عباس کریمی در این میان، بیش از همه تلاش می کرد تا شرایط را به گونه ای تغییر دهد. این در حالی بود که جو روانی حاکم بر نیروهای خودی به شدت بحرانی و غیر قابل کنترل بود. طوری که تعدادی از نیرو ها به خاطر ترس از اسارت به دست دشمن، برای سوار شدن به قایق و انتقال به جزیرهٔ شمالی مجنون، به روی هم اسلحه می کشیدند.
امروز سالروز شهادت فرمانده ای است که همه او را با قرآن جیبی اش می شناسند؛ همان که به هنگام شهادت، تنها دارایی اش بود و چهره آرام و با صفایش نشانی جز پرتو نور خدا نداشت؛ همانی که شاعر نامدار عرصه های دفاع مقدس «علیرضا قزوه» در رثایش سرود:
دلم دلتنگ مردان صمیمی است
مرید حاج عباس کریمی است
چه ماند از او بجز مشتی غریبی
چه ماند از او همین قرآن جیبی
حاج عباس کریمی فرمانده دلیر لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که می گفت، زندگی اش با رمز یا زهرا (س) گره خورده و در پایان این راه نیز با رمز یا زهرا (س) در نبرد آبی ـ خاکی بدر پر کشید و کربلایی شد. اینک خلاصه ای از زندگی نامه این شاهد هستی را می خوانید.
روستای قهرود از توابع شهرستان کاشان در سال ۱۳۳۶ پذیرای کودکی شد که پدرش برای سالم ماندن او به آستان با کرامت حضرت عباس (ع) نذر کرد و مادر، نام او را عباس نهاد. او در محیط ساده و باصفای روستا و جو مذهبی خانواده رشد کرد و پس از پایان تحصیلات ابتدایی در زادگاهش برای ادامه تحصیل راهی تهران شد. در آغاز سال سوم دبیرستان دوباره به کاشان بازگشت و موفق به گرفتن دیپلم در رشته نساجی شد. دوران سربازی خود را در پادگان عباس آباد که در آن زمان فرماندهی حکومت نظامی تهران بود، گذراند.
با پیروزی انقلاب اسلامی در راه اندازی سپاه پاسداران کاشان پیشقدم شد و در اوایل سال ۱۳۵۸ به عضویت این نهاد مقدس درآمد. در فاصله کوتاهی مأمور حفاظت از بیت امام در قم شد و هنوز این مأموریت به پایان نرسیده بود که مسأله اغتشاش در ایرانشهر مطرح شد و در پی آن غائله کردستان او را با چهر ه واقعی جنگ آشنا کرد.
عباس با استعفا از مسئولیتش در سپاه کاشان، راهی کردستان و پس از مدتی سمت مسئول اطلاعات و عملیات پیرانشهر منصوب شد. حاج عباس که لیاقت نظامی خود را به فرماندهان از جمله حاج احمد متوسلیان نشان داده بود، پس از شکل گیری تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی جنوب و به سمت عنوان مسئول اطلاعات ـ عملیات تیپ برگزیده شد.
او در عملیات پیروزمندانه فتح المبین از ناحیه پا به شدت مجروح شد و در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ زمانی که حملات اسرائیل به لبنان اوج گرفت، همراه سایر دوستان برای حمایت به کشورهای سوریه و لبنان رفت و پس از بازگشت به وطن در مهرماه همان سال به سنت نبوی جامه عمل پوشاند و ازدواج کرد که حاصل آن یادگاری به نام داود است. در همه میدان های نبرد، سربازی لایق بود و پس از عملیات خیبر (شهادت حاج همت) به فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله درآمد و سرانجام در ۲۳/ ۱۲/ ۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش با آب دجله وضو ساخت و نماز عشق را به قد قامت شهادت ایستاد.
در ادامه گوشه ای از رشادت ها و خاطرات این شهید بزرگوار را در لحظات باقی مانده تا شهادت می خوانید.
یکی از نیروهای گردان کمیل در یادداشت های روزانه خود آن لحظات را این گونه ثبت کرده است؛
«۲۲ اسفند سال ۶۳ ـ شرق دجله
داخل یک چاله تانک، همه نفرات جمعند. فرماندهان گردان های ابوذر، انصار، مالک، میثم، کمیل و... حتی فرمانده لشکر همگی در اضطرابی سخت به سر می برند. هر طور شده، باید جلو پیشروی دشمن را بگیرند و منطقه آزاد شده را حفظ کنند چهره حاج عباس کریمی، فرمانده لشکر ۲۷ در نظرم می آید. بسیار با شکوه، اما در هم ریخته است. با صورتی شکسته، به بچه ها دستور مقاومت می دهد و خود مانند یک نیروی عادی به اطراف می جهد؛ شلیک می کند، مهمات می آورد، کمک می رساند و از خط دفاعی ما مراقبت می کند.
همراهانش، با هیجان او را بغل می کنند و برای ربودنش از دهان گرسنه مرگ، به زمینش می اندازند؛ ولی فرمانده شجاع لشکر ۲۷، باز همانند فنر از جا می جهد. چون شیر می غرد، با شتاب به پیش می تازد و دستور می دهد: ... دفاع کنید... دفاع کنید!».
با روشن شدن هوا در صبح روز ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ پاتک های دشمن با شدت بیشتری آغاز شد و تا بعد از ظهر این روز دشمن موفق به ایجاد رخنه در کنارهٔ شرقی دجله و بر هم زدن آرایش پدافندی نیروهای ایرانی شد. آتش توپخانه دشمن نیز پر حجم تر خطوط اول و دوم سیل بند عقب آب راه ها را مورد هدف قرار داد.
فشار بیش از حد واحد های زرهی دشمن، باعث شد تا باقیماندهٔ نیروهای لشکر از دشت الهاله به پشت دژ اصلی تغییر موقعیت بدهند. عباس کریمی در این میان بیش از همه تلاش می کرد تا شرایط را به گونه ای تغییر دهد. این در حالی بود که جو روانی حاکم بر نیروهای خودی به شدت بحرانی و غیر قابل کنترل بود.
طوری که تعدادی از نیرو ها به خاطر ترس از اسارت به دست دشمن، برای سوار شدن به قایق و انتقال به جزیرهٔ شمالی مجنون، به روی هم اسلحه می کشیدند. تا جایی که سید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر به کنارهٔ پد آمد تا این وضعیت را کنترل کند، اما آنهایی که به شدت ترسیده بودند و به هیچ وجه روحیهٔ ماندن نداشتند، به حرف او هم گوش نمی دادند.
یکی از نیروهای گردان کمیل در یادداشت های خود نوشته است؛
«پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۶۳- شرق دجله
... حاج رضا دستواره با فریاد خطاب به آنهایی که اصرار داشتند سوار قایق بشوند، گفت: بچه ها بمانید دفاع کنید. با عقب نشینی چیزی درست نمی شود. باید همین جا بمانید و دمار از روزگار بعثی ها در بیاورید.
یکی از آن ها در حالی که تلاش می کرد سوار قایق بشود، خطاب به حاج رضا گفت: برو کنار برادر. اصلا تو کی هستی که به ما می گویی اینجا بمانیم و مقاومت کنیم؟ مگر نمی بینی دشت پر از تانک شده؟
حاج رضا دستواره گفت: من قائم مقام لشکر هستم. تازه مگر یادتان رفته، توی عملیات بیت المقدس بیشتر از این ها تانک آورده بودند، ولی بچه ها چنان مقاومتی کردند که آن ها مجبور به عقب نشینی شدند. اما آن فرد در حالی که گلنگدن اسلحه اش را می کشید، گفت: برو کنار وگرنه می زنم. در این لحظه تعدادی از بچه ها حاج رضا را از مقابل اسلحه آن فرد کنار کشیدند.
کمی آن طرف تر از مقابل دژ اصلی، حاج عباس از داخل یکی از سنگر ها با دوربین دو چشمی دشت روبه رو را نگاه می کرد و به اطرافیانش دستور هایی می داد.
محو عظمت و نورانیت حاج عباس بودم که در یک لحظه با شنیدن صدای کر کننده ای به زمین غلتیدم. دود و آب و گل به هوا برخاست. اطرافم را برانداز کردم تا ببینم چه اتفاقی افتاده؟ نفهمیدم تیر مستقیم تانک بود یا خمپاره. اما هر چه بود صدای وحشتناکی داشت. به طرف محل اصابت گلوله تانک یا خمپاره دویدم. با دیدن صحنه ای خشکم زد. خدای من! اینجا که سنگر دیده بانی حاج عباس بود. پس خود حاج عباس کو؟ دیدم دو نفر پیکر مجروحی را بیرون می آورند. نگاه کردم؛ خودش بود؛ حاج عباس. عرق سردی تمام بدنم را فرا گرفت.
نفسم بند آمد. من هم یک طرف بدن حاج عباس را گرفتم. هنوز نیمه جانی داشت. به نظرم آمد ترکش به سرش خورده بود. چشم های بی رمقش داشت باز و بسته می شد. رد کمرنگ لبخندی بر لب هایش نقش بسته بود، اما از نگاهش نگرانی موج می زد. این حالت نگرانی او را می شناختم. او نگران بسیجیانش بود. با کمک آن دو نفر و علی سلطان محمدی پیکر نیمه جان حاج عباس را داخل یکی از قایق ها انداختیم.
سکاندار قایق گازش را گرفت و وارد آبراه شد. هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودیم که وسط آبراه قایق را نگه داشت. نگاه کردم لابه لای نیزار ها دیدم بچه های بهداری لشکر با پل های شناور پست امداد درست کرده اند. حاج عباس را داخل سنگر اورژانس انتقال دادیم. پزشکیار داخل اورژانس که حسابی دستپاچه شده بود، اول از همه نبض حاج عباس را گرفت و بعد با نگرانی گفت که اینکه نبضش نمی زند »!
به این ترتیب روح بلند حاج عباس کریمی؛ چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) نیز به آسمان پر کشید و این اسوهٔ غیرت و مردانگی به یاران شهیدش ملحق شد.
قاسم صادقی؛ راننده، پیک و همراه همیشگی عباس کریمی می گوید: «... روزی که حاج عباس خواست برود آن طرف آب به من گفت: ببین قاسم، من می روم پیش بچه ها. تو همین جا گوش به زنگ باش. هر وقت تماس گرفتم با جلو. من هم توی جزیره شمالی منتظر تماس حاجی بودم که یکی از بچه ها آمد کنارم و گفت: حاج عباس زخمی شده و با قایق آوردیمش اینجا. رفتم بالای سرش. شهید شده بود. رفتم پیش حاج مجید رمضان؛ رئیس ستاد لشکر و به او گفتم: عباس شهید شده. جا خورد! با ناباوری پرسید: راست می گویی؟ گفتم: ترکش خورده. گفت که برو یک آمبولانس بگیر و بگو می خواهیم عباس را ببریم تهران.
جنازه را برده بودند معراج اهواز. با آمبولانس تا آنجا رفتم. در بین راه حاج صادق آهنگران را دیدم. گفتم کجا می روم. یکه خورد و پرسید: کجاست؟ گفتم: بیا برویم. آمدیم معراج. یک نامه هم از طرف فرمانده سپاه یکم داشتم که در آن قید شده بود، در تهران مراسم با شکوهی گرفته شود. نامه را نشان مسوول معراج شهدا دادم و گفتم می خواهم ببرمش. به خاطر اهمیت موضوع، جنازه را مخفی کرده بودند. در اوج عملیات بودیم و اگر نیرو ها می فهمیدند فرمانده شان شهید شده، روحیه شان خراب می شد.
دو، سه تا تابوت روی تابوت عباس گذاشته بودند. روی تابوت نام دیگری نوشته شده بود. جنازه را آوردیم بیرون و به آهنگران گفتم، نوحه ای بخواند. یک نوحه بود که عباس خیلی دوست داشت و در متن نوحه دائم ذکر نماز بود. آهنگران آن را خواند. در حین خواندن او، دست توی جیب بادگیر عباس کردم. دیدم چهار عدد بیسکویت توی جیبش هست. یاد چهار روز قبل افتادم. روز اول عملیات، آمدیم تا کنار ساحل جزیره مجنون، «حاجی بخشی» داشت شعار می داد و بین بچه ها بیسکویت پخش می کرد. من رفتم و از حاجی بخشی پنج تا بیسکویت گرفتم. عباس در آن سه روز، آن قدر کار داشت که تنها یکی از آن ها را خورده بود.
منبع : تابناک