به گزارش حافظخبر؛ و اما پس از يك هفته سوز، و گداز،گریه وزاری درفراق عزیزانمان ویادآوریهای مصیبتهای کربلای 4،که بایدبگویم دل هر رزمندهای رابه درد می آوردوموجبات بوجودآمدن غم سنگسنی بردل رزمندگان رافراهم آورده بود،ناگهان جرقهای ،حال وهوای رزمندگان را عوض کرد.وآن جرقه این بود.همه مسئولین جهت جلسه مهمی به اهواز وپادگان شهید دستغیب بیایند. دراین جلسهمهم در لشكر، برادر رودكي اعلام كردند كه بايد هر چه سريعتر آماده شويد و دو مرتبه در منطقهي عملياتي كربلاي 4، عمليات انجام دهيد.(عمليات كربلاي4 در محدودهي لشكر 19 فجر منطقه شلمچه بود و عليرغم موفقيت در اين منطقه به دليل عدم موفقيت در مناطق ديگر دستورعقب نشيني صادر گرديد و رزمندگان به عقب برگشتند).
با خبر انجام عمليات جديد، غم و اندوه كربلاي4 موقتاً به فراموشي سپرده شد و انگيزهها جهت يك پيروزي بزرگ متمركز گرديد.درجلسه مقرر گرديد هر چه سريعترنيروهاي موجود را سازمان دهي كرده، خود را براي عمليات جديد مهيا نماييم.بعدازجلسه وبعداز چندروز غم وغصه ونگرانی ،بارقه امیدوانگیزه درمابوجودآمد.باخوشحالی غیرقابل وصفی به گتوندبرگشتم. طی جلسهای بافرماندهان گروهان با احتیاط تمام به آنها گفتم که آماده باشیدبرای یک انتقام بزرگ وازاین لحظه به بعدجریان اشک که یکهفته بود مونس من شده بود،قطع شدورخت بربست.یادم می آید برای اولین باربعداز کربلای 4 ودراین یک هفته، هرگاه برای نیروهاصحبت میکردم وبه یاددرد و رنج آن عملیات وشهدایش وبویژه شهید ابونصری می افتادم،بلندبلندگریه میکردم تاجائیکه گاها ادامه صحبت میسر نمیشد.دو روز بعد برادر جعفرعاليكارمسئول طرح وعملیات لشکر به مقر استقرارگردانها درتركالكي گتوند آمدند و از من و بعضي ديگر از فرماندهان گردان، از جمله برادر ابراهيم باقري كه بعد از شهيد اسلامي نسب مسئوليت گردان امام رضا(ع) را به عهده داشتند، خواستند كه نيروهاي باقي مانده را به گردانهاي ديگر تزريق كنيم ،تا تعدادي از گردانها كامل و گردانهاي ما نيز موقتاً بدون نيرو باشند.
من پيشنهاد برادر عاليكار را نپذيرفته و از ايشان خواستم كه از گردانهاي ديگر نيروگرفته و گردان ما را كامل نمايند،درغیراینصورت با همین دو گروهان وارد عمل میشویم ومشکلی هم نداریم. اما برادر باقري پيشنهاد ايشان را پذيرفتند و نيروهاي گردان خود را به گردانهاي ديگر از جمله گردان امام حسن مجتبي(ع) به فرماندهي برادر حاج مسعود فتوت تزريق كردندوخودنیز برای آنان صحبت کردندورزمندگان را مجاب کردند که این کار به صلاح گردان ولشکر است. و خود نيز به عنوان جانشين ايشان در عمليات شركت نمودند.وبرعکس ایشان حقیر مغرور ازاینکه زیربار طرح آقای عالیکار نرفته وگردان رابا ارکانش حفظ کردم،بودم،که آقای عالیکار آمدند ویک حرفی زدند که تا قیام قیامت در ذهنم ماندگارمی ماند.او گفت:ببین فرق تو وآقای باقری مانندفرق حاج نبی واحمدکاظمی است.گفتم،چطور؟گفت،حاج نبی هرماموریتی که آقای محسن رضایی به اوبدهدباجان و دل می پذیرد،درحالیکه برادر احمدماموریت را بالا وپایین میکند،کم وزیاد میکندوبعد می پذیرد.الان هم آقای باقری بلافاصله ماموریت جدید راپذیرفتندوشماهی بالا وپایین کردیدودلیل آوردید. گفتم خب نتیجه.گفت نتیجه اینکه شش دانگ بهشت مال آقای باقری است وبنظرخودم ششدانگ که خوب است، اگربهشت ده دانگ هم داشت، ده دانگش مال ابراهیم بودازبس که این مردمتواضع،مخلص،بی ریاوتسلیم بود.(تسلیم امرولایت).
پس از چند روز بالاخره گردان باورودنیروهای جدیدكامل گرديد و نيروها، آمادهي آموزش گردیدند.کار آموزش شروع شد. باخودم گفتم خوب است ،قبل از هر كاري فرمانده گروهانهاي جديد را جهت توجيه جديد با خود به منطقهي شلمچه ببرم.
کمتر ازدو هفته بود كه از اين منطقه و خاطراتش به دور بوديم. باديدن خاك گرم شلمچه كه هنوز بوي خون و باروت كربلاي4 را تداعي ميكرد حالتي دگرگون در ما پديدار شد.
تفاوتي كه امروز شاهدش بوديم اين بود كه اولاً مِه بسيار غليظي كل منطقه را گرفته بود، به طوري كه فاصله 100 متري قابل رؤيت نبود، ثانياً يگانهاي عمل كنندهي جديد فضاي منطقه را پُر كرده بودند و تردد در سطح بسيار گستردهاي صورت ميگرفت.( در عمليات كربلاي4 كلاً دو يگان لشكر19 فجر و تيپ 57 ابوالفضل از لرستان در اين منطقه فعال بودندوبقیه یگانهاقراربودبعداز موفقیت واردعمل شوند.)
هرچه به سمت خط مقدم نزديكتر ميشديم، تراكم غلظت مِه و تراكم حضور يگانها بيشتر و بيشتر ميشد. به دليل مِه گرفتگي امكان استفاده از دكل شناسايي و شناسايي در خط مقدم و توجيه فرماندههان، گروهانها ميسر نبود.
ساعت 4 بعد از ظهر بود با يك خودرو در خط ميگشتيم كه برادر شمخاني- قائم مقام وقت سپاه و برادر رودكي را با يك خودرو ديديم. برادر رودكي از همان داخل خودرو از من سؤال كرد:حاج کاظم، نيروهاي گردان تيراندازي كردهاند؟ جواب دادم بچههاي ما هنوز مسلح نشدهاند تا چه رسد به تيراندازي.
ايشان با دستپاچگي گفتند: فوراً برگرد به اهواز و با برادر عاليكار تماس بگير.وادامه دادکه،من هم دارم می آیم اهواز. مطمئن شديم كه عمليات نزديك شده ولي به هيچ عنوان حدس نميزديم كه همين امشب بايد به سمت شلمچه برگرديم، به هر حال به اهواز برگشتيم، پادگان شهيد دستغيب اهواز كه مقر لشكر بود، غوغايي بود، همه در جنب و جوش و فعاليت بودند.
برادر عاليكار طي جلسهي كوتاهي به من گفت: با برادران و نيروها در گتوند هماهنگي شده، سريعتر به گتوند برو و نيروها را تا صبح نشده به شلمچه ببر.
با سرعت زياد خود را به گتوند رسانديم. ساعت حدود يك بامدادبوداز سر شب تا آن زمان همه نيروها مشغول دريافت سلاح و تجهيزات بودند با تحويل ماسك شيميايي در ساعت يك بامداد كار تحويل تجهيزات تمام شد. با عجله سوار كاميونهاي ده تن كه جهت اعزام برادران آماده شده بود شدند هنوز خستگي به در نكرده بايد برميگشتيم.
ما جلو و نيروها پشت سر. با تمام قوا به سمت اهواز و از آنجا مستقيم به سمت شلمچه حركت كرديم. ما بايد خودروها را قبل از روشن شدن هوا به منطقهي جنگي ميرسانديم تا دشمن نتواند ما را ببيند.
با همهي تلاشي كه صورت گرفت ساعت 7 الي 8 صبح به منطقه رسيديم و مجبور شديم بدلیل روشن بودن هواوجلوگیری از دید دشمن، نيروها را در جادهي اهواز- خرمشهر پياده كنيم.
رزمندگاني كه شب را تا صبح با آن وضعيت گذرانده بودند، حالا ميبايستي حداقل 2 ساعت با اين تجهيزات راهپيمايي كنند تا خود را به منطقهاي نزديك خط اول برسانند و آماده باشند تا با تاريكي شب وارد عمليات شوند، تا همين جا من و فرماندههان گروهانها 28 ساعت بود كه پلك روي هم نگذاشته بوديم و خستگي و كوفتگي و بيخوابي داشت ما را از پا در می آورد. وليكن تازه شروع كار بود.
فرماندههان گروهانها بايد بروند و تك تك نيروها را چك نمايند تا احدي از گردان از نظر سلاح و مهمات و تجهيزات كمبود نداشته باشد. من هم بايد ميرفتم تا در جلسات هماهنگي با لشكرها و يگانهاي جديد كه وارد منطقه شده بودند شركت كنم.
در جلسهاي كه به همين منظوردرتاکتیکی وباحضورتعدادی از مسئولین لشکر31عاشورا برگزار شد مقرر گرديد پس از شكسته شدن خط، توسط غواصان لشكر در پاسگاه كوت سواري(همان محلي كه در كربلاي4 غواصان ما عمليات انجام داده بودند) گردان ما به سرعت خود را به مقرهاي كرمي 1، كرمي2، و كرمي 3 رسانده و اين 3 مقر را در عمق دشمن تصرف نمايد.(نام شهيد كرمي را خودمان روي مقرهاي عراقيها گذاشته بوديم).