یادداشت عبدالحسین پیروان؛

بازیادی از کربلای چهار

4 دی 1399 ساعت 18:22

من ۳۴ سال است که جسم مرده­ ی خویش را با خود حمل می­کنم تا ادامه زندگی زندان مانند خود را ببینم که این از زمان جدا شدن از قافله دوستان و شهیدان آغاز شد.


به گزارش حافظ‌خبر؛

ما بی غمان مست دل از دست داده­ ایم      
همراز عشق و هم­نفس جام باده­ ایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشید­ه­ ای  
 ما آن شقایقیم که با داغ زاده­ ایم
«حافظ »

زیر باران اشک، بر روی سینه سفید کاغذ قلم زدن مشکل است. وقتی بخواهی برای دوستان بنویسی که بی­ پروا یک شبه خویش را به اروند زدند تا با عبور از آن و تقدیم جان خویش، طعم شیرین پیروزی را به کام مردم بریزند. و چنین شد که آنان ما را از خود جدا ساختند و این شد حکایت ماندن و رفتن،

حکایت عقده و غصه؛ امشب شب تولد من است. من اکنون ۳۴ ساله شده­ ام. ببخشید من ۳۴ سال است که جسم مرده­ ی خویش را با خود حمل می­کنم تا ادامه زندگی زندان مانند خود را ببینم که این از زمان جدا شدن از قافله دوستان و شهیدان آغاز شد. ای قلم، ای اشک بگذارید امشب در چهره یکایک دوستان شهید و مظلومم بنگرم و لحظه جدا شدن از آنان را به یاد آورم :
آنگاه که با حاج *جاوید مرحمتی*  بر سر نوشتن وصیت­نامه جر و بحث داشتیم که یکی برای دیگری این کار را انجام دهد. آنگاه که نتوانستم مصافحه­ ای دل­چسب با*علیرضا اسد زاده* داشته باشم، چرا که دلم نمی­آمد از او جدا شوم، اما شد – آنگاه که *مهدی زروان* به دنبال بستن حمایلش کمک می­خواست و من تجهیزاتش را محکم بستم تا او در شهادت تجدید نشود. آنگاه که *صفدر شهبازی* و *محمدرضا محمدی* به هم و سر در گوش هم نجوا داشتند و من مانده بودم چگونه برای خداحافظی و حلالیت جدایشان کنم. وقتی برای طلب شفاعت به دسته یک از گروهان یک شهید مسلم رستم زاده به فرماندهی *غریبعلی قائدی* رفتم همه بودند جز خودش پس با *عباس و محسن بینا  و ابوذر(ایرج ) دهقان و سید هادی زهرائی که همیشه با هم بودند و در عملیات و شهادت نیز با هم رفتند، خداحافظی کردم. در گوشه­ ای از محل زیر نور چراغ فانوس *غریبعلی  قائدی* و *مسلم اسکندری* و چند نفر دیگر که الان نامشان یادم نیست نشسته بودند و سوره واقعه می­خواندند که جالب بود! امشب چه واقعه­ ای رخ خواهد داد!؟ کنارشان نشستم و لحظه­ ای در خویش فرو رفتم تا با نجوای آنان همراهی کنم و آنگاه زمان وداع رسید – در کنار مسیر *اسدالله افشار* و *عبدالنبی دهقان* آماده رفتن بودند که با جملاتی از آن­ها حلالیت طلبیدم.و *احمد راسته* نیز استوار در کنار انان با گفتن بیایید رفتن را اغاز کردند *حسام تقی نژاد این جمع را تکمیل می کرد در یک لحظه اسد الله افشار گفت : حسین آیا سجادم را خواهم دید که یکباره وجودم فرو ریخت و تاکنون مرمت نشده و آن لحظه هر وقت به یادم می­آید تقاضای مرگ می­کنم. صدای هم­ همه­ ای مرا به خویش آورد. *قاسم جوکاران*  آمد و او آمد تا بین آمدن و رفتنش ساعتی بیش نباشد که لیاقت شهادت به مدت حضور در جبهه نیست و بین ورود او و شهادتش دو ساعتی بیشتر طول نکشید. *علیرضا معینی* گوشه­ ای ایستاده و درد پایش او را به خود مشغول کرده بود و بر اثر اشتباه پایش را بر روی صندق مهماتی گذاشته بود که میخش در پای او فرورفته بود و باید الان با پای مجروح و پانسمان شده، به جهاد برود. تلاقی دو برادر *سید محمد تقی و سید محمد کاظم دیده­ ور* در هیاهوی صداها و گریه­ ها و بغل کردن یکدیگر تو را تا افق عاشقی پیش می­ برد. چرا که این دو همدیگر را خیلی دوست داشتند و من میخکوب از این خداحافظی بودم! چهره زیبای *منصور میراب* تو را به معصومیتش می­برد و غبطه می­خوری که خدا با اینان چه خواهد کرد!  *مهدی نجیبی و سید مسلم نجیبی و مهران ککتویی سه گانه یک جمع دوست داشتنی بودند که حالا شوق پرواز دارند واین سه قرار ومدارشان برای آن دنیاست. وقتی به ردیف انسان­های به خط شده نگاه می­کنم *وحید جهانی­ آزاد*  فرمانده گروهان با چفیه همیشگی قرمزرنگش و ریشی که الان به دستور فرمانده گردان زده است و صورتش تنک شده است از همه شاخص­تر است. او مرد سال­های جنگ است، مردی که خیلی از بچه­ ها اورا پدر خودشان می­دانستند.
 
*قدرت بامشاد و جعفر اسکندری* نیز آماده رزم بودند. آنان چند ساعت قبل برای گرفتن عکس چفیه­ ام را به قرض گرفته بودند و هر سه همزمان سر در سر هم گذاشتیم و خداحافظی کردیم. برای خداحافظی به *پژوه و رزمی و نصیری و علی اکبر سیاوش* با دستی تکان دادن همراهی کردم . *ابوفاضل نظری* سرحال و شاد مانند همیشه پرشور و مصمم آماده رفتن بود و رفت تا از قافله عقب نماند. . داستان بقیه دوستان کاظم پایدار ورزشکار منضبط-محمد هاشم ملک زاده پر شور و اماده قاسم خانی مردی از جنس خلوص - عیدالله لنگری صادق و صمیمی -ابراهیم صالحی شاید کوچکترین نیروی بسیجی -.حسن عفیفیان دلیر مرد مودب .-نادر بهرامی زاده بی ریا و پاک -سعید رضوی فرد ساکت و بیصدا -حیدر جشن ‌-کاظم جهانتاب جوانی رعنا و خوش صحبت - -غلام جوکار شیر مرد -امرالله جعفری - شکرالله یدالهی ارام و جنگنده -محسن نجمی با معصومیت کامل -محمد
 


کد مطلب: 22926

آدرس مطلب: https://www.hafezkhabar.ir/note/22926/بازیادی-کربلای-چهار

حافظ خبر
  https://www.hafezkhabar.ir