۰
plusresetminus

دلایل غرب برای اجرای انقلاب سفید

تاریخ انتشارسه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۹
عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت: عبدالکریم سروش تنها فردی بود که به صورت مداوم در صدا و سیما برنامه داشت و مباحث او درباره مولوی کار را به جایی رساند که آن برنامه به دستور حضرت امام(ره) متوقف شد.
مفهوم خاص و مصطلح «توسعه» توسط غرب مدرن حدوداً در سال 1950 مطرح شد. آنها می خواستند یک نوع نظام سرمایه داری وابسته اقماری را در مناطقی مانند آمریکای جنوبی، آسیای جنوب شرقی و ایران اجرا کنند که این جریان در دهه 60 در غرب و دهه 40 در ایران (همزمان با انقلاب سفید) شدت خاصی گرفت و ظرف دو دهه، ساختارهای کشور را به هم ریخت و یک نظام شبه مدرن در ایران ایجاد کرد. دستاورد این نظام، تغییر بافت طبقاتی، دگرگونی روستاها و از بین رفتن شیوه معیشتی توده مردم ایران بود که تبعات این زندگی شبه مدرن هنوز هم در کشور ادامه دارد.
در همین رابطه با شهریار زرشناس، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت وگو کردیم که مشروح آن تقدیم خوانندگان گرامی می شود.
(بخش نخست گفت وگوی ما با زرشناس که ناظر به زندگی و دیدگاه های شخصی اوست، از اینجا قابل مطالعه است)
 

 
* به رسم معمول ما به شما می گوییم آقای دکتر زرشناس در حالی که شما با تحصیلات آکادمیک میانه خوبی ندارید اما به اروپای شرقی رفتید تا تحصیلات آکادمیک داشته باشید ولی در آنجا نتوانستید و به ایران بازگشتید و خودتان به تحصیلات آکادمیک پرداختید. چگونه این دو موضوع با هم جمع می شود؟ آیا شما با محیط دانشگاه مشکل داشتید یا با تحصیلاتی که می خواستید کسب کنید؟
- می توان به جرأت گفت فضای ذهنی بسیاری از اساتید و کلیت نظام آموزش علوم انسانی کنونی ما در موارد زیادی، بیش از غربی ها پوزیتویسمی است.
اما در مورد من دو مسئله وجود داشت؛ من نمی توانستم هر حرفی را که استاد می گفت، بگویم بله درست است لذا درگیر می شدم و از آنجایی که استاد نیز اقتدار داشت، می توانست دانشجو را با مشکل تحصیلی مواجه کند. بنابراین آن مضامینی که آنها می خواستند به ما القاء کنند به این معنا، برای من قابل قبول نبود اما وقتی خودم در فضای ایران به عنوان استاد از سال 1371 سرکلاس رفتم و تدریس را شروع کردم، سعی داشتم یک جریان خلاف عادت ایجاد کنم و بر عادت شکنی تعمد داشتم، مشهورات مدرنیستی در دانشگاه ها نیز صورت متصلبی پیدا کرد که به اعتقاد من خلاقیت کش، تفکرکش و استعدادکش بوده است.
به جرأت ادعا می کنم اگر مسئولان وزارت علوم بخواهند، می توانم به صورت مکتوب و یا حضوری با آنها مناظره و بحث کنم که سیستم دانشگاهی ما که رضاشاه آن را در 1314 تأسیس کرد و تا قبل از آن هم که دانشسرا تأسیس شده بود و از زمانی که سیستم آموزش مدرن حدوداً سال 1310 وارد ایران شد تا امروز، این سیستم دانشگاهی، خلاقیت کش و ضد تفکر بوده و متفکرپرور بوده است. یعنی در واقع به وقوع امکان تفکر کمکی نکرده ایم بلکه همیشه یک حجابی از مشهورات و القائات مبتنی بر عادات فکری مدرن بر روی هر نوع تفکری کشیده ایم و این خاصیت این سیستم شده است از این رو اگر کسی بخواهد در چنین سیستمی به مشهورات و عادات فکری مدرن، معترض باشد جایی نخواهد داشت و نمی تواند در این قالب قرار گیرد و درگیری من با این سیستم از این لحاظ بود.
 
*** در مقابل سیطره استعمار غرب مدرن نتوانسته ایم یک تعامل متفکرانه خلاق ارائه دهیم
* در حال حاضر وقتی به افق آینده می نگریم،خصوصاً در حوزه علوم انسانی، دیگر افرادی را که مؤثر یا صاحب نقد باشند، نمی بینیم. آیا این به خاطر همان سیستم تفکرکشی است یا اینکه خود ما نیز کمی تنبل شده ایم؟ آیا این خاصیت زندگی مدرن نیست که انسان ها را تا حد زیادی محدود کرده و دیگر شاهد بزرگانی همانند زمان گذشته که حکیم، فیلسوف بوده و ... بودند، نیستیم؟ آیا این سخن درست است که ما به لحاظ تخصصی نیز شاهد هیچ کار جدی نیستیم؟ علت این مسئله چیست؟
- من با حرف شما موافق هستم. نخست آنکه سیستم آموزش مدرن از زمانی که به ایران وارد شد اساسا نه تنها سیستم زایایی نبود بلکه سیستمی عقیم بود. در شرایطی این سیستم در ایران تأسیس شد که ما گرفتار یک بحران تفکر بودیم در واقع در مقابل سیطره ای که از ناحیه استعمار غرب مدرن آمده بود نتوانستیم یک تعامل متفکرانه فعال خلاق منتقدانه داشته باشیم بلکه به یک جذب مجذوبانه و مرعوبانه و آن هم مُثله شده، تن دادیم حتی تمامیت غرب مدرن را نیز جذب نکردیم و به همین خاطر می گویم شبه مدرن! البته نمی خواهم بگویم که اگر مدرن می شدیم خیلی کولاک می شد ولی در این شکی نیست که شبه مدرن بدتر از مدرن بوده و آفات و مشکلات بیشتری را به دنبال خواهد داشت، همانند بچه ای ناقص است لذا یک نوزاد کم هوش اما به لحاظ فیزیولوژی معمولی، نسبت به نوزادی که کم هوش و ناقص است وضعیت بدتری دارد.
بنده معتقدم اساسا از اوایل قرن بیستم، روشنفکری در غرب، تدریجا در یک نوع تکنوکراتیزم منحل شد و در واقع روشنفکری به تکنوکراسی تبدیل شد.
*** ایدئولوژی زدایی، بخشی از پروژه فراگیر آرمان زدایی غرب از انسان مدرن بود 
زمانی در قرن هجدهم، روزنامه نگار یا نمایش نامه نویس داشتیم که آنها در قبال ایدئولوژی مدرنی که به آن باور داشتند حاضر به مبارزه بودند مانند ولتر، جدای مسائل فکری منفی و شخصیتی که این قبیل افراد داشتند به لحاظ اعتقادی از منظر ما مورد قبول نیستند اما در جامعه غربی قرن 18 انسان های ایدئولوژیک نسبت به آن جامعه بودند و می خواستند آرای مدرن جامعه را جایگزین آرای فئودالی کنند که در این مسیر متعهدانه مبارزه و تلاش می کردند.
از قرن بیستم آموزش مدرن، گسترش زیادی در غرب داشته و طبقه متوسط مدرن ظهور پیدا می کند در پی استیلای تکنوکراسی و تکنوکرات ها تدریجا آن چهره روشنفکر متعهد آرمان گرای قرن 18 عقب رانده می شود و مرگ روشنفکری رقم می خورد لذا فرهنگ غرب مدرن به سمتی رفت که آرمان گرایی را در جهان سوم نابود کند و در نوعی ابتذال میان مایه تکنوکراتیک مستحیل می شود.
آنها تعمداً در مسیر نفی آرمان گرایی حرکت کردند و بحثی را که از دهه 1950 تحت عنوان ایدئولوژی زدایی در اندیشه سیاسی و ادبیات مطرح کردند بخشی از پروژه فراگیر آرمان زدایی از انسان مدرن بود؛ یکی از کارکردهای آن این بود که آرمان گرایی را در جوانان غربی و جوانان جهان سوم از بین ببرد بنابراین، نگاه زندگی در عیش از دهه 1970 بیش از پیش حاکم شد و سیستم آموزشی ما از ابتدا این آفت را داشت و وقتی در غرب نیز  پدید آمد ما بدتر از گذشته به آن دچار شدیم.
* مهدی نصیری در کتاب اسلام و تجدد خود می نویسد: «توسعه غربی توسعه مدنظر اسلام و ائمه اطهار(ع) نیست» آیا با این حرف موافقید؟ و این بدیل چگونه در بحث مدرنیته جایگزین می شود آیا امکان جایگزینی آن وجود دارد؟
- من کاملا قائل به این تفاوت هستم اگر مفهوم توسعه را نگاه کنیم خود این اصطلاح در معنای خاص و ویژه اش عمدتاً در سال های 1950 در غرب مطرح و شیوع پیدا کرد. مقصود آنها از این مقوله یک نوع بسط مدرنیزاسیون است در واقع آنها می خواهند مدل جامعه غربی و مدرن را به جاهایی که هنوز تام و تمام در مدار مدرنیته قرار نگرفته بود، وارد کنند و این کار را از طریق پروژه ای که خودشان توسعه می نامیدند، انجام دادند و هر جا که این پروژه پیاده شد از جمله آمریکای جنوبی، ایران، کشورهای آسیای جنوب شرقی، یک نوع نظام سرمایه داری وابسته اقماری در این کشورها ایجاد کردند که این سیستم سرمایه داری اینگونه تعریف می شد که بخش عمده ای از سرمایه ای که توسط این کشورها تولید می شد این سرمایه عمدتا به سمت مدار اصلی جریان سرمایه جهانی می رفت و بخش ناچیزی از آن باقی می ماند و سپس چیزی که از خارج برای ما می آمد محصولات و تولیداتی بود که مدار اقتصاد و زندگی ما را تعریف می کرد به نحوی که ما روز به روز بیشتر به آنها وابسته می شدیم و این حاصل آن توسعه ای بود که آنها به لحاظ اقتصادی خواسته بودند.
*** تغییر بافت طبقاتی از دستاوردهای نظام شبه مدرن بود
به لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیز تمام ساختارهای ما را نابود کرده بودند؛ از زمان رضاشاه این پروژه ها شروع شد با وجود اینکه نام توسعه را هم در آن زمان نداشت و تحت عنوان ایران نوین بود. سال های دهه 60 در غرب و دهه 40 در ایران که مصادف با انقلاب سفید بود شدت خاصی گرفت و ظرف دو دهه، ساختارهای ما را کاملا به هم ریخت و یک نظام تماماً شبه مدرن در ایران ایجاد کرد. همچنین تغییر بافت طبقاتی، دگرگونی روستاها و از بین رفتن شیوه معیشتی ما از دیگر دستاوردهای نظام شبه مدرن بود.
اوایل قرن 20 این سیستم غرب مدرن مدل توسعه ای را طراحی کرده بود که در این مدل توسعه غرب، قطب اصلی و مرکزی سرمایه گذاری مدرن به شمار می رفت و کشورهای دیگر سلسله اقمار و پیرامونی محسوب می شدند به این ترتیب اجرای مدل توسعه غرب در کشورهای پیرامون گردش سرمایه یکسویه به نفع غرب مدرن تغییر می داد این گونه بود که از یک طرف استثمار و از طرف دیگر سرمایه داری بر جهان پیرامون و ما حاکم شد. همچنین این وضع در حوزه فرهنگ و اجتماعی نیز تاثیرات خود را این گونه برجای گذاشت که یک طبقه متوسط به شدت سکولار را به وجود آورده بود که این مدل توسعه شبه مدرن، صورت زندگی ما را به شدت تغییر داد، مناسبات اجتماعی، مدل خانوادگی، معماری شهرها، سیمای شهرها و روستاها را همگی عوض کرد.
 
*** غرب، توسعه مدرنیستی را در قالب «انقلاب سفید» برای ما اجرا کرد
* برای اینکه ما بخواهیم در این دنیا زندگی و نحوه و مدلی از توسعه را جست وجو کنیم باید این مسیر را طی کرد؟
- خیر، ما چند قسم توسعه مدرنیستی داریم؛ یک قسم توسعه در قالب آن چیزی بود که انقلاب سفید نامیده می شد، برای ما اجرا شد. یک قسم دیگر آن توسعه سوسیالیستی بود که شوروی به عنوان راه رشد غیرسرمایه داری معمولا برای سایر کشورها صادر می کرد. تجربه تاریخی نشان داد آن جایی که مارکسیست ها حاکم بودند تا زمانی که حداقل شوروی بود این مدل بازگشت نکرد اما جاهایی که غیر مارکسیست ها حاکم بودند تا زمانی که حداقل شوروی بود این مدل بازگشت نکرد اما جاهایی که غیر مارکسیست ها را پذیرفته بودند مانند الجزایر، لیبی قذافی و حتی سوریه حافظ اسد و حزب بعث در عراق، چرخش دوباره ای به سوی سیستم سرمایه داری اقماری جهانی امپریالیزم داشتند که حاصل آن عمدتا این بود.
تصور بنده بر این است که اگر بخواهیم به سمت مدلی برویم، این مدل نباید مدلی باشد که سرمایه داری اقماری لیبرال ها و نه آن سرمایه داری سوسیالیزم اقماری ارائه می دهد، باشد. اگر می خواهیم دنبال توسعه ای برویم که مقام معظم رهبری آن را الگوی توسعه مدل اسلامی ایرانی پیشرفت می نامند باید پیش زمینه آن را حتما در نظر گرفته و سپس به دنبال تحقق کردن آن برویم.
اگر ما می خواستیم این مدل از توسعه را در زمان دیگری، مثلاً قرن یازدهم هجری و یا 200سال بعد دنبال کنیم قضیه صورت دیگری پیدا می کرد اکنون ما در شرایطی هستیم که غرب مدرن، یک سیطره جهانی دارد. اگر چه بنده و بسیاری از افراد معتقدیم که غرب مدرن و این سیطره در فاز انحطاطی خویش قرار دارد اما فاز انحطاط، به معنای انقراض نیست بنابراین ما خواه ناخواه در عالمی به سر می بریم که تحت سیطره و سلطه مدرنیته است مدرنیته منحط و رو به انقراض! لذا مدلی که برای توسعه طراحی می کنیم لاجرم و ناگزیر باید معطوف به این سیطره باشد چون نمی توانیم به طور کامل از آن فارغ شویم این یکی از اقتضائاتی است که باید در نظر گرفته شود.
*** ما به یک تئوری و برنامه ای آگاهانه برای عبور از غرب زدگی شبه مدرن نیاز داریم
نکته دوم اینکه ما در جامعه ای می خواهیم الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت را محقق کنیم که پیش زمینه ای تقریبا محو نشدنی از ساختارهای اقتصادی - اجتماعی شبه مدرن دارد باید آن را لحاظ کرد. به هر حال نمی توان برخی از ساختارهایی را که طی 70-80 سال سیطره غرب زدگی شبه مدرن در ایران حاکم شده است را از بین برد. ما باید تئوری ای ارائه دهیم که این تئوری در نظر بگیرد که اولاً ما در عالمی هستیم که غرب مدرن در آن حاکم است و میراثی از غرب زدگی شبه مدرن برای ما به یادگار مانده است اکنون در تعامل با این دو باید به دنبال طرح خودمان برویم.
همچنین عالم غرب مدرن دوران گذار تاریخی خویش را طی می کند هم تئوری پیشرفت ما باید کاری انجام دهد که ما را از این غرب زدگی شبه مدرن رها کند یعنی همان طور که عالم دارد یک دوران گذاری هر چند ناخودآگاه در مقیاسی جهانی طی می کند، باید کاری کنیم که این تئوری ما یک نوع گذاری را برای ما از غرب زدگی شبه مدرن ممکن کند اما به صورت آگاهانه و با برنامه.
اکنون باتوجه به این مجموعه باید دنبال این طرح بود و فکر می کنم در این طرح ما چاره ای نداریم جز اینکه یک سلسله از کارها انجام شود یعنی لاجرم باید سیستم حاکم اقتصادی خود را از نوع سرمایه داری تغییر دهیم تصور بنده این است که تاز زمانی که سرمایه داری در معنای کلان حاکم است لاجرم وابستگی ما به ساختار اقتصاد سرمایه داری جهانی باقی خواهد ماند و باور من این نیست که ما با تکیه بر یک نوع سرمایه داری ملی بتوانیم از وابستگی به اقتصاد جهانی رها شویم البته این بدین معنا نیست که ما با هر نوع ثروت اندوزی و سرمایه داری کوچک و متوسط در تمام مراحل مبارزه کنیم؛ بلکه معتقدم اگر ما مدلی را طراحی کنیم که جلوی سرمایه بزرگ را بگیریم و نگذاریم سرمایه های بزرگ به صورت مجتمع در اختیار یک طبقه سرمایه داری قرار گیرد می توان به سرمایه های متوسط و کوچک، اجازه حیات کنترل شده بدهیم.
*** مواجهه برمبنای ولایت الهی ما را از اقتضائات استیلاجویانه نظام تکنیک مدرن رها می کند
اقدام دیگری که لازم است انجام شود این است که باید با این تکنولوژی جدید که به نوعی بنیان این سیستم سرمایه داری و سرمایه سالاری به شمار می رود و ذات غرب مدرن چه در صورت سوسیالیستی و چه در صورت لیبرالی سرمایه گذاری، خواه ناخواه سرمایه سالاری است و ما برای مقابله با این موضوع نیز ناگزیر هستیم که به سمت یک تکنیک جدیدی برویم یعنی باید یک پیوندی را با تکنیک مدرن غرب برقرار کنیم که در این پیوند با دو سطح تکنیکی باید روبه رو شویم در یک سطح در عین حال که تکنیک مدرن را در شکل کلان خودش می پذیریم باید نگاه خلاقانه منتقدانه به آن داشته باشیم شبیه کاری که با انرژی اتمی انجام می دهیم باید کاری کنیم که در عین حال که تکنیک می آید نظام تکنیک که اساس استیلای تکنیک بر انسان است به طور کامل و تمام نتواند محقق شود.
بنابراین اگر انسان چه در صورت جمعی و چه در صورت فردی خویش برمبنای ولایت الهی با نظام تکنیک مدرن روبه رو شود می تواند تا حدودی از اقتضائات استیلاجویانه نظام تکنیک مدرن رها شود و یک نسبت نسبتاً مستقلی را با آن برقرار کند. و در گام دوم، یک نوع صناعت معنوی دوران گذار را دنبال کرده و عینیت ببخشیم. از این رو باید دو تکنیک را مدنظر داشته باشیم؛ تکنیکی که سعی در مهار، کنترل و جذب خلاق و منتقدانه اش داریم، دوم یک نوع تکنیک جدیدی که محصول دوران گذار و صناعت معنوی دوران گذار است چرا که اعتقاد بنده بر این است که اگر ما داعیه آن را داریم که به نوعی طلیعه یک عالم متفاوت از عالم غرب مدرن و عالم دینی هستیم همان طور که عالم مدرن، نظام تکنیک خاص خودش را در مظاهر خود آورد ما نیز کم کم باید مظاهر خودمان را ظاهر کنیم.
بنده گمان می کنم اگر تصور ما در خصوص این گذار تاریخی، درست باشد پس آن تحول باطنی باید تدریجا در انسان رخ دهد و مظاهرش همانند نظام تکنیک ظاهر شود.
 
*** فضای انقلاب اسلامی بسیاری از آداب، عادات و باورها را کاملاً دگرگون کرد
* رعایت مسئله ای که می فرمایید تا حدودی سخت است چراکه بسیاری از اوقات، آن سیاستگذاری که نظام اسلامی انجام می دهد و کاری که مردم می کنند همسو با هم نیست و مردم ما به شدت به نظام سرمایه داری یا سرمایه سالاری تمایل پیدا کرده اند؛ یعنی دنبال آن هستند که چه زمانی قیمت سکه بالا می رود و یا اینکه چه زمانی سکه یا دلار بخرند و از طرف دیگر هم می گویند اگر قرار است ما این همه در سختی و تنگنا باشیم انرژی هسته ای نمی خواهیم! این تناقض چگونه قابل جمع است؟
- این نکته که فرمودید کاملا درست است. اینکه ما یک نوع حس، توجه و علاقه ویژه نسبت به سرمایه داری و شاید حتی یک نوع حرص به مظاهر سرمایه داری را در سطوحی از جامعه می بینیم، بله چه باید کرد؟
این وضعیتی که پیش آمده، با توجه به آنچه که خودم در پروسه سی و اندی سال انقلاب ایران شاهد بودم، فضایی که قبل از انقلاب، سال های دهه 50 تا حدودی تجربه کرده ام و همه آنچه که می توان درباره جامعه ایران در این مقطع زمانی مطالعه کرد و به دست آورد چیزی نزدیک به نیم قرن، این وضعیت نتیجه دو عامل است: یکی مدرنیزاسیون شبه مدرنیستی است که شاه ایجاد کرد و در سال های دهه 40 و 50 به آن عمق بخشید که البته خیلی هم مؤثر نبود و فضای انقلاب اسلامی در سال 1357به نحوی بود که بسیاری از آداب، عادات و باورها را کاملاً دگرگون کرد.
به طور مثال اگر در میان بستگان، فردی ماشین مدل بالا داشت حقیقتا از سوار شدن به آن امتناع می کرد و خجالت می کشید چرا که مستضعف بودن یک ارزش بود و سرمایه دار بودن یک ضد ارزش تلقی می شد این جمله شهید همت، دقیقاً بیانگر نحوه زندگی های آن دوران بود که از زبان او به همسرش نقل شده است که انسان به دو دست لباس نیاز دارد یک دست برای اینکه بپوشد و لباس دیگر برای اینکه بشوید. این نگاه واقعا عمومیت داشت و یا ازدواج ها با مهریه های ناچیز و یا بسیار پایین وجود داشت که داستان و افسانه نبود. این فضاها تا حدود زیادی در دوران دفاع مقدس هم بود.
اگر جامعه ما در همان دوران، سمت گیری به سوی اقتصاد عدالت محور پیدا می کرد و اگر ما می کوشیدیم تا آن میزان ها، باورها و معیارها را حفظ کنیم وضعیت ما به شکل امروز درنمی آمد. چرا امروزه وضعیت ما اینگونه است؟
*** قشر مستضعف در دوران سازندگی به قشر آسیب پذیر تبدیل شد
یکی اینکه آن عدالت مطلوب، عدالت مبتنی بر کاهش شدید فقر و مبتنی بر حمایت گسترده از آن گروه اجتماعی که آن زمان با افتخار، مستضعف می نامیدیم اما بعد از دوران سازندگی، عنوان اقشار آسیب پذیر را به خود گرفت و در نتیجه آن نگاه عوض شد که نتیجه دو نکته بود یکی محور اقتصادی که دولت موسوی و پس از آن، دوران دولت توسعه، از سال 1368 رسماً سیاست اقتصادی دولت توسعه به سمت بازسازی سرمایه داری رفت و تلقی خاص از خصوصی سازی، سود حاصل از خصوصی سازی را در جیب سرمایه داران می برد و طبقه کلان سرمایه داری را در ایران بازسازی کرد. این فاجعه اول بود. در سال های 1357 به بعد اقتصاد سرمایه داری در ایران، ضربات بسیار جدی خورده بود، سرمایه داشتن، سرمایه دار بودن کاملا ضد ارزش بود. حقیقتاً دولت آقای موسوی را در این زمینه مقصر می دانم در مواضع فرهنگی و بعضا در مواضع اقتصادی سمت گیری کرد که تدریجاً احساس می کردیم سال 1361 و 1362 به بعد، این معیارها در حال جابه جایی و دگرگونی است. کم کم در جامعه مشاهده می کردیم که فقیر و فقرا زیاد شده و ارزش ها و ضد ارزش ها جابه جا و ساختار اقتصادی نیز عوض می شود. یعنی دولت در فاصله زمانی 1358 تا 1368 حرکت جدی در مسیر بسط عدالت اجتماعی، فکر کردن به اینکه ما کدام مدل را می خواهیم جست وجو کنیم نه تنها حتی یک مدل بومی وجود نداشت بلکه انسان هایی هم که این مسائل را مطرح می کردند تخطئه می شدند.
به نظر می رسید این موضوع، حرکتی هدفدار بود چون بسیار با هم هماهنگ بودند و انقلاب فرهنگی را با حضور سروش نابود کردند؛ انقلاب فرهنگی که قرار بود مدرک سالاری، سیطره پوزیتویسم بر سیطره نظام دانشگاهی ما را از بین ببرد و نظام آموزشی مستقلی را منطبق با نیازهای پولی، فرهنگی و دینی ما بسازد، کاملا بر ضد خویش تبدیل کردند.
 

 
به جرأت می توان گفت ساختار دانشگاهی پرورده آقای سروش بعد از انقلاب فرهنگی از نظام دانشگاهی قبل از انقلاب ما مدرن تر بود از این رو تنها کاری که انجام دادند این بود که چند واحد معارف اسلامی را هم به نحوی ظاهری، سطحی و تشریفاتی به متون درسی اضافه کردند. برای من سخت است که بگویم آگاهانه نبوده است بدین معنا که دروس اسلامی را ارائه دادند اما بنیان ها همان بنیان های قبلی بود و تمام نظام دانشگاهی شبه مدرن استعدادکش را عینا بازسازی کردند در عرصه اقتصاد نیز این حرکت با اندکی نوسان در دوران دولت آقای موسوی انجام شد.
در عرصه فرهنگ نیز دقیقا همین حرکت در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی زمان دولت موسوی و دولت آقای خاتمی به خوبی دیده می شد که یک موجی در ترجمه به راه افتاده است که هدف عمده آن این بود که هر نوع انقلاب را زیر سؤال ببرند آنها می دانستند که نمی توانند مستقیم به انقلاب ایران حمله کنند لذا ابتدا هر نوع اندیشه انقلاب، آرمان گرایی، تفکر مبتنی بر تعهد اجتماعی و احساس مسئولیت اجتماعی مبتنی بر حسن تعاون اجتماعی را مورد حمله قرار دادند و اینگونه زمینه را برای بسط فرهنگ سرمایه داری و خود محوری و خودخواهی مشخصی فراهم کردند و در واقع یک حس وحدت، یگانگی و از یک خانواده بودن، بنی آدم اعضای یک پیکر بودن را چگونه می توانستند از بین ببرند از آنجا که هر اندام را به یک پیکر تبدیل کرده و از هم جدا کنند؛ این ریزکردن را شروع کردند و یک دفعه موجی از کتاب های خانم «هانا آرنت» ترجمه می شود مگر کتاب های خانم هانا آرنت چه خاصیتی داشت آثاری مانند آغازی مثل انقلاب، خشونت، توتالیتا، گویی ما این آدم را قبل از انقلاب نمی شناسیم و اصلاً کسی کاری با او نداشت! کار آرنت چه بود؟ پشیمانی از انقلاب، جوهر حرف های هانا آرنت این بود که هر انقلابی به استبداد منجر می شود، هر انقلابی به خشونت منتهی می شود، اصلاً انقلاب کردن، آرمان گرا بودن کار خطایی است و آرمان گراها حتما انسان های خطرناکی هستند.
همچنین ترجمه آثار «جورج اورول» به بازار آمد که یک انقلابی پشیمان از انقلاب است و دقیقاً می بینیم همزمان دو سه ترجمه از «قلعه حیوانات» در دسترس مردم قرار می گیرد، این افراد در جنگ سرد دنیا علیه کشورهای سوسیالیستی و علیه موج آرمان گرایی دقیقا به عنوان جریان های فعال، همکار سی آی ای و از اعضای ناتوی فرهنگی بودند.
 
* بعد از اینکه انقلاب را زیر سؤال بردند می خواستند چه چیزی را تجویز کنند؟
- چیزی که تجویز کردند نئولیبرالیسم بود اتفاقی که در مدل اقتصادی دوران توسعه رخ داد این بود که بعد از انقلاب وقتی آنها با جریان آرمان گرایی دینی انقلاب روبه رو شدند یک عده از مترجمان روشنفکر با بستری که وزارت ارشاد دولت خاتمی و موسوی ساخته بود یک هجومی را در زمینه ترجمه آثاری از این دست شروع کردند لذا این مسئله نمی توانست به یک یا دو نویسنده بسنده کند بلکه یک موجی بود که وزارت ارشاد به راحتی می توانست آن را کنترل کرده و برای از میان برداشتن آن سیاست گذاری کند اما برعکس، از آن حمایت کرد در سال های 1364- 1365 به سلمان رشدی که یکی از این افراد به شمار می رود و کتابی علیه انقلاب هند دارد جایزه می دهد و کیهان فرهنگی نیز همین جریان را در آن سال ها اداره می کند.
وقتی وزارت ارشاد به اثر «جامعه باز و نقش پوپر» مجوز می دهد که یکی از قبیل همین افراد است و از عوامل جنگ سرد فرهنگی به شمار می رفت و عزت الله فولادوند آن را ترجمه و انتشارات خوارزمی آن را چاپ می کند، کیهان فرهنگی برای آن فضا درست می کند کیهان فرهنگی به عنوان تنها نشریه فرهنگی رسمی نظام آن زمان، شماره های عدیده ای را به این کتاب اختصاص می دهد و از همه دعوت می کند تا درباره این کتاب صحبت کنند این فضا سازی را چه کسانی انجام می دهند؟!
*** آموزش عالی با نظارت عبدالکریم سروش جهت خود را برای آنالیزه کردن اهداف انقلاب، تغییر داد
همان همفکران کیهان فرهنگی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت موسوی هستند که بعدها حلقه کیان را تشکیل می دهند، حلقه کیان سال 1370 دقیقاً همین افرادی مانند شمس الواعظین، رخ صفت، تاج زاده و ... هستند و لیدر همه آنها «سروش» است که سخنگوی تئوریک اصلی آنها کیهان فرهنگی است. اینجاست که درمی یابیم این ماجرا دیگر یک اتفاق نیست.
تعلل دولت موسوی و جهت گیری نکردن و حتی بازگشت های ارتجاعی به سمت سرمایه داری برای سرخورده کردن جامعه رخ می دهد آموزش عالی نیز با نظارت سروش، جهت خود را کاملا به سوی آنالیزه کردن به نفع آنها عوض می کند این اتفاق ها همه در حال وقوع است؛ در چه مسیری؟! در مسیر اینکه انقلاب بس است آرمانگرایی بس است! برگردیم به سمت خِردگرایی، برگردیم به سمت جذب شدن در دنیا و دنیا یعنی سرمایه داری حاکم، تسلیم شده و تغییر ارزش ها را قبول کنیم این مسائل زمینه را برای این آماده می کرد که از سال 1368 به بعد تا حالا نتیجه ای از انقلاب نگرفته ایم!
برگردیم مدل های موجود را بپذیریم. مدلی که به ما ارائه می دهند اقتصاد نئولیبرال است و آن نوعی اقتصاد سرمایه داری است که استثمار ها را سازماندهی می کند و معتقد است دولت مسئولیتی در قبال مردم، فقرا، محرومان ندارد هر کسی باید زندگی خود را در ذیل شعارهای زیبا تامین کند. مانند اینکه انسان ها عاقل و بالغ هستند یک مسابقه اقتصادی است و همه باید با هم مسابقه دهیم، هر کسی که برنده شد به میزان کفایت و لیاقت او برمی گردد اما این را نمی گوید که انسان ها در موقعیت های مساوی قرار ندارند. وقتی سیستم حکومتی یعنی دولت توسعه رسماً به این سمت می رود که تجمل ورزی به یک ارزش تبدیل شده و فضا برای یک طبقه جدید بروکرات تکنوکرات با امتیازات ویژه ایجاد می شود و این حق آن است که ایجاد شود. نتیجه ای که به دست می آید این است به جای اینکه مستضعف بودن، ارزشمند باشد حالا دیگر قشر آسیب پذیر جامعه تلقی می شود و به این صورت نوع نگاه ها تغییر پیدا کرد. حتی آنها را داعیه این را داشتند که گرانی را تا آنجا گسترش دهند که تمام دانشگاه ها و بیمارستان ها خصوصی شده و دولت  هیچ حمایتی از آنها نداشته باشد.
* آیا در حال حاضر خصوصی سازی یک نوع ارزش تلقی می شود؟
ـ زمان دولت توسعه، خصوصی سازی، خاص سازی بود و می خواستند به نوعی، یک طیف خاص را صاحب سرمایه کنند طیفی که بعدها هسته مرکزی تکنوکرات ها و کارگزاران بودند را صاحب سرمایه کردند. کافی است رجوعی به آرشیو انتشارات صبح داشته و پرونده های دو وزیر از وزرای دولت توسعه را مطالعه کنید.
* سروش و حلقه کیان، زیاد مطرح شده اند آیا افرادی هم هستند که مفهوم انقلاب اسلامی را به خوبی درک کرده باشند و با توجه به مبانی انقلاب و اسلام یک بدیلی را از جمله اقتصاد اسلامی ایجاد کنند، آیا عده ای به فکر تولید و اجرایی کردن اقتصاد اسلامی بوده اند و در زمینه های فرهنگی و اجتماعی و سایر حوزه ها نیز آیا بدیل این جریان وجود داشته و کارهای تولیدی کرده اند یا خیر؟ اگر موانعی هم در ساختار به وجود آمده و به این افراد مجال حرکت نداده است را بفرمایید؟
ـ مواردی که معطوف به عمل است مباحث اندیشه ای محض نیست بلکه مباحثی معطوف به عمل و عینیت هستند و به تعبیر بنده طریقت سیاسی اجتماعی و به تعبیر غربی ها ایدئولوژیک اند که مستقیما به عمل مربوط می شوند، زمانی امکان ظهور پیدا می کنند که اشخاصی که می خواهند تئوری ها را مطرح کنند در عینیت اجتماعی قرار گرفته و با مسئله درگیر شوند لذا این فضا باید ایجاد شود و به شخص این فرصت داده شود که مثلا فلان طرح را ارائه بده، درباره آن حرف بزن و از آن دفاع کن و نباید در حلقه عوام مطرح شود بلکه باید در حلقه خواصی که به این امور تعلق دارند مطرح شود.
این حرکت ها و پالایش ها هرگز در کشور ما صورت نگرفته است حرکت هایی که مقام معظم رهبری شخصاً خودشان در زمینه الگوی اسلامی ایران پیشرفت، در نشست ها انجام می دهند گام های آغازین این مسیر است که تا رسیدن به یک شاکله مقوی که بتواند این حرکت را شکل دهد راه زیادی باقی است در صورتی که باید از ابتدای پیروزی انقلاب، این حرکت ها صورت می گرفت در ابتدای انقلاب، بسیاری از افرادی که باید متوجه می شدند تشخیص ندادند که نباید به سروش و جماعت اطراف آن اجازه می دادند که به صورت مطلق به نام ایدئولوگ های نظام انقلابی شناخته شوند و مابقی افراد خفه خون بگیرند اما متأسفانه این کار انجام شد در سال های دهه 60، آنچنان سروش فضا را تنگ کرد که هر نوع حرف زدن خلاف سروش در کیهان، تلویزیون ممنوع بود.
 

 
*** با وجود «سروش» دیگر مجالی برای حضور سایر نظریه پردازان وجود نداشت 
آقایانی از جمله شمس الواعظین و رخ صفت زمانی که در کیهان بودند سال 1363 یا 1364 در یک صفحه از کیهان، مقاله ای از احمد فردید به مناسبت مشروطه با عنوان «دفع فاسد به افساد» چاپ شد آنها جلوی چاپ روزنامه را گرفتند و به طور کلی آن روز، صفحه اندیشه از روزنامه کیهان حذف شد. بنابراین جریان سروش، فضای اختناق آلودی علیه هر نوع اندیشه ای غیر از خودش ایجاد کرده بود و در آن زمان مدعی بود که انقلابی فقط ما هستیم و هر کسی که حرفی خلاف ما می زند ضد انقلابی است اصلا مجال و امکان این وجود نداشت که راه حلی، فکری، طریق دیگری بخواهد مطرح شود.
این فضا در سال های 68 ـ 69 کم کم شکسته شد و امکان درج صحبت هایی دیگر نیز در کیهان پدید آمد اما تا سال 1372 همچنان امکان صحبت های تازه در صدا و سیما وجود نداشت.
تنها فردی که به صورت مداوم در صدا و سیما برنامه داشت سروش بود و مباحث او درباره مولوی کار را به جایی رساند که آن برنامه به دستور امام(ره) متوقف شد. سروش ایدئولوگ نظام بود، اگر کتاب های درس معارف اسلامی در سال 1365 را که سروش نوشته بود نگاه کنیم متوجه می شویم عین حرف های پوپر را می آورد و متأسفانه این موارد، جزو کتاب های درسی جمهوری اسلامی بود. بنابراین، فضا اصلاً مجالی برای حضور فرد دیگری  کسی نمی داد آقای دکتر داوری برایم تعریف می کرد که در سال های 63 و 64 با سروش بر سر مطلب «جامعه باز» با سروش دعوا کرد و از آن به بعد بود که مقاله او را چاپ نمی کردند و حتی اگر کسی به مقاله آقای داوری نیز استناد کرده بود باز هم مقاله آنها چاپ نمی شد.
*** هنوز بعد از 33 سال یک مانیفست اجمالی درباره نحوه عملکرد صدا و سیما نداریم
در دهه 1370 نیز این وضعیت تا حدودی حاکم است لذا هیچ گاه این امکان در این جامعه پدید نیامد که انسان هایی که مدعی نظری هستند بتوانند آراء خود را مطرح و منتشر کنند و از آن بالاتر اینکه مسئولان به این آراء گوش داده و درباره آن صحبت کنند.
اکنون که 33 سال از انقلاب می گذرد هنوز یک مانیفست اجمالی در خصوص اینکه صدا و سیما دینی، نه بلکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی چه باید باشد نداریم! هنوز یک تعریف واحد روشن مشترک که مبنای یک دستورالعمل اجرایی برای سینما قرار گیرد نداریم. هنوز ده ها تلقی درباره سینما با هم در ستیز است؛ یکی می گوید سینمای اسلامی داریم دیگری می گوید نداریم، مجموعه ای از انسان های متعهد به انقلاب اسلامی هنوز با هم دعوا دارند فلان فرد، فیلمی را مصداق فیلم دینی و دیگری آن را مصداق هالیوود می نامد و هیچ وحدت نظر، استراتژی واحد، برنامه ریزی ثابتی نداریم و هنوز هیچ فردی دغدغه ای برای این مسئله ندارد. جریان بررسی کتاب در کشور نیز همین طور است. من اساس نامه ای که شورای عالی انقلاب فرهنگی در این خصوص تصویب کرده است را دیده ام آنقدر بندهای آن کلی، محدود و بی اساس است که نمی توان چیزی از آن فهمید و انگار در این مملکت جنگ نرم وجود ندارد یکی از این موارد این است: کتاب، مخل بر مبنای اسلام نباشد مخل بر مبنای اسلامی یعنی چه؟
ممکن است در این لحظه، چیزی که نظام ولایت فقیه را مورد حمله قرار داده از مصادیق اخلال در نظام اسلام باشد از کجا باید این موضوع را فهمید و برای همین است که یک دفعه موج کتاب های لیبرالی بازار را پر می کند به دلیل اینکه پول دارند، قدرت ترجمه دارند چون همراهی و تعداد آنها بیشتر است و نقطه مقابل میدان را خالی می کند و هنوز هیچ کدام از این مسائل تئوریک حل نشده است و همین موضوع باعث می شود تا انسان های داخل مجموعه مستهیل شوند.
*** باید استراتژی واحدی در عرصه جنگ نرم داشته باشیم
* چشم انداز و ارزیابی شما از شرایط کنونی جامعه چیست؟
- بحران هایی که از طریق تهاجم فرهنگی که باطناً اغراض سیاسی را جست وجو می کرد برای جامعه ایجاد شد ماجراهایی مثل اتفاق 18 تیر، فتنه سبز سال 1388 که معتقدم یک کودتای نئولیبرالی بود نتیجه تهاجم فرهنگی بود که در مقابل آن غفلت جدی وجود داشت این مسائل اندکی تلنگر و بیدار باش را برای ما داشت اما این هنوز کافی نیست و در قلمرو اقتصاد با محوریت عدالت اجتماعی و قلمرو فرهنگ به این معنا که به سمت یک استراتژی باید برویم که جنگ نرم محور باشد معتقدم ما باید یک فرماندهی واحد فرهنگی داشته باشیم و در واقع یک ستاد مشترک فرهنگی در عرصه جنگ، چون من باور دارم که ما در جنگ هستیم همان قدر که در جنگ نظامی، تمام نیروهای متفرق باید یک ستاد مشترک داشته باشند و از آن دستور بگیرند و استراتژی واحدی باشد که تاکتیک های پیچیده و مختلف را اجرا می کند بنده گمان می کنم چون ما در متن یک جنگ تمام عیار قرار داریم به یک ستاد مشترک فرهنگی و فرماندهی واحد فرهنگی نیاز داریم و این فرماندهی واحد باید استراتژی را مبتنی بر درکی که از جنگ نرم دارد تدوین کند سپس تمام نیروهای همراه و همگام با نظام را در جایگاهی که می توانند در این استراتژی قرار گیرند فضایی مهیا کرد که آنها به ایفای نقش بپردازند اگر ما به چنین نقطه ای برسیم فکر می کنم که می توانیم پیروز شویم.
 

 
* به نظر شما ما تا چه انداز به این مسیر نزدیک شده ایم؟
- من دو خطر در این زمینه می بینیم: یکی مسئله اقتصادی با محوریت عدالت اجتماعی است؛ اگر نتوانیم شبکه حمایتی، حول گروه های مستضعف و آسیب پذیر اعماق جامعه بدهیم که البته وظیفه دولت همین است من معتقدم باید نگاه کاملا پدر سالارانه حاکم شود کدام پدر برای اعضای خانواده اش کار بدی انجام می دهد؟!
مگر پدر زحمت کش نداریم؟! لازم است به تعابیر حضرت امیر(ع) درباره دولت نگاه کنیم مگر تعابیر حضرت علی(ع) چیست؟ وقتی می فرمایند رعیت و کسانی که تحت پوشش حکومت هستند، کدام قشر جامعه مدنظر ایشان است؟ رعیت یعنی چه کسی؟ کسی که باید رعایت حال او را کرد وقتی حضرت امیر (ع) می گوید باید تمام پولی که در بیت المال است تا آخر شب میان نیازمندان جامعه تقسیم شود مگر حضرت امیر (ع) از محرومان و نیازمندان جامعه حمایت نمی کرد؟!
*** حکومت اسلامی با باز توزیع عادلانه ثروت های موجود جامعه، ضریب فقر را در جامعه کاهش دهد
پس این چه تلقی است که نباید دولت حمایت کند در حالی که دولت باید برای اتباع و شهروندان خویش فضایی را ایجاد کند که در آن فضا حمایت های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی در حد عموم مردم داشته باشد بنابراین دولت باید نقش پدرسالارانه داشته باشد.
ما این اعتقاد را داریم که حاکمیت، اولاً و بالذات از آنِ خداست و سپس همین تبلور عینی حاکمیت در اراده معصوم (ع) قرار می گیرد. مگر مرکز تمام تصمیم گیری های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و  ... حضرت رسول(ص) نبود مگر همین حالت در دوران حضرت امیر(ع) نبود! مدل اقتصادی که ما باید به دنبال آن برویم مدلی است که هیچ کس غیر از خداوند را مالک نمی داند و چون اراده الهی در ولایت الهی در معصوم و جانشین آن، ولی فقیه متبلور می شود و پس همه مالکیت ها از آن اوست و او به صورت نسبی، اعتباری و موقتی تنفیذ می کند بنابراین همین موضوع زمینه مدل اقتصادی می شود.
براساس این مدل اقتصادی، حکومت یک وظیفه دارد و آن این است که از مستضعفان فکری و اقتصادی حمایت کند اگر ما در این مسیر گام برداریم در واقع نوعی باز توزیع عادلانه ثروت های موجود جامعه است حداقل با این روش می توان ضریب های فقر در جامعه را کاهش داد و به سمتی رفت که چشم اندازها را برای محرومان روشن تر کنیم. مسئولان ما باید جنگ نرم را جدی بگیرند و به نظر من اول از همه صداوسیما باید متوجه این موضوع شود نظام دانشگاهی، شورای عالی انقلاب فرهنگی اهمیت این موضوع را درک نکرده اند.
*** صادقانه می گویم تنها فردی که نسبت به مسائل فرهنگی دغدغه دارد مقام معظم رهبری است
* چرا جبهه مخالف ما در اغلب زمینه ها موفق تر از ما عمل کرده و ما همواره ضعیف واقع می شویم؟
- در مسائل اقتصادی قوی بودن نتیجه سیطره سرمایه داری است وقتی ما سیطره سرمایه داری را می پذیریم و بخشی از مدیران ما به طبقه نوظهور سرمایه دار تبدیل می شوند سرمایه داری ظهور می کند لذا جایی که تجمع ثروت است خود به خود قدرت به وجود می آید از این رو همین افرادی که اکنون داعیه این را دارند که ما باید به سال های قبل از 1384 بازگردیم و مدل های طلایی را از دوران سازندگی را ارائه می دهند و از آن به دوران درخشان سازندگی یاد می کنند باید گفت خوب است توجهی به دوران تورم 49 درصدی و اعتراضات گسترده مردمی و اینکه قبل از سال 1368 با ماهی سه هزار تومان می شد زندگی کرد داشت اتفاقی که بعد از سال 68 رخ داد، سال 79 وضعیت اقتصادی ما چگونه است که از نظر قیمت در تهران قبل از کرباسچی و بعد از کرباسچی ظهور، حضور و تأثیرگذاری سرمایه داری را به راحتی می توان دید روندی که امروز به وجود آمده نتیجه آن بنیانی است که در آن زمان نهاده شده است.
در مباحث فرهنگی و سیاسی معتقدم کارشناسان غرب مدرن، تکنوکرات ها، قدرت فرهنگ و قدرت جنگ فرهنگی را شناخته اند و درک کرده اند و به نظر می رسد حداقل برخی از مسئولان ما این موضوع را نفهمیده اند و واقعاً به جرأت و با قاطعیت می توان گفت تنها کسی که نسبت به مسائل فرهنگی دغدغه دارد و به حرف های فرهنگی توجه کرده، وقتی حرفی می زنیم گوش می دهد و آن را با انگیزه دنبال می کند و حتی مشتاق است که سیر اجرایی آن سریع تر صورت گیرد مقام معظم رهبری است صادقانه می گویم در هیچ کدام یک از مسئولان این موضع را ندیده ام و در برخوردهایی که بعضی از مسئولان داشته ام اصلاً توجهی به این مسائل نداشته اند و یا اینکه ما را به فرد دیگری حواله می دهند و بینش شخص رهبری در دیگران نیست فقدان این بینش، فقدان فهم قدرت فرهنگ و فقدان فهم اهمیت این مقوله، جایگاه جنگ نرم را به این وضعیت رسانده است.
منبع: خبرگزاری فارس

کد مطلب : ۴۵۶۸
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما