس كه هواى [نفس] خود را معبود خويش گرفته است، ديدى؟ «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا»(توبه: 31). اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند، با آن كه مأمور نبودند جز اين كه خدايى يگانه را بپرستند. بنابراین، اطاعت محض از خداوند متعال، لایه ای دیگر از توحید عملی است: «توحید عملی یا توحید در عبادت یعنی تنها خدا را مطاع و قبلة روح و جهت حرکت و ایده آل قرار دادن و طرد هر مطاع و جهت قبله و ایده ال دیگر.»(همان: 43). پیغمبر اوالعزم الهی، حضرت ابراهیم (علیه السلام)، نه تنها نماز و عبادت دینی اش، بلکه سراسر زندگی اش در راستای برقراری نسبت متابعت با خداوند جهت گیری شده است. بدیهی است که چنین حیاتی، مصداق عالی و کمال یافتة توحید عملی است: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِذَلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ»(انعام: 163-162). بگو در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانيان است؛ [كه] او را شريكى نيست و بر اين [كار] دستور يافته ام و من نخستين مسلمانم. در مقابل، انسانی که طراحی تمام یا پاره هایی از زندگی اش را به امر غیرخدایی و طاغوتی، از جمله «علوم انسانی سکولار»، سپرده و به متابعت از آن تن در داده است، در حقیقت، به سبب این که متابعت از مفاد و محتوای این علوم را در عرض متابعت خداوند قرار داده، بلکه از اوامر و نواهی الهی را روی گردانده و تنها در اعمال عبادی خاص و محدود، به آنها گردن نهاده، از حوزة توحید اسلامی خارج گشته است. به راستی، انسان چگونه می تواند موّحد واقعی باشد، در حالی که می داند دین در باب فهم (شناخت) و تدبیر (تغییر) فرد و جامعه، سخن ها و نکته های بسیار گفته و از انسان مؤمن، التزام فراگیر به آنها را طلب نموده، اما همة این گزاره ها و معارف الهی را کنار زده و علوم انسانی غربی را - که ماهیّت سکولار دارد- دست مایة فهم و تدبیر خود و جامعة انسانی قرار بدهد؟! آیا این دو با یکدیگر قابل جمع هستند؟ آیا می توان داعیة متابعت از دین را مطرح ساخت، اما بخش ها و پاره های مهمی از آن را برنتابید و نادیده انگاشت؟ آیا می توان دیندار بود اما «علوم انسانی غربی» را بر جایگاه «دین» نشاند و پرسش هایی را که دین باید به آنها پاسخ بگوید، به این علوم عرضه کرد و از او، استمداد خواست؟ روشن است که چنین وضعیتی نمایانگر وجود نوعی تعارض و دوگانگی معرفتی در شخصیت به اصطلاح مسلمین باورمند به علوم انسانی غربی است و همچنین عدم وصول آنها به حدّ نصاب توحید در اسلام: «کسی که معتقد به "دین" است، نمی تواند دین را در "علوم انسانی"، آنجا که ارتباط با محتویات دین دارد، دخالت ندهد؛ زیرا دچار "تعارض" می شود، [که] هم باید معتقد باشد به محتوای دین و هم معتقد به چیزی که ممکن است، مخالف دین باشد.»(مصباح یزدی، 1378: 85). افزون بر این، مطهری، صریح و بی پروا می گوید به جز وحی الهی که به پیامبران نازل گردیده، هیچ منبع دیگری نمی تواند مدعی عرضة طرح برای زندگی فردی و اجتماعی انسان باشد؛ زندگی انسان آنچنان پیچیده و احاطه ناپذیر است که تدبیر کلیّت آن از حوزة اقتدار معرفتی تجربه و عقل فراتر است. بر این اساس، تلاش ها و یافته های آن دسته از فلاسفه و اندیشمندان در پی پرداخت ایدئولوژی - یا همان طرح کلّی برای زندگی فردی و اجتماعی انسان- بوده اند به نتایج و غایات قصد شده نینجامیده و ره آوردی به جز «گمراهی» و «سرگشتگی» نداشته است: «با توجه به مجموع استعدادهای فردی و اجتماعی انسان و پیچیدگی روابط اجتماعی انسان و مشخص نبودن نهایت سیر تکاملی انسان، باید بپذیریم که آنچه فیلسوفان و متفکران اجتماعی به نام "ایدئولوژی" بافته اند، گمراهی و سرگشتگی است. برای انسان از نظر ایدئولوژی داشتن، یک راه بیشتر وجود ندارد و آن ایدئولوژی از طریق "وحی" است.»(مطهری،1387: 54). علوم انسانی سکولار نیز که در واقع نوعی ایدئولوژی سکولار یا سایه بان ایدئولوژی های سکولار است، با این ایده به عرصة نظر و اندیشه پا نهاد که به واسطة بی ثبات سازی اعتبار معرفت شناختی دین، دست کم مجال مداخله در تدبیر حوزة عمومی را از آن بستاند و خود بر جایگاه آن تکیه بزند. و چنین نیز شد. آنچه که جامعة کنونی غرب را تدبیر می کند، «علوم انسانی سکولار» است و نه «دین». دین در غرب، پس از تحمل ضربات متعدّد اجتماعی و معرفتی، به حاشیة زندگی شخصی انسان غربی رانده شده و تمامی شؤون عمدة گذشتة خود را از دست داده است. آشفتگی وضعیت و احوال تمدنی غرب، به روشنی می تواند گویای این حقیقت باشد که ناکارآمدی علوم انسانی سکولار، فارغ از قلمرو نظر، در قلمرو عمل و تحقق خارجی، آشکار گشته و شاهدی عینی برای این ادعا فراهم آمده که چنانچه علوم انسانی از منبعی غیر از دین حق تغذیه کند، سعادت و تعالی را برای جامعة انسانی رقم نخواهد زد، بلکه آن را در عمق مردابی از معضلات و مصائب، فرو خواهد برد.
منابع: قرآن کریم. مطهري، مرتضي. (1387). مقدّمه اي بر جهان بيني اسلامي(2): جهان بيني توحيدي. تهران: صدرا. مصباح یزدی، محمدتقی. (1378). «رابطۀ ایدئولوژی و فرهنگ اسلامی با علوم انسانی». حوزه و دانشگاه(1): مجموعه مقالات و مصاحبه های برگزیده. قم: پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه. چاپ اول. صص 74-90.