علی فریدونی در گفتگو با فارس/بخش پایانی

عکس هایی که از صحرای کربلا گرفتم

15 بهمن 1393 ساعت 19:31

: وسط میدان مین جنازه‌های زیادی بود. یكی از عكس‌هایی را كه از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحرای كربلا " اجازه انتشار گرفت.من در طول عمرم دوباره صحرای كربلا را درك كردم كه یك دفعه در این روز بود.


در نخستین بخش از مصاحبه با استاد علی فریدونی ، خاطرات ایشان را تا مقطع عملیات رمضان خواندیم. در این قسمت ، خاطرات دیگری از ایشان را به همراه عكس های ایشان به حضورتان تقدیم می كنیم. *فارس: شما در هر سه مرحله "عملیات رمضان " حضور داشتید؟ *فریدونی: بله. در مرحله سوم عملیات بعد از تجدید قوا، نیروها به میدان مین برخورد كردند كه دستور عبور از آن داده شد. عبور از میدان مین از دو محور بود كه یك سمت سپاه و بسیج بودند و سمت دیگر دست ارتش بود. 150 نفر از بچه‌های سپاه و بسیج بعد از شنیدن دستور عبور از میدان مین داوطلب ‌شدند تا قلت بزنند روی مین تا معبری باز شود و دیگران رد شوند، (من در سنگر فرماندهی بودم كه فرماندهان اصلی آنجا بودند، از قبل پنهان شده بودم تا آنها مرا نبینند اما صدایشان را می‌شنیدم.) از بی‌سیم‌ها صدای "الله اكبر " گفتن رزمنده‌ها می‌‌آمد و بعد صدای انفجار مین شنیده می‌شد. در آن سوله یك طرفه فرماندهان سپاه و یك طرف فرماندهان ارتش بودند. بچه‌های سپاه میدان میان را رد كردند اما نیروهای ارتش از این دستور سر باز زدند و به این دلیل كه آنها عبور نكردند. زمان گذشت و هوا روشن شد. عراقی ها متوجه شدند و بچه‌های سپاه بسیجی را قیچی كردند، عده زیادی قتل عام شدند و عده‌ای دیگر راه برگشت را گم كردند. هنگام برگشت از جاده‌های "رملی " آنقدر خسته شده بودند كه اسلحه و لباس خود را زمین انداخته بودند. فضا واقعا وحشتناك و دلخراش بود. اولین آمبولانس كه آمد من با خواهش به همراه بچه‌های تخریب رفتم جلو. وسط میدان مین جنازه‌های زیادی بود. یكی از عكس‌هایی را كه از آن صحنه گرفتم از بس دلخراش بود سال گذشته با نام "صحرای كربلا " اجازه انتشار گرفت. رزمنده‌ها با حالت‌های زیبایی به شهادت رسیده بودند. یكی از آنها با مشت گره شده شهید شده بود و این نشان از تعصب او داشت، دستش خشك شده بود و مجبور شدند استخوانش را بشكنند بعد او را دفن كنند. یكی دیگر از شهدا به حالت سجده افتاده بود. یكی از شهدا "آرپی‌جی " اش را به حالتی بغل كرده بود كه انگار معشوق‌اش را در آغوش گرفته است. دیدن این صحنه برایم بسیار سخت و تلخ بود. من در طول عمرم دوباره صحرای كربلا را درك كردم كه یك دفعه در این روز بود. (عكس های مورد نظر در قسمت عكس های مرتبط ، ضمیمه شده است) *فارس: گفتید در طول جبهه دو مرتبه انگار صحرای كربلا را دیدید، دفعه دوم كی و كجا بود؟ *فریدونی: در عملیات "مسلم ابن عقیل " رزمندگان در چندین چادر قرار داشتند. من به همراه عده‌ای از بچه‌ها در بیرون از چادرها بودیم، ناگهان در حد فاصل یك پلك به هم زدن صدای "میگ " عراق به گوشمان خورد و چادر رزمندگان بمباران شد. یك نفر نه تنها زنده نماند بلكه جنازه‌ها هم تكه تكه شده بود. اثری از چادرها باقی نماند. بقیه بچه‌ها كه بیرون چادر بوده و زنده ماندند هر كس با هر وسیله‌ای كه دستش بود مثل در قابلمه، كلاه و كارتن‌های خالی خاك می‌برد تا آتش را خاموش كنیم اما نمی‌توانستیم. من اولش هنگ كرده بودم اما وقتی به خودم آمدم گفتم وظیفه من چیز دیگری است، كمی خودم را دلداری دادم و عكس گرفتم. فضا بهم ریخته بود. ناگهان گریه و فریاد چند نوجوان همه را به خود جلب كرد. جلو رفتم و دیدم تعدادی از بچه‌محل‌ها یكی از دوستانشان را از دست داده بودند و فریاد می‌زدند مگر قرار نبود با هم باشیم؟ با هم شهید شویم؟ چرا تو رفتی؟ كارت شناسایی دوست‌شان را در دست گرفته و ناله می‌كردند. در حالی كه همه منقلب شده بودند من عكاسی می‌كردم و آن عكس بسیار مورد استقبال قرار گرفت. (عكس های مورد نظر در قسمت عكس های مرتبط ، ضمیمه شده است) *فارس: از دوستان نزدیكتان كسی هست كه به شهادت رسیده باشد؟ *فریدونی: بله. ما در "چهارراه عباسی " زندگی می‌كردیم. یكی از بچه محله‌هایمان جوانی بود به اسم "داود ابراهیمی " كه معروف بود به "داود دیوانه " او بسیار پر شر و شور و به نوعی لات محل بود. هر كجا كه دعوا می‌شد به او پولی می‌دادند و برای چاقو كشی و كتك‌كاری صدایش می‌كردند. روزی در جبهه به همراه ماشینی می‌رفتم خط كه كنار جاده ستونی از رزمندگان در حال پیاده روی بودند، من جثه ریزی داشتم و به راحتی نصف بدنم را از شیشه ماشین آوردم بیرون تا از آنها عكس بگیرم كه چهره رزمنده سر ستون به نظرم آشنا آمد، لحظه‌ای با خودم فكر كردم آیا این همان "داود دیوانه " است؟! خدایا! باورم نمی‌شد. صدایش كردم داود! دیدم برگشت از راننده خواهش كردم نگه دارد. از ماشین آمدم پایین، از دیدن یكدیگر خیلی خوشحال شده بودیم، بغلش كردم. پرسیدم تو این جا چه می‌كنی؟! گفت: آمدم جبهه الان هم چون منطقه عملیاتی زمین رملی دارد ما را روزی 2-3 ساعت پیاده می‌برند تا ماهیچه‌های پایمان قوی شود. متوجه شدم چون از ستون چند لحظه‌ای خارج شده معذب است، گفت: فرمانده‌مان گفته هر كس از ستون خارج شود به عنوان تنبیه، حق ندارد در شب اول عملیات حضور داشته باشد. او عجله‌اش برای برگشتن به داخل ستون این بود كه تنبیه نشود. بعدا شنیدم كه در عملیات رمضان كولاك كرده و چندین تانك عراقی را منهدم كرده بود. یك فریم عكس از او انداختم و سوار ماشین شدم. یك روز بعد او را در خط دیدم در حالی كه یك كلاه نخی سرش كرده بود، "داود دیوانه " در جبهه لقبش "شكارچی تانك " بود وقتی می‌رود برای زدن تانك یك گلوله از پشتش شلیك می‌شود و طوری از بالای سرش رد می‌شود كه پوست سرش آسیب می‌بیند، آن كلاه را برای همین گذاشته بود. بعد از مدتی هنگامی كه برای شكار تانك می‌رود، تانك دیگری یك گلوله توپ را مستقیم شلیلك می‌كند كه اصابت می‌كند به "داود " و او این گونه به شهادت می‌رسد، هیچ چیزی از بدن او باقی نماند! "داود ابراهیمی " كنار خیابان "وسایل پلاستیكی " می‌فروخت و برای اینكه زن و دو فرزندش در معاش خود دچار مشكل نشوند فقط در عملیات‌ها می‌آمد جبهه و برمی‌گشت سر كارش. انقلاب و جنگ ما افرادی چون "داودها " را تربیت كرد كه این چنین متحول می‌شوند و جان خودشان را در راه خدا تقدیم می‌كنند. *فارس: شده در مواقع حساس دوربین عكاسی‌تان خراب شود؟ *فریدونی: زیاد نه. چون من عكاسی را تجربی آموخته‌ام حواسم در این موارد جمع است اما یك مرتبه برای انتخابات یكی از دوره‌های ریاست جمهوری بود كه من برای عكاسی به جماران رفته بودم. ایران در تحریم بود و به تبع با كمبود فیلم مواجه بودیم. خسیس بازی در آوردم و برای اینكه از فیلم بیشتر استفاده كنم سر نگاتیو را به جای اینكه از شماره یك بگذارم از صفر گذاشتم و همین باعث شده بود از شیار اصلی دوربین جدا شود، بعد از اینكه 40 -50 عكس گرفتم مشكوك شدم كه چر فیلم تمام نمی‌شود؟! وقتی دوربینم را چك كردم متوجه شدم هیچ عكسی نگرفتم! *فارس: خدمت امام خمینی (ره) هم رسیدید؟ *فریدونی: خوشبختانه چند دفعه بله. ایشان در طول حیات‌شان شاید 3 مرتبه اجازه دادند عكاس‌ها برای عكاسی خدمتشان برسند كه یك مرتبه از آن قسمت من شد. یادم هست روز قبل از آن از استرس نتوانستم بخوابم با اینكه آن همه تجربه هم داشتم. دائم به خودم می‌گفتم فردا چكار كنم؟ نكند جو من را بگیرد، با چه لنز و دوربینی عكس بگیرم و تا صبح فكرهای مختلف به ذهنم خطور می‌كرد. از خیابان جماران كه پیاده‌ شدیم به همراه دیگر خبرنگاران از سربالایی كوچه بالا می‌رفتیم. تا رسیدیم منزل امام (ره) نصف بدنم آب شده بود و خیس عرق بودم. قرار بود امام 5 دقیقه بنشینند و عكاس‌ها در این فاصله زمانی كوتاه عكس ایشان را بیندازند.من یك دوربین 6×6 برده بودم و یكی هم 135، هنگامی كه اعلام كردند آماده شوید حضرت امام آمدند، تپش قلبم شدیدتر شد و دست و پام به شدت می‌لرزید. لحظه موعود فرا رسید، آقای انصاری آمد تذكراتی داد و گفت: هیچ كس حق ندارد سر و صدا كند و اگر نه امام قهر می‌كنند، من از این حرف بیشتر ترسیدم و مدام استرسم بیشتر می‌شد. یك صندلی خیلی معمولی آوردند و یك پارچه سفید از در اتاق آویزان كردند، به همین سادگی! وقتی امام آمد من دیگر نمی‌فهمیدم كجا هستم انگار در هپروت بودم! وظیفه‌ام را فراموش كردم، نمی دانستم با چه دوربینی عكس بگیرم، حتی نمی‌دانستم باید عكس بگیرم یا فقط ایشان را نگاه كنم؟! ممكن بود دیگر این دیدار پیش نیاید، حسی در وجودم بود كه اذیتم می‌كرد. چند عكس گرفتم. یكی از بچه‌ها به سید احمد آقا گفت: كاغذی بدید تا ایشان را در حال نوشتن عكاسی كنیم و بعد هم امام (ره) رفتند. همه رفته بودند اما من هنوز منگ آنجا مانده بودم، به خودم می‌گفتم عكس گرفتم؟ نگرفتم؟ همش خودم را سرزنش می‌كردم تا اینكه آمدم خبرگزاری و دیدم خوشبختانه 7-8 فریم عكاسی كردم. (عكس های مورد نظر در قسمت عكس های مرتبط ، ضمیمه شده است) *فارس: هنگامی كه امام خمینی (ره) رحلت كردند شما چه حسی داشتید؟ *فریدونی: من عاشق امام بودم. ما در "ایرنا " جز اولین كسانی بودیم كه لحظه به لحظه قبل از فوت ایشان از حالشان با خبر می‌شدیم. بعد از فوت حضرت امام من هم مانند همه مردم رفتم مصلی. آنجا هر كسی با حالی كه داشت به سوگ نشسته بود. یكی شمع روشن كرده بود، دیگری قرآن می‌خواند و یكی هم مرثیه خوانی می‌كرد اما چیزی كه در همه مشترك بود اشكی بود كه از چشم‌های همه سرازیر می‌شد. من با آن ناراحتی زیاد عكاسی می‌كردم. یكی از عكس‌هایی كه در آن روز گرفتم و تاكنون برنده چندین جایزه هم شده تصویر زنانی است كه با چادرهای سیاه‌شان از تپه‌ای سرازیر می‌شوند به سمت پیكر امام. دیدن این عكس انسان را به یاد زنان كربلا می‌اندازد. فضا در حالی كه پر شده از غبار و خاك، زنانی با گریه در حركتند. (عكس های مورد نظر در قسمت عكس های مرتبط ، ضمیمه شده است) *فارس: اولین دوربین كه برای خودتان خریدید كی بود؟ *فریدونی: در طول جنگ دو فقره هواپیما ربایی در ایران رخ داد. عكس‌هایی كه من از این وقایع در فاصله شش ماه گرفتم آن زمان دو تا 13 هزار دلار به "فرانس پرس " فروختند كه در هر دو مورد من را 2500 تومان تشویق كردند. عكس اول مربوط به انفجار هواپیمای ربوده شده بود و عكس دوم مربوط به هواپیمای كویتی بود كه چند آمریكایی‌ها را كشتند. در همه مطبوعات پیچیده بود عكاس "ایرانا " از هواپیما رباها عكس گرفته. (عكس های مورد نظر در قسمت عكس های مرتبط ، ضمیمه شده است) قضیه اولین هواپیما ربایی به این صورت بود كه منافقین چند تا از هواپیماهای ایران را دزدیدند و با فاصله كوتاهی پس از هواپیما روبایی اول گروهی از مبارزان لبنانی كه گفته می‌شد شیعه هم بودند یك هواپیمای آمریكایی را گرفتند و به ایران آوردند. عكاس داوطلب خواستند و من رفتم، 4-5 روز فرودگاه مستقر شدم. آنها مسافرین را پیاده كردند و هواپیما را منفجر كردند كه من از آن انفجار عكس گرفتم. خواسته گروگان گیران آزادی چند نفر از مجاهدان‌شان بود كه در زندان‌های اسرائیلی اسیر بودند. 4ماه بعد كه هواپیما ربایی دیگری انجام شد دوباره عكاس داوطلب خواستند، باز هم من رفتم. قضیه دوم هواپیما ربایی كه من حضور داشتم به این صورت بود كه هواپیما رباها گفته بودند اگر خواسته‌های ما برآورده نشود مسافرها را می‌كشیم. چند ساعتی گذشت و این خواسته‌ها برآورده نشد. یكی از هواپیمارباها آمد بالای پله‌های هواپیما و با بلند گویی اعلام كرد كه ما دو نفر از مسافرها را كشتیم و درخواست فیلم‌بردار كردند تا نشان دهند اگر خواسته هایشان برآورده نشود بقیه را هم می‌كشند. از "ایرنا " من آنجا بودم و آقای "خادم المله " از صدا و سیما و هم چند نفر بودند. از فیلمبردار صداوسیما خواستند برود برای فیلمبرداری اما او نرفت، می‌گفت: آنها یا من را هم اسیر می‌كنند یا می‌كشند. بعد آقای "خادم المله " به من گفت علی تو حاضری برای عكاسی بروی؟ قبول كردم. من جوان و جویای نام بودم و اولین بار هم بود كه همچنین اتفاقی در ایران می‌افتد. پی كشته شدن را هم به تنم مالیده بودم چون این عكس برایم مهم بود. آن فیلبمرداری كه حاضر نشد بیاید آقای شمخانی از دوستان من بود كه از بچه‌های جنگ هم بود. گفت: فریدونی انشاالله می‌ری تو را می‌زنند، از بالا پرت می‌شی پایین، من فیلم می‌گیرم و امسال فیلمم اول می‌شود. این حرف‌ها را به خنده و شوخی می‌زد. داوطلبانه با دو دوربین عكاسی رفتم. هواپیما رباها سه نفر بودند. یكی از آنها كه فقط دو چشمش بیرون بود آمد جلوی در هواپیما و یك كلت در دستش بود و یك نارنجك هم به كمرش داشت من را بازدید بدنی كرد، خیلی حرفه‌ای بودند و فكر می‌كردند كماندو هستم. من هم دست‌هایم مثل اسرای جنگی بالا بود، بعد از بازرسی فهمید چیزی همراهم نیست و با من شروع كرد به انگلیسی حرف زدن، گفتم بابا من فارسی را هم به زور بلدم. با لال بازی با هم كمی حرف زدیم. گفتند: اگر از ما عكس بگیری با كلت می‌كشیمت. 3 -4 روز من آنجا بودم و آنها در این مدت چهره من را دیده بودند آشنا شده بودم. پیراهنم را كشید و كلت را از پشت گذاشت به كمرم گفت: برو جلوتر. وقتی از پله‌ها بالا می‌رفتم پاهایم می‌لرزید اما می‌گفتم نباید كم بیاورم. زمان به من بسیار دیر می‌گذشت. اول فكر كردم من را می‌خواهد ببرد داخل هواپیما اما وقتی رسیدم جلوی درب ورودی هواپیما دیدم دو جنازه افتاده و سر و صورتشان هم خونی بود. من با دیدن این صحنه كل سیستمم به هم ریخت، آنها با اشاره گفتند: از همین ها عكس بگیر. خدا خیلی كمك كرد چون من كنترلم را از دست داده بودم. یكی از آنها دوربینم را از دستم گرفت و كنار جنازه ها ایستاد. اجازه خواستم با دوربین دیگرم عكاسی كنم، پشت دوربین یك فضای بسته داشتم، عقلم كار نمی‌كرد و واقعا خدا خواست، انگار یكی به من گفت چكار كنم. به هواپیما ربا با دستم اشاره كردم كمی برو عقب تر تا از كادرم خارج شود و عكس گرفتم. آن موقع در عكاسی فول فریم عكس گرفتن در عكاس‌های حرفه‌ای خیلی مهم بود. یعنی در عكسی كه می‌انداختند كل چیزی كه باید چاپ شود را عكس می‌گیرد و چیز اضافه در عكس نیست. آن زمان می‌گفتند: عكاسی حرفه‌ای است كه این طور عكس بگیرد. "آقای صمدیان " از اساتیدم به من این موضوع را آموخته بود. با این عقب رفتنش توانسته بودم علاوه بر فول فریم عكس گرفتن اعتماد آن هواپیما ربا را هم جلب كنم چون وقتی به او گفته بودم برو عقب نشان داده بود كه از تو عكس نمی‌گیرم و او اعتمادش جلب شده بود. با لال بازی خواهش كردم دوربین دیگرم را هم بدهند تا دو فریم هم با آن عكاسی كنم. پشت سرم كه آن یكی پیراهن من را گرفته بود اجازه نداد اما آن یكی چون اعتماد كرده بود گفت: اشكال ندارد و دوربین را داد. می‌خواستم طوری عكس بگیرم كه هواپیما ربا هم در تصویر باشد. نصف تن او در كادرم دیده می‌شد هر چه می‌خواستم 3-4 سانتیمتر دوربین را بیشتر بچرخانم از ترس زیاد دستم نمی‌چرخید و قفل شده بود. چون پشت سری تهدیدم كرده بود اگر از آن ها عكس بگیرم مغزم را می‌تركاند چندین مرتبه در آنجا اشهدم را گفتم و حتی نزدیك بود خودم را از ترس خیس كنم. یك پله در كادرم اضافه بود به همین خاطر رفتم بالاتر ایستادم كه هواپیما ربا از پشت سر با كلت زد پشت گردنم، فكر كرد می‌خواهم حمله كند. تمام سیستم بدنم به هم ریخت. با ترس حالیش كردم كه چرا آمدم بالاتر. كتك خورده بودم اما پایین نیامدم. جنازه‌ها به همراه نصف بدن یكی از هواپیمارباها، نارنجك كمری‌اش و دوربین من كه دستش بود در عكس دیده می‌شد. وقتی عكاسی تمام شد یك لگد محكم به "باسن " من زدند و من از پله‌ها افتادم پایین و حالم بد شد و غش كردم. من را گذاشتند داخل ماشین و بردند. آقای "خادم المله " گفت: این خبر باید انحصاری "ایرنا " باشد. بعد از اینكه به هوش آمدم قضیه را برای آنها هم تعریف كردم. بعد مستقیم رفتم لابراتوار. خبرنگارهای خارجی هم آمده بودند، به آنها می‌گفتم عكس نگرفتم اما می‌گفتند: دروغ می‌گوید. با قیمت‌های بالایی می‌خواستند عكس‌ها را بخرند یكی از آنها گفت: شانس یك بار می‌آید در خانه هر آدم قبول كن. چك سفیدی دادند به من گفتند: مبلغ راخودت بنویس اما من زیر بار نرفتم. رفتم داخل "ایرنا " و "آقای صمدیان " رئیس ما گفت: چه كردی؟ گفتم نمی‌دانم. رفتم لابراتور و در یك ربعی كه عكس‌ها را آماده می‌كردم خدا می داند به من چه گذشت چون از آخر فیلم كه خالی بود ظاهر می‌شد و صفحه سفید بود. عرق همینطور از صورتم می‌چكید. انتهای فیلم 2 فریم عكس بود. وقتی دیدم می‌خواستم از خوشحالی خودم را از پنجره بیرون بیندازم. "آقای صمدیان " من را بوسید و گفت: می‌دونی چه شاهكاری كردی؟! دوباره 2500 تومان من را تشویق كردند. بعدها در یك مراسمی كه آقای خاتمی وزیر ارشاد وقت را دعوت كردند "ایرنا " آقای خرازی به عنوان افتخار خبرگزاری من را هم دعوت كردند تا در مراسم ناهار حضور داشته باشم. من را به آقای خاتمی معرفی كرد و سوابقم را هم گفت. آقای خرازی تعریف كرد كه آن شب عكس من را گذاشته بودند برای مناقشه و فروش آن به 40 هزار دلار هم رسیده بود اما "ایرنا " ترسیده بود عكس سیاسی باشد. آن زمان با 40هزار دلار می‌شد نصف تهران را خرید. آقای خاتمی وقتی قضیه را فهمید از من پرسید جایزه چه گرفته‌ای؟ با خجالت گفتم من برای پول عكس نگرفتم اما خاتمی گفت: تا من اینجا هستم هرچی می‌خواهی بگو خجالت نكش! وقتی گفتم 2500 تومان من را تشویق كردند تمام حضار به مسخره زدند زیر خنده. بعد آقای خاتمی به خرازی گفت: بی انصاف! لااقل هزار دلار می دادید به او (چون بعدها عكس را 13 هزار دلار فروختند به خبرگزاری فرانسه) سه چهار بار آقای خاتمی از من خواست هرچی می‌خواهم بگویم من گفتم من دوربین ندارم. گفت: چه دوربینی می‌خواهی؟ تا من ناهار می‌خورم برو پایین مشخصات دوربین را بیاور من پاراف می‌كنم و می‌دهم آقای خرازی خودم هم پیگیری می‌كنم. دویدم آمدم پایین پیش اقای صمدیان و قضیه را گفتم ایشان هم در یك كاغذ ست "دوربین FMTOO " با مارك "نیكون " كه خیلی دوربین خوبی بود را برایم نوشت. آقای خرازی در جمع قول داد و گفت: چند روز دیگر همایشی در ژاپن است. می‌روم و خودم شخصا آن دوربین را می‌خرم و می‌آوردم. قیمت آن وقت دوربین 800 دلار بود. وقتی دوربین را آورد من آن را آكبند مثل بچه‌ام نگه می‌داشتم. دلم نمی‌آمد از كارتون دربیاورم فقط گاهی می رفتم و نگاهش می‌كردم بعد از یكی دو ماه یكی از دلال‌ها فهمید من همچین دوربینی دارم. لنز 300 آن وقت هنوز نیامده بود در ایران اما من داشتم اصل ژاپن هم بود. گفت: دوربینت را می‌فروشی؟ تعاونی مسكن خبرگزاری هم اعلام كرده بود كه 90 هزار تومان بریزید به حساب برای دریافت زمین. اولین قسط خانه را با فروش آن دوربین پرداخت كردم و دوربین باعث شد صاحبخانه شوم. *عجیب است برای من كه شما از درگیری های منافقین كشور عكس نگرفته باشید. *فریدونی: گرفته ام. چند تایش را كه مربوط به راه پیمایی مسلحانه 5 مهر ماه سال 1360 است به شما می دهم تا منتشر كنید. در آن ماجرا ، منافقین از چهار راه ولی عصر سوار اتوبوس شدند و همان طور كه شعار می دادند می رسند روبروی سینما رادیو سیتی. اتوبوس را آتش می زنند و می آیند داخل كوچه بغل سینما. همان كوچه ای كه الان یك مرغ سوخاری هم سرش هست. می روند داخل یكی از خانه ها و شروع می كنند به سمت بچه های كمیته تیراندازی كردن. وضعیت این خانه خیلی بد بود و بچه های كمیته هر طور می خواستند بروند داخل نمی شد. یك دختر جوانی با مسلسل بدجوری مقاومت می كرد و بچه ها هم اصلا رویش دید نداشتند. حسابی همه را كلافه كرد. آخرش رفتند به یكی از كوچه های مجاور و از روی سقف یكی از خانه ها، با آرپی جی دختره را زدند كه كشته شد و خانه آزاد شد. من در طول تمام این ماجرا آن جا بودم و از جریان عكس می گرفتم. جنازه دختره را هم كه بیرون آوردند دیدم. یك بار هم جلوی خبرگزاری ایرنا جمع شده بودند و نمایشگاه گذاشته بودند كه رفتم و یواشكی سعی كردم چند تایی عكس از آن ها بگیرم. نمی دانم چطور شد كه یك دختری از این ها متوجه شد من چه كار می كنم و با داد و بیداد رفقایش را متوجه كرد كه بیایید ، این بابا از حزب اللهی هاست و داره عكس می گیره. این ها ریختند سر من و به قصد كشت شروع كردند به زدنم. فقط به ذهنم رسید كه دوربین را زیر سرم بگیرم و با دست سرم را بپوشانم كه كور نشوم. در این وضعیت بودم كه بچه های خبرگزاری خبردار شدند و آمدند. گفتند ول كنید این عكاس ماست. گفتند از ما عكس گرفته. بچه ها گفتند خب فیلم دوربینش را بگیرید، چرا می كشیدش. این ها هم كه ظاهرا تا آن وقت چنین كاری به ذهنشان نرسیده بود، كتك زدن مرا متوقف كردند و فیلم دوربین را ازم گرفتند و جلوی چشمانم نور دادند. بعد هم بچه های خبرگزاری فراری ام دادند به سمت خبرگزاری. از آن جریانات همین ها یادم می آید. *فارس: در پایان گفتگو اگر مطلبی هست بفرمایید. *فریدونی: پایان صحبتم یك گلایه دارم. من در چند روز پیش در مراسمی گفتم شهدا شاهد باشید كه مظلوم‌تر از شما عكاس‌های جنگ هستند كه به فراموشی سپرده شدند. تاكنون به هیچ كدام از قول‌هایی كه به عكاس‌ها دادند عمل نشده حتی این موضوع را من چند سال پیش هم خدمت مقام معظم رهبری مطرح كردم و ایشان دستور اكید به دور و بری‌های خود دادند كه مطالبات ما حتما پیگیری شود. چون خود مقام معظم رهبری خودشان در جنگ بودند و حتی بعضی از ما را به اسم می‌شناختند. این موضوع را خودم حضورا به آقا گفتم كه علیرغم دستورات شما مبنی بر اینكه نشان لیاقتی به عكاس‌های جنگ بدهند اما این كار هنوز صورت نگرفته. آقا به كنار دستی‌شان گفتند: این موضوع را به صورت جدی پیگیری كنید و نتیجه را هم به من خبر دهید. بعد از آن دو گروه تشكیل شد برای جمع آوری نام عكاس‌ها، وقتی لیست جمع شد عكاس‌های جنگ كه به تعداد انگشتان دست هم نبودند 500 نفر اسم رد شد به دفتر آقا و همچنان این موضوع معلق است. من در "ایرنا " 2 شیفت در 33 سال كار كردم و وابسته به هیچ كجا هم نشدم. تنها وابستگی به رهبرم آقای خامنه‌ای دارم. الان فرق من با یك عكاس جوان كه وارد عكاسی می‌شود هیچی نیست و گاهی حتی احترام او بیشتر است. 3 سال است من دوربین را گذاشتم كنار و عكس‌های اینجا را دسته بندی می‌كنم. چون 4 سال پیش مدیر عامل بی‌تعهدی به نام "آقای ناصری " می‌خواست آرشیو "ایرنا " را به یغما ببرد و بدهد به یك شركت خصوصی كه متعلق به برادرش بود. برای اسكن عكس‌ها 230 میلیون هم داده بود. من 4-3 بار اعتراض كردم و به همین خاطر حراست بنده را چند مرتبه گوش مالی داد و گفت: به تو ربطی ندارد! گفتم من عمرم را گذاشتم اینجا و این عكس‌ها نوامیس "ایرنا " هستند. خدا را شكر عمر مدیریتی او كفاف نداد و عوض شد. بعد ازا و "آقای فیاضی " آمد و خواست همین كار را كند اما با همه عكاسان ایرنا جلوی این كار ایستادیم و عكس‌ها را حفظ كردیم. یكی از دغدغه‌های فكری من این است كه بعد از بازنشستگی من چه می‌شود؟ سال گذشته حتی به دلیل مخالفت‌های من حكم بازنشستگی‌ام را بدون اعلام قبلی به تابلو زدند. من با اعتراض رفتم پیش "آقای جوانفكر " مدیرعامل "ایرنا " و گفتم: آیا من جذامی بودم یا دزد كه این طوری بازنشسته شدم؟ همه 2 ماه قبل از دادن حكم باخبر می‌شوند. خواهش كردم چند ماه بازنشستگی‌ام عقب بیفتد تا برای عملی كه دارم بتوانم از بیمه تكمیلی استفاده كنم. این عكسها جز تاریخ این نظام است و بعد از رفتن من كسی نمی‌داند اصلا در این آرشیو چه عكس‌هایی هست؟ نباید به دست هركس و ناكسی سپرده شود. مثل ستاد تبلیغات كه هر كس یك قسمت آن را برد. امیدوارم "ایرنا " لیاقت نگهداری این مخزن را داشته باشد. انگار تاریخ مصرف ما گذشته و دور ریختی شدیم. پایان گفتگوی حماسه و مقاومت فارس با استاد «علی فریدونی» *گفتگو: زهرا بختیاری


کد مطلب: 4737

آدرس مطلب: https://www.hafezkhabar.ir/news/4737/عکس-هایی-صحرای-کربلا-گرفتم

حافظ خبر
  https://www.hafezkhabar.ir