"حافظ نیوز" // دکتر محسن رنانی به مناسبت اول مهر و افتتاح مدارس متنی را منتشر کرده است که مورد اعتراض قرار گرفته است. در ادامه متن دکتر رنانی و نقد یکی از معلمان دلسوز را می خوانیم.
گزیده ای از یادداشت دکتر محسن رنانی با عنوان «فردا اول خلقت است»
مدرسههامان زنگ زده است؛ که کتابهامان زنگ زده است؛ که معلمانمان زنگ زدهاند؛ که مغزهامان زنگ زده است و این روزها از دلهای ما نیز بوی زنگزدگی میآید. چه حکایتی است! ... ما نسل آدمهای زنگزدهای هستیم که میخواهیم کودکانی که جنسشان از طلاست را صیقل دهیم و پرداخت کنیم.
۱۳ میلیون زندانی را صبح به صبح راهی زندانهای زنگزده میکنیم و به دست زندانبانهای زنگزده میسپاریم. فقط اقتصاد ما نیست که درمانده سیاستمداران زنگزده شده است. کودکان ما نیز زندانی زنگزدگیهای ما شدهاند.
معلمهای عزیز! ما میدانیم که شما در این زنگزدگی بیتقصیرید... اما شما مراقب کودکان ما باشید مبادا آنان زنگ بزنند... لطفاً به کودکان ما فقط زندگی کردن را یاد بدهید. به آنها گفتوگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را ... بیاموزید.
باور کنید مشق شب شیوهای زنگزده است. باور کنید املا مغز کودکان ما را زنگزده میکند. باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را زنگ نمیزند بلکه متلاشی میکند. باور کنید رقابتهایی که بر سر نمره ایجاد میکنید، از ترکشهای جنگی مخربتر است. لطف کنید دیگر به کودکان ما درس ندهید.
چهل سال است بخش اعظم جوانانمان را درس دادیم و به دانشگاه فرستادیم، اما همه چیز بدتر شد. تصادفات رانندگیمان بیشتر شد، ضایعات نانمان بیشتر شد، آلودگی هوایمان بیشتر شد، شکاف طبقاتی مان بیشتر شد، پروندههای دادگستریمان بیشتر شد، تعداد زندانیانمان بیشتر شد و مهاجرت نخبگانمان بیشتر شد. پس دیگر دست از درس دادن صرف بردارید. آموزش کودکان ما ساده است ما دیگر به دانشمند نیازی نداریم ما اکنون دچار کمبود مفرط آدمهای توانمند هستیم.
به کودکان ما فقط مهارتهای زندگی کردن را یاد بدهید. به آنها گفتگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، عذرخواهی را، دوست داشتن حیوانات را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید.
باور کنید اگر بچههای ما ندانند که حاصل ضرب ۱۱۴ در ۱۱۴ چه میشود، و ندانند که با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمیشود؛ اما اگر آنها زندگی کردن را و عشق ورزیدن را و عزت نفس را و تاب آوری و عدم پرخاشگری را تمرین نکنند، زندگیشان خالیِ خالی خواهد بود و بعد برای پر کردن جای این خالیها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.
لطفاً برای بچههای ما شعر بخوانید، به آنها موسیقی بیاموزید، بگذارید با هم آواز بخوانند، اجازه بدهید همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند، بگذارید وقتی خوابشان میآید بخوابند و وقتی مغزشان نمیکشد یاد نگیرند. لطفاً بچگی را از کودکان ما نگیرید.
اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند، فرصت ایمان آزادانه و آگاهانه را از آنان نگیرید، زبان شان را برای نقد آزاد بگذارید، آنان را از وحشت آنچه شما مقدس میپندارید به لکنت زبان نیندازید. بگذارید خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آنها نهادینه نکنید. اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم، دستکم هوای هم را داشته باشیم، نداشتهها و تنگناها و غمها و عقدههای خود را به کلاسها نبرید. ترا به خدا در کلاسهایتان خدایی کنید نه ناخدایی. شاید خدا به شما و ما رحم کند و کودکان مان خوب تربیت شوند.
اما در ادامه جواب خانم الهه شیرزاد، از معلمان دلسوز ایران اسلامی را می خوانیم:
زمانی معلم ارزش داشت و زنگ زده نبود که اولیا و دانش اموزان خودشان را بالاتر از معلم نمیدانستند و طرح توصیفی شدن نمره ها و قبولی بی حد و حصر دانش آموزان مطرح نبود. هرنفر به اندازه لیاقتی که روی برگه امتحانی نشان میداد نمره میگرفت و همه چیز حتی نمره ارزش داشت چه رسد به معلم!!!
از وقتی دانش آموز سالاری رواج شد و اولیا خودشان را همتراز با معلم دانستند که بجای فرزندشان برای انها کتابها توضیح داده شد و گمان کردند انها هم خوب بلدند ...
از وقتی انتخاب شغل معلمی به شرط بومی بودن شد نه برتر بودن از نظر اعتقادی و فکری...
از وقتی اولیا تمام سرمایه جانی و مالیشان را خرج تک فرزندشان کرده تا در واقع عقده های بچگی خود را خرج کنند ...
از وقتی اولیا دایما و هرروز پشت در کلاس ها و اماده جنگ با معلم و دیگر دانش اموزان شدند...
از وقتی اولیا، معلم را رباط فرض کردند و با یک غیبت بخاطر مریضی یا فوت عزیزش قضاوتش کردند ...
از وقتی دانش آموز جایگاه بالاتری از معلم برخلاف فرهنگ ایرانی اسلامی ما پیدا کرد...
از وقتی همین تک فرزند ناز پرورده وارد جامعه بزرگتری به اسم مدرسه شد که همه چیزش قدیمی و فرسودست و هیچ چیزش به روز نیست...
از وقتی معلم با میزان خوب بودن درس ریاضی و علوم و زبان خارجه دانش اموز محک زده شد...
از وقتی شغل معلمی را راحت ترین شغل خطاب کردند و دلیلش تعطیلی ایام عید بود و تابستان!!! بدون توجه به اینکه در طول سال تحصیلی چقدر تلاش کرده که این تعطیلی ها را جبران کند...
از وقتی معلم بخاطر حقوق اندکش مجبور به برداشتن سرویس همان مدرسه و همان دانش اموزان شد...
دیگر کسی نتوانست جایگاهش را بشناسد و زنگ زده خطاب گردید!!!
چه توقعی از معلم داریم که بتواند محبت یاد بدهد و مهارت زندگی کردن را؟؟؟
دانش اموزی که از هیچ کس احترام گذاشتن را یاد نگرفته و پدر و مادر را اماده جنگ پشت در مدرسه میبیند، نمیتواند صبر را یاد بگیرد یا قدرت نه گفتن یا نه شنیدن را!!!
وقتی حتی نمیتوان به موی بلند دانش اموز ایراد گرفت و یکی از قوانین مدرسه را متذکر شد، دیگر نمیتوان به او قوانین راهنمایی و رانندگی را یاد داد و نظم اجتماعی را!!!
وقتی نتوان میدان جنگ را از مدرسه تفکیک داد دیگر نمی توان حسین فهمیده ها تحویل جامعه داد و اینها را برای عرصه شاید وحشتناک تری آماده کرد ...
وقتی با طرح اجباری کرامت در مدارس،کرامت معلم را زیر سوال میبرند و همه جز معلم را حق بجانب می خوانند نتیجه بهتری نمی توان گرفت...
اینها همه مایه دلسردی معلم است و دانش آموزسالاری نه دانش آموز و جامعه پروری...
اما معلمی به صبرش میماند و به ندیدن بدی ها...
به همین دلیل معلمی شغل انبیاست!!!
با آرزوی سلامتی برای تمام معلمین صبور مملکتم!