وی در نمایشنامه پرستار شب، با شکفتنهای پیدرپی داستان، کششی شگفت را پدید میآورد و با خوانشی از گذشته، کنون و آینده از رخدادهای پیرامونی، کتاب زندگی انسان یکصد ساله را به نمایش میگذارد.
گریهام گرفت.... چندین بار خواستم بگویم شفاعت یادت نرود... دلم اجازه نمیداد... به هر روی با احتیاط و چشمی گریان او را بیرون آوردم و در گوشهای خواباندم.
بهسمت اهواز راه افتادیم. از جاده کازرون به سمت گناوه حرکت کردیم. میدانستیم فردا باید به منطقه عملیاتی برویم. کنار من حَمَد خورشیدی نشسته بود. حمد فرمانده یکی از گروهانهای گردان فجر بود.