سعد و مبارک شمردن بعضی از روزها و در طرف مقابل، شوم و نحس شمردن بعضی از روزهای دیگر، از جمله باورهای عامه ی مردم است و علی رغم اختلاف هایی که پیرامون تعیین روزهای سعد و نحس وجود دارد، اما اصل این مطلب مشترک بین انسانها بوده و اختصاصی هم به یک عصر خاص یا قوم، کشور و منطقه ی خاصی ندارد. سخن این جاست که این اعتقاد عمومی تا چه حد در اسلام پذیرفته شده و یا از اسلام گرفته شده است؟ با توجه به پذیرش عمومی حجیت منابع سه گانه ی «کتاب»، «سنت» و «عقل»در نظرگاه حکما و علمای مسلمان، شایسته دیدیم که این مسأله را از نگاه کتاب، سنت و عقل مورد بررسی قرار دهیم.
از نگاه عقل به عنوان مقدمه باید دانست که عقل به اعتبار متعلق ادراک به دو قسم «نظری» و «عملی» تقسیم میشود. ادراک چیزی که شایسته ی فعل یا ترک باشد، عقل عملی خوانده میشود و ادراک چیزی که شایسته ی دانستن باشد (نه عمل کردن) عقل نظری خوانده می شود. از این رو احکام عقل عملی - و به عبارتی: بایدها و نبایدهای عقل عملی- ، همیشه به دنبال احکام عقل نظری - و به عبارتی: هست ها و نیست ها - است و تا عقل نظری حکم به شایسته بودن یا نبودن امری نکند، عقل نظری راهکاری متناسب با آن ارایه نخواهد کرد. با این مقدمه روشن می گردد که تا عقل نظری حکم به نحوست روز خاصی نکند، عقل عملی نیز راهی برای خلاصی از نحوست آن روز ارایه نخواهد کرد. با رجوع به عقل نظری، هر عاقلی به روشنی درخواهد یافت که عقل راهی برای اثبات نحوست ندارد، چون به علل مؤثر در نحوست ایام علم ندارد و اتفاقاً به همین دلیل است که راهی برای نفی نحوست هم ندارد. از این رو عقل در این مسأله نفیاً و اثباتاً ساکت است. علامه «طباطبایی» نیز در تفسیر شریف «المیزان» به همین نکته به خوبی اشاره کرده و می نویسد: «ما با نگاه عقلی به هیچ وجه نمىتوانیم بر مبارکی روزى از روزها و یا زمانى از زمانها و یا نحوست آن برهان و دلیلی بیان کنیم، چون طبیعت زمان از نظر مقدار، طبیعتى است که اجزا و ابعاضش مثل هم هستند و یک چیزند، پس از نظر خود زمان فرقى میان این روز و آن روز نیست، تا یکى را سعد و دیگرى را نحس بدانیم و اما عوامل و عللى که در ایجاد حوادث مؤثرند و نیز در به ثمر رساندن اعمال تأثیر دارند، از حیطه ی علم و اطلاع ما بیرونند، ما نمى توانیم تکه تکه ی زمان را با عواملى که در آن زمان دست درکارند بسنجیم، تا بفهمیم آن عوامل در این تکه از زمان چه عملکردى دارند و آیا عملکرد آن ها طورى است که این قسمت از زمان را سعد یا نحس مى کند و به همین جهت است که تجربه هم به قدر کافى نمى تواند راهگشا باشد، چون تجربه وقتى مفید است که ما زمان را جداى از عوامل در دست داشته باشیم و با هر عاملى هم سنجیده باشیم، تا بدانیم فلان اثر، اثر فلان عامل است و ما زمان جداى از عوامل نداریم و عوامل هم براى ما معلوم نیست و به همین علت است که راهى به انکار سعادت و نحوست هم نداریم و نمىتوانیم بر نبودن چنین چیزى اقامه ی برهان کنیم، همان طور که نمى توانستیم بر اثبات آن اقامه ی برهان کنیم، هر چند که وجود چنین چیزى بعید است، ولى بعید بودن، غیر از محال بودن است.»[1] نتیجه این که هر چند در نظرگاه عقل نظری محال نیست که اجزای زمان با یک دیگر تفاوت داشته باشند و بعضی دارای ویژگی های نحوست و بعضی دارای ویژگی های ضد آن باشند، اما از نظر استدلال عقلی راهی برای اثبات یا نفی چنین مطلبی در اختیار نداریم و تنها همین اندازه می گوییم که، ممکن است ولی از نظر عقل ثابت نیست. با دقت در این مطالب و آنچه که در مقدمه گفته آمد، روشن است که به دنبال سکوت «عقل نظری» از اظهارنظر پیرامون سعد و نحس ایام، «عقل عملی» نیز پیرامون این مسأله خاموش بوده و طریقی برای رفع نحوست ارایه نخواهد کرد. زیرا هم چنان که اثبات نحوست، متوقف بر آشنایی با علل و عوامل موجده ی آن است، دفع و رفع آن نیز متوقف بر شناخت علل موجده و در ادامه شناخت راهکار متناسب برای دفع یا رفع آن نحوست است. از نگاه آیات تنها در دو مورد از آیات قرآن، به مسأله ی «نحوست ایام» اشاره شده است: 1) آیه ی 19 سوره ی قمر: «انا أرسلنا علیهم ریحاً صرصراً فی یوم نحس مستمر؛ ما تند باد وحشتناک و سردى را در یک روز شوم مستمر بر آنان فرستادیم.» 2) آیه ی 16 سوره ی فصلت: «فارسلنا علیهم ریحاً صرصراً فى ایامٍ نحسات؛ مانند بادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آن ها مسلط ساختیم.» با دقت در این آیات درمی یابیم که هر چند با توجه به سیاق آیات در داستان قوم «عاد» - که این دو آیه مربوط بدان است - و با توجه به این که «نحس و نحسات» به خود «یوم و ایام» نسبت داده شده اند، استفاده می شود که نحوست و شئامت، مربوط به خود آن زمانی است که در آن زمان، باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزید و آن زمان، 7 شب و 8 روز پشت سر هم بوده که عذاب به طور مستمر بر آنان نازل می شده است، اما از آیات چنین برنمی آید که این تأثیر و دخالت زمان به نحوی بوده که با گردش هفته ها، دوباره آن زمان نحس برگردد. از همین روست که مشاهده می کنیم محدث خبیری هم چون علامه «مجلسى» نقل مىکند: «برخى از مفسران، منظور از نحسات را سردى شدید هوا دانسته اند.»[2] «فخر رازى» نیز در تفسیر آیه ی 16 سوره فصلت مى نویسد: «از اهل علم نجوم، آنان که به احکام نجومى قائل هستند، براى ثبوت سعد و نحس بودن ایام، به این آیه ی شریفه استدلال کرده، گفته اند: این آیه بر چنین معنایى صراحت دارد؛ اما متکلمان در ردّ این نظریه گفته اند که منظور از «ایام نحسات» که در آیه ی شریفه آمده، روزهایى است که در آن چنان گرد و غبار فضا را پر می کند که امکان دیدن و انجام هرگونه کار را سلب می کند و منظور از نحس بودن این ایام، این است که خداوند در آن ایام، قومِ عاد را هلاک کرد.»[3] قابل توجه این که، در نقطه ی مقابل، تعبیر «مبارک» نیز در بعضى از آیات قرآن دیده مى شود، چنان که درباره ی شب قدر مى فرماید: «انا انزلناه فى لیلة مبارکة؛ ما قرآن را در شبى پر برکت نازل کردیم.»[4] و پر واضح است که مبارک بودن آن شب و سعادتش نه از جهت آن زمان خاص بلکه از این جهت بوده که آن شب به نوعی مقارن با اموری بزرگ و پر برکت بوده است؛ اموری هم چون نزول قرآن، نزول ملائکه، روح و سلام بودن آن شب و... و برگشت معنای سعد و مبارک بودن آن شب به این است که عبادت در آن شب، دارای فضیلت بسیار است و ثواب عبادت در آن، قابل قیاس با عبادت در سایر شب ها نیست و در آن شب، عنایت الهی به بندگانی که متوجه ساحت عزت و کبریایی شده اند، نزدیک تر است. به این ترتیب واضح است که قرآن جز اشاره ی سربسته اى به این مسأله نداشته و اثبات نحوست بعضی از ایام خاص، از قرآن قابل استفاده نیست. از نگاه روایات با مراجعه به کتب روایی و جوامع حدیثی شیعه مشاهده می کنیم که روایات بسیاری درباره ی سعد و نحس ایام هفته و سعد و نحس ایام ماه های عربی و نیز ماه های فارسی و رومی رسیده که در نهایت کثرت است و به عنوان نمونه در جلد چهاردهم از کتاب «بحار الانوار» تعداد زیادی از آن احادیث نقل شده است. در بررسی این روایات، سه نکته قابل ذکر است: الف) بیش تر این احادیث علی رغم نقل در جوامع حدیثی، ضعیف اند، چون یا مرسل و بدون سند هستند و یا این که قسمتی از سند را ندارند، هر چند که بعضی از آن ها سندی معتبر دارد، البته به این معنا که خالی از اعتبار نیست اما از طرفی دلالت آن ها بر نحوست ذاتى نیز، تمام نیست. جالب توجه این که برخی از این روایات در منابع مبهمی از منجمان بوده که نسخی کهن از آن ها، بعدها به دست محدث بزرگوار علامه مجلسی رسیده و ایشان شماری از آن روایات را نقل کرده که بسیار شگفت است. تا جایی که خود علامه مجلسی در پایان آن روایات شگفت که در منابع منجمان از قول امامان آمده می گوید: «أقول: هذه الروایات الأخیرة أخرجناه من کتب الأحکامیین و المنجمین لروایتهم عن أئمتنا علیهم السلام و لا أعتمد علیها و کانت فی النسخ اختلافات کثیرة أشرنا إلى بعضها؛ می گویم: روایات اخیر را از کتب احکامی ها و منجمان به خاطر نقل هایی که از ائمه دارند آوردیم، اما بر آن ها اعتماد ندارم، چنان که در میان نسخ نیز اختلافات فراوانی هست که به برخی از آن ها اشاره کردیم.»[5] از این رو سوء استفاده ی این قبیل منجمان برای انتشار مطالبشان با انتساب آن ها به امامان، مسأله ی مهمی است که لازم است مورد بررسی بیش تر قرار گیرد. ب) با دقت در روایاتی که ایام خاصی را نحس می شمارد، از آن جمله چهارشنبه هر هفته، چهارشنبه ی آخر ماه، 7 روز از هر ماه عربی و 2 روز از هر ماه رومی و امثال آن، روشن میشود که در بسیاری از آنها، علت این نحوست هم ذکر شده و آن عبارت است از این که، در این روزهای نحس، حوادث ناگواری به طور مکرر، اتفاق افتاده، آن هم ناگوار از نظر مذاق دینی، از قبیل رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و شهادت سید الشهدا (علیه السلام) و انداختن حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آتش و یا نزول عذاب بر فلان امت و خلق شدن آتش و امثال اینها و از این رو علت نحوست اتفاق هایی است که در این ایام رخ داده است نه این که آن قطعه از زمان نحوست ذاتی داشته باشد. به عنوان نمونه در روایتی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم که شخصی از امام(علیه السلام) درخواست کرد تا درباره ی روز چهارشنبه و فال بدی که به آن می زنند و سنگینی آن، بیانی فرماید که منظور کدام چهارشنبه است؟ حضرت فرمودند: «آخر أربعاء فی الشهر و هو المحاق و فیه قتل قابیل هابیل اخاه ... و یوم الاربعاء ارسل الله عزوجل الریح علی قوم عاد» یعنی: «منظور چهارشنبه ی آخر ماه است که در محاق اتفاق افتاد و در همین روز «قابیل» برادرش «هابیل» را کشت ... و خداوند در این روز چهارشنبه تندباد را بر قوم عاد فرستاد.» از این رو بسیاری از مفسران به پیروی بسیاری از روایات، آخرین چهارشنبه ی هر ماه را روز نحس می دانند و از آن تعبیر به «اربعاء لا تدور» میکنند، یعنی: «چهارشنبه ای که تکرار نمی شود.» در بعضی دیگر از روایات میخوانیم که روز اول ماه روز سعد و مبارکی است، چرا که حضرت آدم در آن روز آفریده شد، هم چنین روز بیست و ششم، چرا که خداوند دریا را برای موسی شکافت. یا این که روز سوم ماه، روز نحسی است، چرا که آدم و حوا در آن روز از بهشت رانده شدند و لباس بهشتی از تن آن ها کنده شد یا این که روز هفتم ماه روز مبارکی است، چرا که نوح سوار بر کشتی شد (و از غرق شدن نجات یافت.) یا این که در مورد نوروز در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم که فرمودند: «روز مبارکی است که کشتی نوح بر جودی قرار گرفت و جبرئیل بر پیامبر اسلام نازل شد و روزی است که علی(علیه السلام) بر دوش پیامبر(صلی الله علیه وآله) رفت و بت های کعبه را شکست و داستان غدیرخم مصادف با نوروز بود و...» این گونه تعبیرات، در روایات فراوان است که سعد و نحس ایام را با بعضی از حوادث مطلوب، یا نامطلوب پیوند می دهد، به خصوص در مورد روز عاشورا که بنی امیه به گمان پیروزی بر اهل بیت (علیه السلام) آن را روز مسعودی می شمردند و در روایات شدیداً از تبرک به آن روز نهی شده و حتی دستور دادهاند که آن روز را روز ذخیره ی آذوقه ی سال و مانند آن نکنند، بلکه کسب و کار را در آن روز تعطیل کرده و عملاً از برنامه ی بنی امیه فاصله بگیرند.[6] از مجموع این روایات چنین برمی آید که مقصود اسلام از بیان مسأله ی سعد و نحس ایام، توجه دادن مسلمین به این حوادث است، تا از نظر عمل، خود را بر حوادث تاریخى سازنده تطبیق دهند و از حوادث مخرب و روش بنیان گذاران آن ها فاصله گیرند. خلاصه این که، در روایات متعددی سعد و نحس ایام در ارتباط با حوادثی که در آن واقع شده است تفسیر شده و ربطی به نحوست ذاتی آن زمان خاص ندارد. ضمن این که برخی از اتفاق های ناخوشایند در زندگی معلول گناهان ماست و ربطی به ایام ندارد، از این رو در «تحف العقول» از «حسن بن مسعود» نقل شده که میگوید: «به محضر امام على النقى(علیه السلام) مشرف شدم، در راه انگشتم زخم برداشت و سوارى بر من تنه زد و به میان جمعى انبوه وارد شدم که قسمتى از لباسم را پاره کردند»، گفتم: «کفانى اللّه شرّک من یوم فما ایشمک؛ اى روز، خدا مرا از شرّ تو کفایت کند چه روز شومى؟!»، امام(علیه السلام) چون این بشنید فرمود: «یا حسن هذا و انت تغشانا ترمى بذنبک من لا ذنب له؛ اى حسن پیش ما میآیى و گناه خویش را به کسى بىگناه نسبت میدهى؟!» راوی می گوید: «عقل من به خودم برگشت و متوجه خطاى خود شدم» و گفتم: «آقاى من! از خداوند آمرزش میخواهم»، امام فرمودند: «یا حسن ما ذنب الایّام حتّى صرتم تتشئّمون بها اذا جوزیتم باعمالکم فیها؛ اى حسن! روزها چه گناهى دارند که چون با اعمالتان مجازات میشوید روزها را شوم میپندارید؟! ...» تا این که فرمودند: «لا تعد و لا تجعل للایّام صنعا فى حکم اللّه، قال الحسن: بلى یا مولاى» دیگر چنین مگو و روزها را در کار خدا دخیل ندان و حسن بن مسعود گفت: «چشم مولاى من»[7] این حدیث صریح است در این که سعد و نحس ربطی به زمان و وقت ندارد و اشاره به این است که اگر روزها هم تأثیرى داشته باشند به فرمان خداست، هرگز نباید براى آن ها تأثیر مستقلى قائل شد و از لطف خداوند خود را بى نیاز دانست، وانگهى نباید حوادثى را که غالباً جنبهی کفارهی اعمال نادرست انسان را دارد، به تأثیر ایام ارتباط داد و خود را تبرئه کرد و شاید این بیان بهترین راه براى جمع میان اخبار مختلف در این باب باشد. ج) بعضى از علما نیز آن روایاتى را که نحوست بعضى از ایام را مسلم گرفته، حمل بر تقیه کردهاند و خیلى هم بعید نیست، براى این که تفأل به زمانها و مکانها، اوضاع و احوال و شوم دانستن آن ها از خصایص اهل سنت است که خرافاتى بسیار نزد عوام از امتها و طوایف مختلف آنان یافت مىشود و از قدیم الایام تا به امروز این خرافات در بین مردمان مختلف رایج بوده و حتى در بین خواص از اهل سنت در صدر اول اسلام روایاتى بوده که آن ها را به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نسبت مىدادند، در حالى که احدى جرأت نکرده آن ها را ردّ کند، هم چنان که در کتاب «مسلسلات»، نویسنده به سند خود از «فضل بن ربیع» روایت کرده که گفت: روزى با مولایم مأمون بودم، خواستیم به سفرى برویم، چون روز چهارشنبه بود مأمون گفت: امروز سفر کردن مکروه است، زیرا من از پدرم رشید شنیدم که مىگفت: از مهدى شنیدم که مىگفت: از منصور شنیدم که مىگفت: از پدرم محمد بن على شنیدم که مىگفت: من از پدرم على شنیدم که مىگفت: من از پدرم عبداللَّه بن عباس شنیدم که مىگفت: از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیدم که مىفرمودند: آخرین چهارشنبه هر ماه روز نحسى است، مستمر.[8] در روایات متعددی سعد و نحس ایام در ارتباط با حوادثی که در آن واقع شده است تفسیر شده و ربطی به نحوست ذاتی آن زمان خاص ندارد. ضمن این که برخی از اتفاق های ناخوشایند در زندگی معلول گناهان ماست و ربطی به ایام ندارد. در حالی که در «وسائل الشیعه»، «کتاب الحج»، «ابواب آداب السفر»، باب هشتم، نقل شده است، راوى گوید: «بعضى از اهل بغداد به «ابا الحسن ثانى»(علیه السلام) نامه نوشت و از مسافرت در آخرین چهارشنبه ماه سؤال کردند»، امام(علیه السلام) در جواب نوشت: «هر که در آخرین چهارشنبه ماه به قصد مخالفت با اهل فال بد خارج شود، از هر آفت محفوظ بوده و از هر بلا معاف شده و خدا حاجتش را قضا خواهد فرمود.» این حدیث شیعی شریف، آشکارا نحس بودن چهارشنبه را نفى میکند و یا در حدیث دیگری میخوانیم: «حضرت على(علیه السلام) عازم جنگ با خوارج بود که شخصى عرض کرد: یا على، مى ترسم اگر اکنون عازم شوى به پیروزى دست نیابى. من این را به وسیله ی علم نجوم، دریافته ام.» آن حضرت فرمود: «آیا تو گمان مى کنى ساعتى را نشان میدهى که هر که در آن سفر کند، بلا و بدى از او دور گردد؟! و بر حذر میدارى از ساعتى که هر که در آن روانه شود، زیان و سختى او را فرا گیرد؟! کسى که این سخنان تو را باور کند، قرآن را دروغ پنداشته و براى به دست آوردن آنچه دوست دارد و دورى از ناپسندىها، از یارى خدا بىنیاز گردیده است. هر که به گفتار و فرمانت رفتار نماید، باید تو را حمد و سپاس گذارد، نه پروردگارش را! زیرا تو گمان دارى که او را به ساعتى راهنمایى کرده اى که در آن سود به دست آورد و از زیان ایمن گشته است.»[9] به شهادت تاریخ، آن حضرت بر خلاف توصیه ی آن مرد، به سوى خوارج روان گشت و در جنگ با آنان نیز ظفرمند گردید. کلامی از شهید مطهری «در منطق عملی هم بسیاری از سبکها از اساس منسوخ است، اسلام هم آن ها را منسوخ می داند. مثلاً آیا پیغمبر در کارها و در متد خودش از سعد و نحس ایام استفاده میکرد؟ این خودش مسأله ای است. ما برویم سیره ی پیغمبر را از اول تا آخر ببینیم، تمام کتبی را که شیعه و سنی در تاریخ پیغمبر نوشته اند، مطالعه کنیم، ببینیم آیا پیغمبر اکرم در روش و متد خودش یکی از چیزهایی که از آن استفاده میکرد مسألهی سعد و نحس ایام بود یا نه؟ مثلاً آیا میگفت امروز دوشنبه است برای مسافرت خوب نیست؟! یا امروز سیزده عید نوروز است، هر کس بیرون نرود گردنش می شکند آن هم از سیزده جا نه از یک جا؟! آیا چنین حرفهایی هست؟! در سیره ی علی (علیه السلام) چه طور؟ در سیره ی ائمه(علیهم السلام) چه طور؟ ما هرگز نمی بینیم که پیغمبر یا ائمه ی اطهار خودشان در عمل از این حرفها یک ذره استفاده کرده باشند، بلکه عکسش را میبینیم. در «نهج البلاغه» هست وقتی که علی(علیه السلام) تصمیم گرفت برود به جنگ خوارج، اشعث قیس - که آن وقت جزو اصحاب بود - با عجله و شتابان آمد، یا امیرالمؤمنین! خواهش میکنم صبر کنید، حرکت نکنید، برای این که یکی از خویشاوندان من که منجّم است یک حرفی دارد و میخواهد به عرض شما برساند. فرمود: بگو بیاید. آمد. گفت: یا امیرالمؤمنین! من منجّمم و متخصص شناختن سعد و نحس ایام. من در حسابهای خودم به اینجا رسیدهام که اگر شما الآن حرکت کنید بروید به جنگ قطعاً شکست میخورید و شما و اکثریت اصحاب شما کشته خواهند شد. امام فرمودند: هر کس که تو را تصدیق کند پیغمبر را تکذیب کرده، این مزخرفات چیست که می گویی؟! اصحاب من! «سیروا علی اسم الله» بگویید به نام خدا، به خدا اعتماد و توکل کنید و حرکت کنید بروید. علی رغم نظر این شخص، همین الآن حرکت کنیم برویم و میدانیم که در هیچ جنگی علی(علیه السلام) به اندازهی این جنگ فاتح نشد. این حدیث در وسائل است: «عبدالملک بن اعین» می آید خدمت امام صادق(علیه السلام). عبدالملک برادر «زراره» است و خودش هم از راویان بزرگ و مرد عالمی است. او نجوم خوانده بود و به همین جهت به این چیزها عمل میکرد. کم کم احساس کرد برای خودش مصیبت درست کرده، مثلاً از خانه بیرون میآید، یک وقت میبیند که امروز قمر در عقرب است، اگر بروم چنین خواهد شد، یک روز می بینید فلان ستاره از جلویش در آمد. کم کم خود بیچاره اش احساس کرد که دست و پایش به کلّی بسته شده است. روزی آمد خدمت امام صادق(علیه السلام) و عرض کرد: یا ابن رسول الله! من به نجوم احکامی مبتلا شده ام (البته نجوم ریاضی غیر از نجوم احکامی است. اشتباه نشود، دو نجوم داریم. نجوم ریاضی یعنی حساب خسوف و کسوف و مانند این ها و جزو ریاضیات است. نجوم احکامی است که بی اعتبار است.) من کتابهایی در این زمینه دارم و کم کم احساس میکنم که مبتلا شده ام، اصلاً گرفتار شده ام و تا به این کتابها مراجعه نکنم در هیچ کاری نمیتوانم تصمیم بگیرم. تکلیف من چیست؟ امام صادق(علیه السلام) با تعجب فرمود: «تو از اصحاب ما، تو راوی روایات ما به این چیزها عمل می کنی؟!» گفت: «بله، یا ابن رسول الله» امام فرمود: «الآن بلند شو برو منزل، به محض رسیدن، تمام این کتابها را آتش بزن و دیگر نبینم که حتی به یک کلمه از این حرفها عمل کرده ای.» علی رغم یک سلسله روایات که در این زمینه هست، ما یک سلسله روایات دیگر داریم که در تفسیر المیزان در ذیل یکی از آیات سوره ی فصلت ذکر شده است. از مجموع روایاتی که از اهل بیت اطهار رسیده است، این مطلب استنباط میشود که این امور یا اساساً اثر ندارد و یا اگر هم اثر دارد توکل به خدا و توکل به پیغمبر و اهل بیت پیغمبر اثر این ها را از بین میبرد. بنابراین یک مسلمان، شیعه ی واقعی، در عمل به این امور اعتنا نمیکند، اگر میخواهد به مسافرت برود، صدقه بدهد، به خدا توکل کند، به اولیای خدا توسل بجوید و به هیچ یک از این امور اعتنا نکند. از همه بالاتر این است که شما ببینید در تاریخ پیغمبر و ائمه ی اطهار آیا یک دفعه هم اتفاق افتاده که خود آن ها به این مسایل عمل کنند؟! «سیره» یعنی چنین چیزها. آیا آن ها در منطق عملی خودشان از این جور امور استفاده کردهاند یا نه؟ در خراسان یک چیزی معروف است که من در بعضی از شهرستانهای ایران دیده ام هست و در بعضی دیگر نیست و استاد بزرگوار ما مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی ریشه ی آن را به دست داد که این چه بوده و از کجا پیدا شده است. در ولایت ما - به اصطلاح - فریمان خیلی شایع بود و شاید هنوز هم هست که میگفتند: اگر شخصی بخواهد به مسافرت برود، چنانچه اول کسی که به او بر میخورد سید باشد، این امر نحس است و او قطعاً از آن سفر بر نمیگردد، ولی اگر غربتی به او بربخورد، این سفر سفر میمونی است. واقعاً این جور معتقد بودند. مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی گفت این یک ریشه ای دارد: در دوره ی بنی عباس، سادات را در خانهی هر کس گیر می آوردند، نه تنها خود آن ها بلکه تمام آن خاندان از بین میرفتند. کم کم این فکر برای مردم پیدا شد که سید نحس به این معناست، نحس سیاسی است نه نحس فلکی، یعنی یک سید در خانه ی هر کسی آمد او دیگر خانه خراب است. این نحس سیاسی کم کم در فکر مردم تبدیل به نحس تکوینی و فلکی شد. بعد بنی عباس هم که از بین رفتند، کم کم زن ها، بچه ها و مردم ساده لوح گفتند: «اصلاً سید نحس است خصوصاً در مسافرت.» برای خود من اتفاق افتاد: سفر دوم یا سومی بود که میخواستم به قم بروم. از منزلمان که بیرون آمدم سوار اسب شدم، چون در دو فرسخی مهمان بودیم و از آنجا میخواستیم سوار ماشین بشویم و برویم. دوستان برای بدرقه آمده بودند و ما هم در منزل با مرحومه والده و دیگران خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون. خیلی هم علاقه داشتم که زودتر بیایم. سوار اسب که شدم یک وقت دیدم سیدی از جلو دارد میآید. گفتم خدا نکند زنها بفهمند که اگر بفهمند نخواهند گذاشت بروم. خدا خدا میکردم، ایستادم. سید آمد جلوی اسب من را گرفت، میخواست از من بپرسد که شما که میروید به آن ده - که اسمش رامان بود - آیا از رامان یکسره میروید قم یا بر میگردید اینجا و از اینجا سوار ماشین میشوید و میروید؟ گفت: آقا ان شاء الله دیگر بر نمیگردید؟ گفتم: نه، ان شاء الله دیگر بر نمیگردم. با خود گفتم اگر این به گوش زن ها برسد که سید جلو آمده و بعد هم گفته ان شاء الله که دیگر بر نمیگردی، محال است بگذارند من بروم. اما رفتم و برگشتم و حالا دارم با شما حرف می زنم، 30 سال هم از آن زمان می گذرد. یک فرد مسلمان نباید فکر خودش را با این موهومات خسته کند. پس توکل برای چیست؟! ما، هم دم از توکل میزنیم، هم دم از توسل و هم از گربه سیاه میترسیم! آدمی که میگوید توکل و به خصوص میگوید توسل و ولایت، دیگر نباید این حرفها را بزند. آن که میگوید ولایت، میگوید اگر توسل داری به این مهملات اعتماد نکن. پس هر یک از این ها خودش یک اصلی است؛ غدر و نیرنگ و نیز استفاده از وهمها در سیرهی پیغمبر اکرم ملغی است.»[10] سعد و نحس از نگاه ابن سینا «ابن سینا» مىنویسد: «هرگز زمان، علت فاعلىِ چیزى نیست؛ بلکه ظرف حوادث است ـ و از همین روست که ـ اگر چیزى به جهت سبب مخفى خود، در زمان معین، موجود یا معدوم گردد، چون آن سبب حقیقى و اصلى وى مجهول است، ـ مردم ـ آن حادثه را به ظرفش که زمان باشد، نسبت میدهند و چنین است که اگر آن رویداد گوارا بود، زمان تحقق آن را مدح مینمایند و اگر ناگوار بود، به نکوهش زمان وقوع آن میپردازند و از آن جا که علل امور وجودى در بسیارى موارد روشن است، ولى سبب پیدایش امور عدمى آشکار نیست ـ مثلاً سبب پیدایش یک بنا روشن است، ولى عامل فرو ریختن و فرسودن آن معلوم نیست... ـ زمان را عامل پیدایش بسیارى از امور عدمى هم چون فراموشى، فرتوتى، زوال و...، میپندارند و سعى مردم در بدگویى از زمان و هجو کردن روزگار و نکوهش آن، معروف میگردد.[11] بنابراین، به طور خلاصه مى توان گفت که تفکر اسلامى درباره ی زمان آن است که این پدیده، ذاتاً سعد یا نحس نیست و نمىتواند عامل سعادت و نحوست یا سبب فاعلىِ نشاط یا اندوه باشد؛ بلکه تنها به منزله ی ظرف و موقعیتى است که در آن رویدادها و حوادث تلخ و شیرین روى مىدهد. اگر هم در برخى موارد سعادت یا نحوست به ایام نسبت داده مى شود، به سبب حوادث تلخ یا شیرینى است که در آن روزها رخ داده است؛ وگرنه زمان از حیث زمان بودن، به شومى و برکت توصیف نمى شود.(*) پینوشتها: [1] ترجمه ی المیزان، ج19، ص116 [2] مجمع البیان، طبرسى، ج 9، ص 8، ذیل آیه ی 16 سوره ی فصلت، (دار احیاء التراث العربى، بیروت، لبنان، 1379 هـ ق) [3] امام فخر رازى، تفسیرکبیر، ج 27، ص 113. (چاپ سوم، بى تا، بى جا) [4] سوره ی دخان، آیهی 3 [5] بحارالأنوار، ج56، ص 109 [6] تفسیر نمونه، جلد23، صص 43و44 [7] تحف العقول، ص 357، ط بیروت [8] ترجمه المیزان، ج19، ص121 [9] نهج البلاغه، ترجمه ی فیض الاسلام، خطبه ی 78، ص178 [10] مجموعه آثار شهید مطهری، ج16، صص72-74 [11] شفا، طبیعیات، ابن سینا، ج1، فصلهاى 10، 11، 12 (زمان)، صص 166 ـ 148. (انتشارات مکتبة آیة الله مرعشى نجفى، قم، 1406 هـ ق) منبع: برهان/ حجت الاسلام مصطفی عزتی؛ استاد حوزهی علمیهی اصفهان