به گزارش حافظ خبر؛ این روزها دلم به نوشتن برای شهیدان نمیرود؛ شاید از ترس این باشد که نتوانستم راهشان که دادخواهی و مبارزه با ستم بود، ادامه دهم.
گاهی در دوران زندگیاش با او همسخن میشدم... او میگفت و من میشنیدم...
برای جوان از دست دادن شکیبایی زیادی کرد... پس از درگذشت همراه و همسرش، مادر شهیدان، دو چندان شد.
میگفت: حبیب چندین ماه کنارم کار میکرد و لب به مسقطی نمیزند... بچهها هر گاه میخواهند به جبهه بروند، میآیند و برای حبیب درخواست مسقطی میکنند... میدانم که شوخی است... برایشان مسقطی میفرستم... آنها هم فرزند خودم هستند و خوشحالم که از مسقطیام میخورند.
تازه احد وارد گود دوستیمان شده بود که شهادتش داغمان کرد... باید گفت هیچکس آماده نبود که احد به این زودی پرواز کند... هنوز هم اندیشیدن به زود رفتنش، اندیشگاهمان را درگیر خویش میکند.
با شهادت حبیب، حاجی شکستهتر شد.
روزی درباره پدر شهیدی با او گفتگو میکردم. گفت: داغ جوان خیلی سخت است... تنها خدا میتواند شکیبایی دهد.
با این همه آنچه حاجی را از توان انداخت، مرگ همسرش بود که تا پایان زندگی، این سه داغ با او همراه بودند و پس از سالها، او نیز به فرزندانش پیوست.
مردی مهربان، بیحاشیه، صاف و صمیمی...
پدری که پس از شهادت فرزندانش گلایهای نکرد و ما نیز قدردان آنها نبودیم.
روحش شاد