نامه یک طلبه سابق مسجد قبا به آیت الله سید علی محمد دستغیب؛

حضرت استاد! ای کاش حرف و عملمان یکی بود!

4 فروردين 1397 ساعت 20:04

داستان، داستان یک زخم قدیمی، یک استخوانِ در گلو مانده و یک خار در چشم رها شده است...


نخستین روزهای سال 97، فرصت مناسبی است برای آنکه دلها را از کینه بشوییم و قلبها را با محبت و خوش بینی جلا دهیم اما گویا آمدن و رفتن های مکرر بهار، برخی کینه ها و حقدها را از دل برخی افراد پاک نمی کند!
داستان، داستان یک زخم قدیمی، یک استخوانِ در گلو مانده و یک خار در چشم رها شده است.
هنگامی که نگارنده، در روزهایی که آمدن مجدد فصل بهار و رستاخیز طبیعت، آدمی را به یاد قیامت می اندازد با نامه استاد سالهای قبل خود، آقای سید علی محمد دستغیب مواجه شدم و دریافتم ایشان همچنان خواستار رفع حصر از سران فتنه هستند، با دلی پر درد تصمیم گرفتم چند سطری برای رفع تکلیف و انجام یک رسالت قدیمی بنویسم...
جناب استاد!
با شنیدن سخنان و دیدن برخی اقدامات حضرتعالی در چند سال اخیر، همواره این مصرع را با خود مرور می‌کردم که «یک سینه حرف موج زند در دهان ما!» اما زبان در کام فرو می‌بردم و حرفهایی که مدت‌ها در گلوی این قلم، گیر کرده بود مکتوب نمی کردم، به امید اصلاح و هدایت! اما با یقین بر اصرار حضرتعالی بر ادامه راهی که پایان بهتری از سرنوشت مرحوم منتظری را برای شما رقم خواهد زد-که امیدوارم چنین نشود- فهمم آن شد که گویا لازم است به عنوان یک شاگرد قدیمی و نان و نمک خورده حضرتعالی و همچنین از باب امر به معروف و نهی از منکر، در نهایت خضوع و تواضع نکاتی چند خدمتتان عرضه دارم.
جناب استاد!
مردم و بهتر از همه خود شما از میزان دلخوری حضرت امام تا آخرین لحظه عمر پر برکتشان نسبت به شخص آقای منتظری مطلعید.  هنگامی که ایشان از دنیا رفت، حضرتعالی در مدح و ثنایش فرمودید «عاش سعیدا و مات سعیدا» اما نمیدانم چرا نظرتان با نظر حضرت امام هیچگونه مطابقتی نداشت! چگونه می شود که زندگی کسی که میخواست به زعم خودش خواب را از چشمان امام بگیرد، سعادتمندانه قلمداد کرد؟! از شمایی که یک روز بر مسند قضاوت در این شهر جلوس کرده بودید، انتظار می‌رفت حرفهایتان را دقیق و بدون ابهام بیان کنید. صدالبته که این مطالب را شما بهتر از من می‌دانید اما از آن جهت که برای یادآوری حقایق هر فردی گاهی به تنبه نیازمند می‌شود عرض می‌کنم مگر امام را به عنوان ولی فقیه در جامعه اسلامی قبول نداشتید؟ پس چگونه می شود فردی که امام خمینی بیم آن را داشتند که در قعر جهنم بسوزد و تضاد آشکاری با رهبر معظم انقلاب داشت را به عنوان «متقی و اسوه ی طلاب» به طلبه هایی که نزد حضرتعالی تلمذ می کنند معرفی کنید؟!
چه می‌شود شما را که اینگونه حرف‌هایتان با فرمایشات و سیره سیدروح الله الموسوی الخمینی در تعارض علنی قرار میگیرد؟! کلامی که از امام خمینی به عنوان الگو و ولی فقیه یاد می‌کند را باید باور کنم یا عملی که در حمایت و اطاعت از آقای منتظری سر می‌زند؟ به خوبی در خاطر دارم که شما همیشه در درس های اخلاقتان می‌گفتید که «تخلّق به اخلاق اسلامی یعنی یکی شدن حرف و عمل» و  اینکه «شخص حرف و عملش را برای خدا خالص کند».
حال چگونه از من انتظار دارید که دچار سردرگمی نشوم؟! حضرت استاد امیدوارم خدای نکرده جایگاه مرحوم منتظری از مقام حضرت امام در نزد حضرتعالی بالاتر نباشد. مگر نه اینکه امام بخاطر اقدامات خلاف شرع آقای منتظری آرزوی مرگ کردند؟ چه می‌شود فردی چون شما را که مدعی است یگانه ی اطاعت از مرحوم امام است، اینچنین حب خود را به کسی ابراز کند که خون‌ها به دل امام عزیزمان کرده است؟!
جناب استاد!
در این سال‌ها اتفاقاتی افتاده که نمی‌دانم چگونه باید هضم و باورشان کنم. شمایی که همواره به شاگردان خود تاکید می‌کردید حرفهایی که به آنها اطمینان نداریم و صرفاً شنیده‌های ما است را بر زبانمان جاری نکنیم، چگونه در سالهای گذشته گفتید که «رای‌های این مردم را به گاودانی ها ریخته اند» و این اتهام بزرگ را به نظام مقدس جمهوری اسلامی روانه ساختید؟! تهمتی که هرگز برای اثبات آن هیچگونه اقدامی نکردید. حضرتعالی همیشه به مخاطبانتان می‌گفتید «مسلمانی، یعنی به برادر دینی خود تهمت نزنیم» حال چه شده که جنابتان چنین اتهامی را به نظام مقدس جمهوری اسلامی وارد می‌کنید؟! زبانم لال! نکند خدای نکرده برای این ادعاها استنادی ندارید و اینها فقط شنیده‌های شما از اطرافیانتان بوده باشد و بدون علم و آگاهی سخن گفته باشید!
حضرت استاد!
یادتان هست در روز رای‌گیری انتخابات مجلس سال 1390 به خارج از شیراز سفر کردید و بسیاری از مریدانتان این اقدام شما را مستمسکی برای اینکه در انتخابات شرکت نکنند، قرار دادند؟ حال چگونه مدعی این هستید که همواره درراستای اعتلای انقلاب قدم برداشته‌اید؟
حضرت استاد!
شما در سخنرانی شب هشتم محرم سال گذشته و مطالب سالهای اخیر به نیکی از آقای هاشمی رفسنجانی یاد کردید اما نمی‌دانم چرا سخنان دهه‌ی هفتاد کسانی که از ارادتمندان به حضرت عالی بودند کاملاً با این سخنان در تعارض بود؟ شعار مجلس زوری نمی خواهیم را چه کسانی در این شهر سر می‌دادند؟ سخنرانی آقای موسوی خویینی‌ها در مسجدالنبی شیراز را به یاد دارید؟ خاطرتان هست که در آن مجلس چه صحبت هایی شد؟ چه کسانی از ایشان حمایت می‌کردند؟ چرا آن اقدامات با حرف های امروز تعارض پیدا کرده است؟ حتما یادتان هست چه کسانی پرونده قتل‌های زنجیره‌ای را به آقای هاشمی رفسنجانی نسبت می‌دادند؛ چرا آن زمان در حمایت از مرحوم هاشمی رفسنجانی ایراد سخنرانی نمی‌کردید؟ بگذریم از اینکه نهایتاً کسی در آن پرونده محکوم شد که از اصحاب فلان مسجد در شهر شیراز بود!
حضرت استاد!
مگر نه اینکه شما خود را یکی از پیروان حضرت آیت الله نجابت و حتی بالاتر از آن، خود را مرید ایشان میدانید؟ مگر نه اینکه حضرت آیت الله نجابت در آخرین سخنرانیشان-که صوت آن نیز موجود است- حمایت از حضرت آیت الله خامنه ای را واجب دانستند و فرمودند می بایست به آقای خامنه‌ای، عنوان «ولی‌امر مسلمین اطلاق کنیم»؟ و در ادامه فرمودند «اطاعت از ایشان واجب» است؛ پس چرا بعضی از مریدانتان هیچگونه احترامی برای مقام معظم رهبری قایل نیستند؟! چرا هیچگاه در مقابل گستاخی های اطرافیانتان نسبت به مقام معظم رهبری موضع‌گیری آشکاری نکرده‌اید؟ نکند خدای نکرده دلیلش همان حرف خودتان به آقای نجابت باشد که گفتید «من نمیتوانم جلوی طلابم را بگیرم»؟ همان طلابی که بعد از سفر مقام معظم رهبری به شیراز شهریه اعطایی ایشان را دریافت میکنند و بعضاً از سر نفهمی به ایشان هتاکی هم می‌نمایند.

حضرت استاد!
نمی‌خواهم بحث درگیری‌های سال هشتاد و هشت را مطرح کنم. که اگر وارد این بحث شوم باید از کولرهای پرت شده بگویم و قمه‌هایی که بر دست طلاب میچرخیدند و الفاظ رکیکی که از دهان برخی طلبه‌نماها خارج می‌شدند. وارد این بحث ها نمی‌شوم تا خدای نکرده از تهدیدهایی که از جانب بعضی از ارادتمندانتان متوجه بنده شد را در این بحث دخیل نکنم؛ تا نگویم که بخاطر اینکه به طلابتان عرض کردم :«برای طلبه‌های آقای دستغیب زشت است در کنار دخترانی با این وضع حجاب تبلیغ کنند، حداقل کمی کنار تر بروید» خودم و کسی که همراهم بود مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم و دچار جراحت‌هایی شدیم.
جناب استاد!
حتما به یاد دارید که بعضی از مریدان امروزتان چگونه آقای سیداحمد پیشوا را  به بدترین شکل از مسجد نو بیرون انداختند و شخص دیگری را به امامت آن مسجد مامور کردند، البته بگذریم از اینکه آن شخص بعدها به چه دلیلی از لباس روحانیت خلع شد. باید به خاطر داشته باشید که چه کسانی آقای مصباحی را از مسجدالصادق اخراج کردند و دست راست شما را در آنجا به اقامه جماعت گماشتند. حتماً به یاد دارید که چه کسانی در این شهر به مرحوم حضرت آیت‌الله حایری توهین نموده و حتی بعضا فحاشی می‌کردند. باید در خاطرتان باشد آن سفری که مرحوم امام، آقای جنتی را به نمایندگی خودشان به شیراز فرستادند تا دعوای میان علاقه مندان به منصب امامت جمعه و آقای حایری را برطرف سازند چه اتفاقاتی روی داد. بگذریم در این بین از عمامه‌هایی که از سربرداشته و به هوا پرت شد و از مهرهایی که به سوی نماینده امام پرتاب شد! درگیری‌هایی که به آن جلسه سال 64 با حضرت امام ختم شد و دادهایی که حضرت امام سر بعضی‌ها کشیدند. دعوایی که انگار برای خیلی‌ها هنوز تمام نشده و از سوی برخی اطرافیانتان امروز می‌شنویم که امام معصوم نبودند و در آن قضیه حتماً اشتباه کردند. وارد این بحث ها نمی‌شوم که خودتان بهتر از حقیر به بعضی از بی‌اخلاقی‌های بعضی مریدانتان واقفید. و شاهد این حرف من هم تعطیلی موقت درس اخلاقتان در ایام بعد از فتنه ی 88 است.
حضرت استاد!
این مطالب را از این باب نوشتم که بنده به عنوان کوچک‌ترین شاگرد تمام دوران تدریستان امیدوارم استادم را در قله‌ی سعادت ببینم و نه در قعر ضلالت. اینها تنها بعضی از درد دلهایی بود که در این سالها از بیانشان خودداری کردم.
حضرت استاد برای تمامی نکاتی که به من آموختید از شما تشکر میکنم. باشد که این کلمات در آن دنیا برای من حقیر و شمای استاد راهگشا بشود.
 
والسلام علی من اتبع الهدی
شاگرد ایام گذشته
سیدمحمدمهدی شمس
 


کد مطلب: 19177

آدرس مطلب: https://www.hafezkhabar.ir/news/19177/حضرت-استاد-کاش-حرف-عملمان-یکی

حافظ خبر
  https://www.hafezkhabar.ir