آن چنان که مشهور است:
(وقتی از مدینه خارج می شد عبدالله ابن عمر، که آدم مقدس مآبی بود نزدیک آمد، افسار اسبش را گرفت و گفت:
ای پسر رسول خدا! شهر جدت را ترک مکن و در خانه ات بنشین و بر یزید قیام نکن. تو در حجاز و یمن و عراق شیعیان بسیاری داری، کرسی درس و فتوا بگذار و محاسنت را به خون آغشته نساز.
حضرت فقط یک جمله پاسخش داد:
اف لهذا الکلام ابدا
اف بر این منطق تا ابد!)
تف به این منطق تا قیامت!
بخش بسیار مهم و مقدس مآبی از روحانیت و علما،اصلن قبل از آن شب و خاموش شدن چراغ و برداشتن حجت؛از همین جا افسار به عبدالله بن عمر سپردند و توصیه اش را پذیرفتند و از همان جا از ابی عبدالله جدا شدند و از آن به بعد به کنج عافیت خزیدند و ریش سفید کردند و مرید و چاکر پرورش دادند و کشف مکشوف کردند و مشغول شدند به حرف های کلی و بی خطر و ...
از طرف دیگر نواب و امام_موسی_صدر و زکزاکی و شهید_نمر و عیسی_قاسم و سید روح الله خمینی و شاگردهایش و امثالهم هم،به این منطق تف کردند و با حسین همراه شدند...
انتهای خبر/111
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
آن چنان که شنیده اید: سر سفره نشسته بودند. علامه رو کرد به نواب و گفت: شما درستان را ادامه دهید. با استعدادی که دارید حتم دارم تا مرجعیت پیش میروید.
نواب گفت: اسلام مرجع زیاد دارد و ..الخ تا میدان_تیر!
حسین_شهبازی_زاده