۰
plusresetminus

فرهنگ، دانشگاه و آینده نظام اسلامی

تاریخ انتشارجمعه ۲۹ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۳۳
آیا این جز اعمال قدرت نرم است؟! انقلاب اسلامی شکل گرفت تا این حصارها و شالوده ها را بشکند و طرحی نو در اندازد. انقلاب اسلامی با طرح شعار "نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی" به دنبال نفی وابستگی به تمام مکاتب شرقی و غربی بود.
دکتر فرزاد جهان بین: جنگ نرم (soft war) یا قدرت نرم (softpower) اصطلاحی است که در مقابل جنگ سخت و قدرت سخت به کار می رود. زیربنای فکری این نوع جنگ، اولین بار به صورت علمی توسط جوزف نای مطرح گردید. این جنگ با هزینه های بسیار کمتر از جنگ سخت به منظور زمینه سازی برای پیروزی در جنگ سخت و یا تسخیر نقطه هدف بدون تمسک به جنگ و خونریزی مورد بهره برداری قرار می گیرد. نگارنده برآن است تا مقوله جنگ یا قدرت نرم را از منظری دیگر مورد بازکاوی قرار دهد.


در ميان انديشمندان ، "استيون لوکس" با ارائه سه چهره متمايز از قدرت و تفکيک آنها از يکديگر تحليلي نسبتا دقيقتر از مفهوم قدرت و اشکال آن ارائه مي‏کند. لوکس چهره اول قدرت را چهره‏اي مبتني بر نگرشي کثرت‏گرا، ناظر بر اعمال قدرت و متمرکز بر رفتار انضمامي و قابل مشاهده، تعريف مي‏کند، به اعتقاد وي نظريه «رابرت دال» در باب قدرت را مي‏توان جزئي از چهره اول قدرت دانست. از ديد رابرت دال قدرت را تنها بعد از بررسي دقيق مجموعه‏اي از تصميمات محسوس وانضمامي مي‏توان تحليل کرد. وي با رويکردي رفتار گرايانه، قدرت را به معني کنترل بر رفتارها تعريف مي‏کند. به اين معنا که "آ" بر "ب" تا جايي قدرت دارد که بتواند "ب" را به کاري وادار کند که در غير آن صورت انجام نمي‏داد. و اما در چهره دوم قدرت، چهره اول به نقد کشيده شده و آن را به حکم اينکه نگرشي محدود، تقليل گرا و قاصر از ارائه محکي عيني، از عرصه‏هاي سياسي مهّم و غير مهّم است، مردود اعلام مي ‏کند.

"بکرک" و"باراتز" به عنوان نظريه پردازان عمده چهره دوّم قدرت، در تلاشند تا تعريفي فراگيرتر و کاملتر از قدرت ارائه دهند. اين دو نظريه پرداز در چهره اول قدرت بارابرت دال مشترک بوده و تأکيد مي‏کنند که قدر مسلم قدرت زماني اعمال مي‏شود که"آ" در تصميم‏گيري‏اش بتواند"ب" را تحت تأثير خود قرار دهد. اما به نظر آنها، قدرت همچنين زماني اعمال مي‏شود که "آ" انرژي خود را صرف ايجاد يا تقويت ارزشهاي سياسي و اجتماعي و رفتارهاي نهادي شده‏اي کند که قلمرو سياست را محدود به مسائل بي‏ضرر براي خود نمايد. به اعتقاد آنان به ميزاني که "آ" در انجام دادن اين کار موفق شود "ب" از طرح هر مسئله‏اي که حل آن براي منافع و اولويتهاي "آ" زيان‏آور باشد، منع مي‏شود. اما استيون لوکس در مقام نظريه پرداز سومين چهره قدرت معتقد است که چهره اول قدرت مبتني بر آموزه‏اي دو بعدي است و از دست يافتن به مسئله محوري و بنيادين اعمال قدرت؛ يعني منافع واقعي، ناتوان است. به اعتقاد لوکس، موانع واقعي، صرفا از رهگذر آموزه‏اي سه بعدي قدرت قابل درک است، وي تأکيد دارد که منطق اصلي نهفته در اعمال قدرت تاکيد بر اين واقعيت است که قدرت يک مفهوم علّي بوده و فراتر از سلسله‏اي منظم از رفتارها نمي‏توان آن را درک کرد. به تعبيري، در حالي که چهره نخست قدرت يک مفهوم ليبرالي از منافع را پيش فرض خود قرار مي‏دهد و منافع را معادل خواسته‏ها و ترجيحاتي مي‏داند که از راه مشارکت سياسي تجلي مي ‏يابد، چهره دوّم آن، يک مفهوم اصلاح طلبانه از منافع را پيش فرض خود قرار داده و منافع را نه تنها شامل تقاضاها ومرجحات؛ بلکه شامل مقولاتي چون مفصل بندي وضعيت طرد شدگان و حذف شدگان در نظامهاي سياسي نيز مي‏ داند.

در اين ميان سوّمين چهره قدرت بر بنيان يک مفهوم راديکال از منافع استوار شده و از منظر اين چهره از قدرت، منافع شامل تقاضاها، مرجحات و امور ديگري است که تحت شرايط ممتاز انتخابها؛ يعني خودمختاري و استقلال انتخاب کننده شکل مي‏ گيرند.

تعریف فوکو نیز از قدرت مبتنی بر پنج ایده است. از جمله این ایده ها ميکروفيزيک قدرت می باشد. منظور فوکو از ميکروفيزيک قدرت آن است که نبايد به شکل های رسمی و نهادينه شده قدرت توجه نمود بلکه بايد به سراغ قدرت در مقصد نهايي آن يعنی در سطح روابط ريز انسانی و حتی نحوه رابطه با خودش رفت که به وسيله کردارهای روزمره افراد به طور مدام استمرار می يابد. به عبارتی فوکو با تعریف موسع از قدرت آن را به منزله شبکه‏اي از مناسبات می داند که همواره در حال گسترش و فعاليت است. فوکو قدرت و مناسبات آن را در روابط ميان شهروندان يا در مزر ميان طبقات اجتماعي نمي‏ بيند؛ بلکه آن را شبکه‏ اي گسترده که تا اعماق جامعه پيش رفته است و همه افراد دراين شبکه کم و بيش در گيرند، مي ‏داند؛ چه بالايي ‏ها و چه پائيني‏ ها! چه حاکمان، چه زيردستان؛ همگي در مسير اعمال قدرتند. ناظر به همین امر، وی مساله «استراتژي ‏هاي قدرت» مطرح می نماید، استراتژي‏ ها، شبکه ها و سازو کارها و فنوني هستند که هر تصميمي به کمک آنها پذيرفته مي‏ شود و هيچ تصميمي از طريق آنها جز به همان صورتي که گرفته شده، گرفته نمي ‏شود.


فوکو براي توضيح روشهاي اعمال قدرت، به عنوان نمونه به پيدايش زندان اشاره مي‏کند و مي‏ پرسد: «چگونه مردم از زمان‏هاي نسبتا اخير در تاريخ به جاي توسل به تبعيد و شکنجه، از زندان به عنوان يک روش تنبيهي استفاده مي‏ کنند؟» وي خودش در پاسخ به اين سؤال، به مکانيسمي اشاره مي‏ کند که در پي قراردادن افراد در جاي معين، و محصور کردن آنها به انجام بعضي حرکات و عادات مشخص و محدود است، وي در بسط و گسترش فنون مطيع‏سازي به پيدايش نوعي نظام تأديب اشاره کرده و مي‏ نويسد: «بدين ترتيب مي‏ بينيم نوعي پادگان پديد مي‏آيد که پيش از پايان قرن شانزدهم وجود نداشت. مي‏ بينيم که نوعي مدرسه ‏هاي شبانه روزي بزرگ از نوع مدارس مذهبي پديد مي‏آيد که هنوز در قرن هفدهم نبود، در قرن هيجده کارگاه‏ هاي بزرگ به وجود مي‏آيد که صدها کارگر در آن مشغول کارند. بنابراين شاهد پيدايش و پرورش فنوني براي تأديب انسان از طريق تعيين جا و محبوس کردن و مراقبت و نظارت مستمر بر رفتار و نحوه انجام وظيفه و خلاصه فن اداره کردن هستيم. آنها که زندانها تنها يکي از مظاهر اين فرايند و نتيجه تعميم اين فنون، به حوزه کيفري است."


از آنچه گفته شد این مساله به دست می آید که امروزه اعمال قدرت به معنای عملى كه موجب تغيير و يا جهت دهى (راهبرى) به رفتار ديگران مى شود از طریق عریان اعمال نمی شود بلکه به گونه ای اعمال می شود که مخاطب هدف با گمان حفظ اختیار خود در چارچوب فضای فکری و مرجحات اعمال کننده قدرت اعمال می نماید. به تعبیر "هایدگر"، این فرد همانند یک بازیگر با اختیار خود بازی می نماید اما در واقع نقشی را بازی می نماید که نویسنده برای وی نگاشته است. ابزار تحقق چنین قدرتی فرهنگ می باشد.به تعبیر فوکو استراتژي‏ها، شبکه ‏ها و ساز و کارها و فنوني در جامعه مستقر می شوند که هر تصميمي به کمک آنها پذيرفته مي‏ شود و هيچ تصميمي از طريق آنها جز به همان صورتي که گرفته شده، گرفته نمي‏ شود. شبکه ‏اي گسترده که تا اعماق جامعه پيش رفته است و همه افراد در اين شبکه کم و بيش در گيرند، چه بالايي ‏ها و چه پائيني‏ ها! چه حاکمان، چه زيردستان. شاید بتوانم آنچه را که متفکر شهید، سید مرتضی آوینی، از آن با عنوان مشهورات زمانه یاد می کند در همین راستا ارزیابی نماییم.

امروزه شبکه ای از مبانی ، ارزشها و رفتارها به یمن قدرت رسانه ای و تکنولوژیکی غرب در سرتاسر جهان رخنه کرده است و همگان با اینکه گمان دارند با حفظ اختیار و استقلال خود عمل می نمایند اما در واقع در چنبره مشهورات و مقبولات تفکر مدرن اسیرند. زیربنای رخنه این تفکر سلطه جو، باور پذیر کردن افراد و جوامع به حقارت خود و استیلاء و برتری غرب است. همان تفکر فرعونی که خدای تعالی پرده از آن در قرآن برداشته است. آنجا که می فرماید: "فاستخف قومه فاطاعوه". غرب به مدد قدرت رسانه ای دو صحنه زیبا و زشت تصویر کرده است. صحنه زیبای توسعه مدرن و صحنه زشت زندگی غیر مدرن. و البته نیل به آن صحنه زیبا با یک نگاه خطی جز در سایه غربی شدن امکان ندارد.این شبکه باور، بسیاری را درگیر کرده است چه بالايي ‏ها و چه پائيني‏ ها، چه حاکمان، چه زيردستان! من بارها در کلاس درس شنیده ام که اساتید مطرح جامعه شناسی سیاسی مان بیان داشته اند که انقلاب اسلامی یک انقلاب سیاسی بوده که به خاطر محرومیت روحانیت از قدرت در زمان پهلوی شکل گرفته است! و آنگاه که بحث می شد و می دیدیم که این توجیه با واقعیت های تاریخی نمی سازد می دیدیم که اساتیدمان چگونه دست و پا می زنند تا این تحلیل و تحلیل هایی از این دست را با تئوری های غربی در باره انقلاب تطبیق دهند!. آیا این جز اعمال قدرت نرم است؟! انقلاب اسلامی شکل گرفت تا این حصارها و شالوده ها را بشکند و طرحی نو در اندازد. انقلاب اسلامی با طرح شعار "نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی" به دنبال نفی وابستگی به تمام مکاتب شرقی و غربی بود. و بدیهی است که دلالت اصلی این نفی وابستگی به مسائل تئوریک و بنیانی است.چرا که این لایه نقش مرکزی در شکل گیری  لایه های ارزشی و رفتاری دارد. انقلاب فرهنگی به عنوان انقلاب سوم در همین راستا طرح شد تا دانشگاهها نه فقط از وابستگان به گروههای مسلح و ... پاک شوند بلکه رویکردها و کتابها و درسها بر اساس منطق جدیدی که انقلاب اسلامی به دنبال آن بود پالایش شوند و در میانه شرق و غرب طرحی نو دراندازند. جنگ ما در همین راستا قابل فهم است و بر همین اساس بود که امام فرمودند که جنگ ما را از خمودگی رهانید و به تحرک آورد. امام راحل در وصیت نامه سیاسی الهی شان در این خصوص می نویسند:

"از جمله نقشه ها كه مع الاسف تاثیر بزرگی در كشورها و كشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادی به جا مانده ، بیگانه نمودن كشورهای استعمارزده از خویش ، و غربزده و شرقزده نمودن آنان است به طوریكه خود را وفرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق ، دو قطب قدرتمند را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و آن دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند ووابستگی به یكی از دو قطب را از فرائض غیرقابل اجتناب معرفی نمودند! وقصه این امر غم انگیز، طولانی و ضربه هایی كه از آن خورده و اكنون نیز می خوریم كشنده و كوبنده است .و غم انگیزتر اینكه آنان ملتهای ستمدیده زیر سلطه را در همه چیز عقب نگه داشته و كشورهایی مصرفی بار آوردند و به قدری ما را از پیشرفتهای خود و قدرتهای شیطانی شان ترسانده اند كه جرات دست زدن به هیچ ابتكاری نداریم و همه چیز خود را تسلیم آنان كرده و سرنوشت خود و كشورهای خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطیع فرمان هستیم. و این پوچی و تهی مغزی مصنوعی موجب شده كه در هیچ امری به فكر و دانش خود اتكا نكنیم و كوركورانه از شرق و غرب تقلید نماییم بلكه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتكار اگر داشتیم، نویسندگان و گویندگان غرب و شرقزده بی فرهنگ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فكر و قدرت بومی ما را سركوب و مایوس نموده و می نمایند و رسوم و آداب اجنبی را هر چند مبتذل و مفتضح باشد با عمل و گفتار و نوشتار ترویج كرده و با مداحی و ثناجویی آنها را به خورد ملتها داده و می دهند."


این نوع نگاه از پایین به بالا و همراه با تواضع و تسلیم در برابر غرب موجب شده که در طول تاریخ معاصرمان عده ای با مبنا قرادادن آنچه از غرب به دست آمده بر آن باشند تا داشته های خود را به عنوان یک معیار و محک با داشته های غرب بسنجند و تلاش نمایند تا خود را با آنان وفق دهند. امثال میرزا ملکم خان و آخوندزاده. نگاهی که تهی از اعتماد به نفس و روح "توانستن" است. نگاهی که موجب می گردد تا دست به سوی بیگانه دراز کنیم و چشمها را پایین بیندازیم و خاضعانه خواهش کنیم تا نسخه ترقی مان را به ما بدهند!. نگاهی که اساسا حقی برای خود قائل نیست و هرجا که حضور داشته باشد سر از تسلیم فرود می آورد. اگر عرصه هسته ای باشد حاضر می شود از تمام عناصر قدرتش دست بردارد و توافقنامه ای را تهیه نماید که حتی بیگانه هم از آن در شگفت ماند. اگر در عرصه نظری باشد سر از قبض و بسط تئوریک شریعت در می آورد و به رسمیت شناختن و پذیرفتن حقانیت همه! اگر در عرصه اقتصادی وارد شود دیدگاه لیبرالی را می پذیرد و اعتراف می دارد که اسلام هیچ تئوری برای اقتصاد ندارد. این سخن به معنای عدم تعامل با دیگران و دوچرخه را از نو ساختن! نیست بلکه سخن در نوع تعامل است. آیا این تعامل منفعلانه و بدهکارانه است و یا این تعامل، تعاملی فعالانه و طلبکارانه است.


امام راحل(ره) فرمودند:

"از امور بسیار با اهمیت و سرنوشت ساز مسئله مراكز تعلیم و تربیت ازكودكستانها تا دانشگاهها است كه به واسطه اهمیت فوق العاده اش تكرار نموده وبا اشاره می گذرم. باید ملت غارت شده بدانند كه در نیم قرن اخیر آنچه به ایران و اسلام ضربه مهلك زده است قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است. اگر دانشگاهها و مراكز تعلیم و تربیت دیگر با برنامه های اسلامی و ملی در راه منافع كشور به تعلیم و تهذیب و تربیت كودكان و نوجوانان و جوانان جریان داشتند، هرگز میهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن امریكا و شوروی فرو نمی رفت وهرگز قراردادهای خانه خراب كن بر ملت محروم غارتزده تحمیل نمی شد و هرگز پای مستشاران خارجی به ایران باز نمی شد و هرگز ذخائر ایران و طلای سیاه این ملت رنجدیده در جیب قدرتهای شیطانی ریخته نمی شد و هرگز دودمان پهلوی و وابسته های به آن اموال ملت را نمی توانستند به غارت ببرند و در خارج و داخل پاركها و ویلاها بر روی اجساد مظلومان بنا كنند و بانكهای خارج را از دسترنج این مظلومان پر كنند و صرف عیاشی و هرزگی خود وبستگان خود نمایند. اگر مجلس و دولت و قوه قضاییه و سایر ارگانها از دانشگاههای اسلامی و ملی سرچشمه می گرفت ملت ما امروز گرفتار مشكلات خانه برانداز نبود. و اگر شخصیتهای پاكدامن با گرایش اسلامی و ملی به معنای صحیحش، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام می كند، از دانشگاهها به مراكز قوای سه گانه راه می یافت، امروز ما غیر امروز، و میهن ما غیر این میهن، و محرومان ما از قید محرومیت رها، و بساط ظلم و ستمشاهی و مراكز فحشا و اعتیاد و عشرتكده ها كه هر یك برای تباه نمودن نسل جوان فعال ارزنده كافی بود، در هم پیچیده و این ارث كشور بر باد ده و انسان برانداز به ملت نرسیده بود. و دانشگاهها اگر اسلامی - انسانی - ملی بود، می توانست صدها و هزارها مدرس به جامعه تحویل دهد؛ لكن چه غم انگیز و اسفبار است كه دانشگاهها ودبیرستانها به دست كسانی اداره می شد و عزیزان ما به دست كسانی تعلیم وتربیت می دیدند كه جز اقلیت مظلوم محرومی همه از غرب زدگان و شرق زدگان بابرنامه و نقشه دیكته شده در دانشگاهها كرسی داشتند؛ و ناچار جوانان عزیز ومظلوم ما در دامن این گرگان وابسته به ابرقدرتها بزرگ شده و به كرسیهای قانونگذاری و حكومت و قضاوت تكیه می كردند، و بر وفق دستور آنان ، یعنی رژیم ستمگر پهلوی عمل می كردند."


امروز حقیقتا کشور ما صحنه یک جنگ تمام عیار است.نه یک جنگ سخت بلکه یک جنگ نرم. گروهی اسیر مشهورات زمانه اند و تلاش دارند تا از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم و البته به جهت خالی نبودن عریضه از توجه به زمینه های بومی سخن می گویند و گروهی دیگر در تلاشند تا منطبق بر اهداف امام راحل(ره) و انقلاب اسلامی پایه ریزی فرهنگی جدید بر مبنای اسلام در جهان را دنبال نمایند. در منطق امام، ما قابلیت مدیریت جهان را داریم.این یک چشم انداز است و چشم اندازها بیش از انکه واقعی باشند جهت گیریها را نشان می دهند و البته اگر جهت گیریها درست بود چشم اندازها نیز قابل تحقق اند.زمانی که ما باور داشته باشیم که "مرزهای ما محدود به ایران" است و زمانی که ما از داشته های خودمان شرمگین باشیم سرنوشتی جز یک کشور پیرامونی و حاشیه ای نخواهیم داشت و این کجا و آن افق بلندی که امام راحل(ره) ترسیم کردند کجا؟! چگونه می شود کسانی فرعون را رب خود می دانند؟ آن زمان که برای آنها تعریف حقیری از خود شان در ذهنشان جا داده باشند. فرهنگ با همه این اهمیت بنیادینش مورد غفلت است و هم این مساله که کار فرهنگی منحصر در چهاردستگاه و وزارتخانه نیست بلکه هر رفتاری و برخوردی پیامی و اثری فرهنگی دارد و به قول جلال آل احمد، در برخی از موارد قوام  فرهنگ به طور ساده و بدوی در گرو گالش دانش آموزان است. از آن مغفول تر، تقسیم کار غلطی است که به  فرهنگی و غیر فرهنگی انجام می شود ، و نیز اینکه کار فرهنگ جز با تعامل و درگیر کردن جدی افراد با مسائل و سوالات ذهنی و با روش تلقین میت "اسمع افهمی"پیش نمی رود. و از همه اینها بدتر وارونگی ستاد وصف و شررسانی ساختارها و سد جریانهای خودجوش شدن است.سخن در این باب بسیار است اما خلاصه همینکه فرهنگ، امروز خاکریز فتح نشده است و تا زمانی که فرهنگ فتح نشده باشد و اعتقادات و ارزش های بنیادین در جامعه اسلامی مرتبا بازتولید نشود، عملکرد ما همچون "کمپرودار"ی است که درزمین خود برای سرمایه دار بیگانه بیگاری می کنیم و جنگ را به زمین خودی کشانده ایم.در کنار این اهمیت بی نظیری که فرهنگ دارد از سوی دیگر، دانشگاه نیز موتور محرکه کشور است و مبدا سعادت و شقاوت ملت محسوب می گردد و با توجه به این دو، بی شک توجه به ابعاد فرهنگی در دانشگاه و اساسا نگریستن به دانشگاه از منظر فرهنگی، جایگاه برجسته ای می یابد.جایگاهی که غفلت از آن با توجه به اهمیت فرهنگ از سویی و اهمیت دانشگاه در سعادت و شقاوت جامعه از سوی دیگر می تواند آینده نظام اسلامی را با چالش مواجه نماید.
منبع: جهان
کد مطلب : ۴۵۶۶
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما