"حافظ نیوز" // قلعه دودمان؛ منطقه ای محصور میان پادگان های نظامی با 120 خانوار و جمعیتی حدود پانصد تا ششصد نفر که به ساده ترین شکل ممکن روزگار می گذرانند.
برای یافتن راه منطقه به نقشه گوگل مراجعه کردیم اما اثری از آن نبود؛ حتی نقشه هم با دودمان نا آشنا بود، منطقه ای که نه جز شهر است و نه می توان آن را روستا به حساب آورد.
قلعه دودمان در جنوب غرب فرودگاه شیراز در فاصله چند کیلومتری مرکز شهر است و با جاده ای طویل از بزرگراه امام خمینی به آن می توان رسید.
بعد از اتمام جاده آسفالت منتهی به پادگان، جاده ای خاکی با عرض کم شروع می گردد که پستی و بلندی های زیادی نیز در آن مشاهده می شود، پس از چند دقیقه در سمت راست جاده فضایی محصور شده در میان خانه های خرابه گلی خودنمایی می کند، یک تاب و سرسره با قدری چمن مصنوعی در آن حصار وجود دارد، راستی زمین فوتبال هم دارند ولی نه آن زمین فوتبالی که چمن کاری شده، مرتب و زیبا همراه با خط کشی و دروازه و تورهایش باشد؛ زمین فوتبال این جا فقط دو تیکه آهن در میان زمینی پر از خاروخاشاک است، با حداقل ها و کم ترین ها.
آن طرف تر چند خانم نسبتا مسن با صورت هایی آفتاب سوخته به دیوار گلی تکیه داده اند و جوی آب زلالی نیز از جلویشان عبور می کند. به گرمی مرا پذیرفتند و مشغول صحبت شدیم.
خانمی که به نظر از سایرین جوان تر می آمد از شدت ناراحتی مشغول شستن اجاق گازی که در کنارش بود شد؛ گویی در آن لحظه کاری جز این برای تسکین دردهایش نبود و در همین حال حرف های دلش را پشت سر هم بر زبان می آورد.
از وضعیت جاده و راه هایشان می نالید، از وضع نامطلوب بهداشت آن جا، سگ های ولگرد، کمبود آب و نبود نانوایی گفت، در نهایت حرفش به دخترش رسید که دیگر طاقت نیاورد و با چشمانی اشک آلود از جمع جدا شد و به سمت خانه اش رفت.
بیشتر به سمت خانه ها و تجمع افراد رفتیم، مردی را دیدم که جلوی در سوپرمارکت منطقه ایستاده بود، نامش علی و صاحب مغازه مذکور بود.
مغازه که چه عرض کنم، اتاقکی بسیار کوچک، تنگ و تاریک با کالاهای کم و محدود که خیلی از آن ها نیز به نظر می رسید که مدت مدیدیست در قفسه ها مانده و خاک می خورند.
علی در توضیح وضع راه هایشان گفت: چندین سال قبل مردم پول هایشان را روی هم گذاشتند و جاده اصلی را آسفالت کردند اما کمی بعدتر برای لوله کشی آب و گاز آسفالت ها را کندند اما دیگر سراغی از آن نگرفتند، ما ماندیم و این راه خاکی پر از چاله که بلای جانمان شده است.
مشکل دیگری که گویا علی و خانواده اش داشتند، آب آشامیدنی بود، چیزی که مهم ترین نیاز یک انسان برای ادامه حیات محسوب می شود، وی در این مورد توضیح داد: در تابستان که عموما آب نداریم و باید از مناطق دیگر و با تانکر آب بیاوریم، در زمستان باز اوضاع بهتر است و بیشتر آب داریم اما همانند سه چهار روز گذشته بسیار پیش می آید که در زمستان هم آب نداشته باشیم، حتی برای آب خوردن نیز چه بسیار که مشکل داریم؛ واقعا شرایط سخت است.
در حین صحبت با علی، خانمی وارد مغازه شد و از دیدن این صحنه که فردی با کاغذ و خودکار و ظاهری نا آشنا در منطقه شان است کمی جاخورد اما قدری امیدواری هم در چشمانش پیدا بود، بلاخره کسی را پیدا کرده بود تا حرف ها و در دل هایش را بشنود، کسی که شاید بتواند حتی کمکی کند، حرفشان را به دیگران هم برساند و هزاران فکر و امیدواری دیگر.
ما را به خانه اش دعوت کرد تا از نزدیک با شرایط زندگیشان آشنا شویم.
خانه ای نه چندان بزرگ با سه اتاق، دیوارها گلی که سقف هایشان با الوار و خاشاک درست شده بود، با دیدن این صحنه ها، به یاد عکس و فیلم هایی که در دهه های چهل و پنجاه در روستاها بود افتادم، همان قدر ساده، همان قدر بی آلایش و به دور از بسیاری از اولین ها.
از مار، عقرب، رتیل و عنکبوت های میان این الوارها و خاشاک گفت، از کشتن حداقل روزی یک موش در خانه شان گفت سپس به دخترش اشاره کرد و ادامه داد: چند ماه قبل درحالی که خواب بود، رتیل از سقف بر روی او افتاد و نیشش زد، کم مانده بود که بمیرد.
علت را جویا شدم که خانمی دیگر از دور جواب داد: این جا همین است، خانه بهداشت، دکتر، پرستار و حتی بهیاری نداریم که به دادمان برسد و برای کوچکترین اتفاقات می بایست به شهرک های نزدیک و یا شهر مراجعه کنیم.
حوا خانم ادامه داد: مشکل دیگر رفتن به شهرک ها و خود شهر است، برای این منطقه هیچ خط واحد، اتوبوس، ون و حتی تاکسی های خطی وجود ندارد و اگر کسی هم وسیله شخصی نداشته باشد که دیگر بدبخت عالم است.
دهان به دهان چرخیده بود که ما در منطقه شان هستیم و کم کم دور و برمان شلوغ شد. هرکسی از مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم می کند برایمان می گفت و به خانه اش ما را دعوت می کرد.
خاله محله که پیرزنی قدکوتاه بود، با صدای نا امیدش ما را به خانه اش فراخواند، قبل از ورود جلوی در اصلی چندین متر شیلنگ که از اتصال شیلنگ های کوچکتر حاصل شده بود، به چشم می خورد.
وارد حیاط خانه شدیم، از باغچه بسیاری از خانه های شهر هم کوچکتر بود. در کمال تعجب خاله گفت که در همین خانه بسیار کوچک، سه خانوار که خودش و پسرهایش هستند، زندگی می کنند که باورش برای بسیاری حتی اگر ببینند هم سخت خواهد بود.
خاله از نبود مدرسه در منطقه ابزار نارضایتی کرد و گفت:" پیش از این در دودمان مدرسه ابتدایی داشتیم اما به علت کم شدن تعداد دانش آموزان، مدرسه نیز تعطیل شد، پس از تعطیلی عده ای فرزندان خود را به مدارس مناطق و شهرک های نزدیک فرستادند اما عده ای دیگر مجبور شدند مانع تحصیل فرزندان دل بندشان شوند."
وی در توضیح ترک تحصیل عده ای از دانش آموزان قلعه دودمان اضافه کرد: "به علت نبود سرویس و خط واحد برای این منطقه، دانش آموزان مجبور می شدند که صبح بسیار زود از خانه خود رهسپار مدرسه شان که در منطقه و شهرک نزدیک بود بروند که بچه های کوچک توان راه رفتن چند ساعته را نداشتند هم چنین در آن هنگام سگ های ولگرد در حال پرسه زدن هستند و می توانند آسیب های جبران ناپذیری به کودکان بزنند، در نتیجه عده ای تصمیم گرفتند که اگر مانع تحصیل فرزندشان شوند، حداقل او را سالم بزرگ خواهند کرد!"
قلعه دودمان دارای دو دکان برای فروش برخی از نیازهای اهالی منطقه است اما طبق گفته خاله محله گاها قیمت اجناسشان بیشتر از قیمت مندرج روی کالا است و اینکه میوه و تره بارشان را اگر احیانا ماشین دوره گردی به منطقه آن ها بیاید بتوانند تامین کنند.
خاله هم چنین از بازدیدهای متعدد مسئولان شهری و استانی از منطقه دودمان گفت و اضافه کرد: "تاکنون چندین بار مسئولان شهر شیراز، شهردار، فرماندار و سایر مسئولین به منطقه ما آمده اند و از نزدیک با مشکلاتمان روبرو شده اند و وعده و وعید های زیادی نیز به مردم داده اند اما تاکنون می توان گفت تقریبا هیچ کدام از آن وعده هایشان محقق نشده است." که در همین راستا قول آسفالت کردن جاده، قول وام بازسازی و تعمیر مسکن هایشان از جمله وعده های مسئولین بوده است.
درمورد شیلنگ های جلو خانه از او پرسیدم که در پاسخ گفت: "برای آب است!، زمانی هایی که آب وصل است، آن قدر فشار آن کم می باشد که به خانه نمی رسد و مجبور شده ایم که از این طریق قدری آب به خانه خود بیاوریم."
فرد دیگری به سراغم آمد و گفت: از زمانی که قلعه دودمان دارای دهیار و شورا شده است، دیگر کسی جواب درستی به ما نمی دهد و همه کارها را به شورا و دهیار وصل می کنند، کسی ما را دوست ندارد.
در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود از پیشمان رفت، تحت تاثیر قرار گرفته بودم، آیا واقعا مسئولین این جا و مردمانش را به فراموشی سپرده اند؟
در آخر بازدیدمان از قلعه دودمان به سراغ رئیس شورای سه نفره روستا رفتیم تا از پیگیری ها و کارهایی که شورا در دست انجام برای دودمان دارد مطلع شویم.
مصطفی رشیدی از مسئولان و عدم تحقق وعده ها و قول هایشان بعد از گذشت زمانی طولانی گلایه کرد و عنوان داشت: چون ما برای شهر سودی نداریم ما را فراموش کرده اند و کاری به این منطقه ندارند، ما نه مانند روستا هستیم و امکانات روستا را داریم و نه جز شهر هستیم و نه دارای امکانات شهری.
رئیس شورای دودمان از فاضلاب روان شهر شیراز که از کنار این منطقه عبور می کند و دو دامداری بزرگ در منطقه گفت و ادامه داد: این فاضلاب علاوه بر نابود کردن آب و زمین هایمان موجب شده است بسیاری از ساکنان دودمان بیماری هایی هم چون سالک بگیرند.
با دیدن افراد، بناها و منطقه به راحتی مشکلات فرهنگی را می شد حس کرد، فقر فرهنگی به علت بی توجهی مسئولین در منطه دودمان بسیار زیاد است. با غروب آفتاب، به مردم دودمان قول دادیم که صدایشان را به مسئولان برسانیم و به شیراز برگشتیم.
منبع: شیرازه
گزارش: محمد صادقی
عکس: زهرا نورانی