عصر بنی امیه که امام در آن تولد یافت رشد کرد، زمانی بود که مباحث علمی تا حدودی رونق گرفته، بود. از طرفی سیاست منع کتابت حدیث برداشته شده بود و آخرین خلفای اموی در حقیقت آمادگی بیشتری برای میدان دادن به مباحث علمی البته شرایط آن روزایجاب می کرد که این رویکرد ایجاد شود.
در این چنین دورانی امام صادق(ع) پا به دنیا گذاشت و در محضر پدر بزرگوارش امام باقر(ع)که مجالس علمی و درسی بسیاری داشت، هم توانست حضور یابد و باشرایط عصر خود آشنایی پیدا کند. «احمد مبلغی» پاسخگوی سئوالات ما هست در موضوع «فرهنگ در کلام امام صادق (ع)»:
امام صادق(ع) با جامعه ی زمان خود چه برخوردی داشت و ما برای این که بتوانیم به روش های امام پی ببریم، چه باید بکنیم؟
برای این کار ما باید دست به یک تقسیم بندی بزنیم; برخورد امام صادق(ع) با اهل بیت علیهم السلام و برخورد با جامعه ی شیعه راتفکیک کنیم.
برای روشن ساختن برخورد امام با جامعه سنی، باید دست به یک تقسیم دیگر زد. چون رفتار امام بر اساس یک روش واقع گرایانه استورا بود; نه برخورد مطلق نگرانه; لذا با هر دسته ای برخوردخاصی می کرد که این برخورد از یک دسته مبانی فلسفی (از دیدگاه ما) و الهی پیروی می کند. جامعه اهل سنت آن روز را می توان به سه دسته تقسیم کرد.
1- عالمان
2 -عوام
3- حاکمان
هرسه دسته در یک نقطه اشتراک داشتند. یعنی فرهنگشان از یک آبشخور واحد (فرهنگ عامه) سرچشمه می گرفت.
این «فرهنگ عامه » چه ویژگی هایی داشت؟
از بعد اعتقادی به امامت اعتقاد نداشتند و در مسائل کلامی به گونه ای خاصی و با یک ظاهر گرایی بسیار شدید برخورد می کردند که بعدها از دل همان تفکر اعتقادی، اشعریه ظهور کردند; البته رگه های تفکر اشعریه را می توان در کلمات مالک، احمد بن حنبل یاامامان دیگر اهل سنت جست و در حقیقت تفکری را که اشعریه بنیادنهاندند در دفاع از آن نگاه کلامی و تفکر کلامی بود.
در بعد فقهی نیز قبول نداشتند که می شود سنت به وسیله ی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام به جامعه عرضه بشود و به سخنان آن ها تا زمانی اعتنا می کردند که برایشان محرز می شد به پیامبر(ص) بر می گردد. لذا آن ها سنت را منقطع شده می دیدند; چون به امامت اعتقاد نداشتند. در حقیقت سنت را در یک محدوده ای تمام شده می یافتند. لذا به یک مبانی جدیدی برمی گشتند که این رجوع ناشی از همین محدود سازی سنت بود.
از طرف دیگر چون خودشان را ملزم به پاسخگویی می دیدند، همین الزام زمینه ای برای رشد یک سری مبانی و منابع جدید فقهی (مثل قیاس، استحسان، مصالح مصطلحه و غیره) می شد; لذا آن ها درنگاه های اصولی، در مسائل فقهی و در بعد اعتقادی و کلامی ویژگی های خاصی داشتند. مکتب اهل بیت آن ویژگی ها را نمی پذیرفت.
بله! حالا برگردیم به همان تقسیم بندی و برخورد سه گروه(عالمان، عوام، حاکمان); برخورد امام صادق(ع) با این سه گروه چگونه بود؟
امام در برخورد با عالمان، روش بسیار ظریفی را در پیش گرفته وشایسته است ما در این ارتباط یک تقسیم ارائه کنیم; یعنی عالمان را به وابسته و غیر وابسته تقسیم کنیم. عالمان وابسته عالمانی در یکی از سه منصب موعظه گری، قضاوت و شرکت در مناظره ها.
آن ها که موعظه گری را در پیش گرفته بودند; الزاما انسان های شاخص نبودند; بلکه ظاهری از تقوی داشتند، ولی در باطن آکنده ی ازجنایت و بی توجهی و غفلت از خدا بودند. گروهی از این دسته اطراف حاکمان را گرفته بودند و در دربار دائما حضور داشتند پیدا کرد.داستان معروفی است که سادات را نزد منصور دوانیقی می آوردند وبه دستور او همه را در مقابل چشمانش می کشتند. او وقتی ازخونریزی خسته می شد به واعظ خود رو می کرد و می گفت: تشریفاتی انجام می داد; وقتی موعظه های او تمام می شد، یا منصور را خسته می کرد; دوباره رو به جلاد می کرد و می گفت: بکش. اینها شدیداوابسته به حکومت بودند و حضورشان تشریفاتی بود.
امام صادق(ع) با این گروه هیچ ارتباطی نداشت.
شغل دیگری که وابسته به حکومت بود، قضاوت است. نوعا کسانی که از توانایی علمی (هرچند نسبی) برخوردار بودند و نیاز به پول یاشهرت داشتند، جذب دستگاه منصور می شدند.
این نوع وابستگی را نمی توان همانند وابستگی دسته ی اول به حساب آورد; بلکه یک استقلال ضعیفی در این گروه وجود داشت که ریشه اش به زمانی که علی بن ابی طالب(ع) به کوفه آمد و آن جا عرصه ی قضاوت را بگونه ی خاصی هدایت کرد و استقلال به قاضی داد، برمی گردد. این در میدان قضاوت به عنوان یک ارزش جایگاهی یافت و بعدها به نسل بعدی منتقل شد; لذا قاضیان هرچند به شکل تشریفاتی شمایی ازاستقلال در قضاوت را داشتند، امام(ع) با این سنخ و دسته برخوردی بسیار ظریف، پیچیده و حساب شده داشت.
اولا: احکام قضایی را به صورت گسترده ای به آنان انتقال می داد وهیچ بخل، سخت گیری و منعی در ارائه احکام به وجود نمی آورد. یک دلیل چنین رفتاری این بود که از اول قضاوت به نام علی بن ابی طالب(ع) در اسلام رقم خورد; حتی در فرهنگ عامه هم می بینیم که قضاوت به نام علی بن ابی طالب(ع) رقم خورده است. آن موقعی هم که علی بن ابی طالب(ع) در واقع خلیفه نبود در بسیاری از مسائل قضایی سخت خلفا به دنبال علی بن ابی طالب(ع) می آمدند. بعدهم که حضرت به حکومت و خلافت رسید، در حقیقت احکام ناگفته ی قضاوت را توانست به صورت گسترده تری به جامعه عرضه کند. این، خود زمینه ای بود تاقاضیانی که در زمان بنی عباس روی کار آمدند، به طرف امام صادق(ع) بروند. یعنی بیتی که به علی بن ابی طالب(ع) برمی گردد،رفتند.
بسیاری از سؤال ها و پرسش هایشان نیز در واقع این بود که علی بن ابی طالب(ع) چگونه قضاوت کرد؟
ما یک شوق و رغبتی در این جا می بینیم و آنها واقعا می خواستند،مبنای کار قرار بدهند. چون امیرالمؤمنین(ع) بخشی از فرهنگ آن هانیز هست. اگرچه خود امام صادق(ع) بخشی از فرهنگ آنان نباشد.برهمین اساس، فقه قضایی آنها همان قضاوت علی بن ابی طالب(ع)(هرچند به شکل دست و پا شکسته) است. اهل بیت علیهم السلام هم می خواستند از این راه هرچه بیشتر امیرالمؤمنین(ع) را در میان سنیان نفوذ دهند.
ثانیا مسئله قضاوت یک مسئله ی پیچیده ای است و اگر قضاوت راعلی بن ابی طالب و امامان علیهم السلام به دست نمی گرفتند، به دست جهال می افتاد و سرنوشت فقه قضایی به شکل دیگری رقم می خورد. این امر برای جامعه بسیار خطرناک بود و به عنوان یک ابزار خلفامی توانستند جنایت ها، تلاش های اسلام براندازانه، ضد اهل بیتی و ضدجامعه اسلامی خود را به راحتی اجرا کنند. در واقع امامان علیهم السلام احساس مسئولیت شدیدی می کردند که مانند علی بن ابی طالب(ع)این فقه قضایی را سامان بدهند تا این ها به دنبال خلفا یامنویات خلفا نروند; معنایش این نیست که قاضیان، آن روز دنبال خلفا نبودند، بحث دراین است که ما اگر بخشی از احکام قضایی رابگوییم از امامان ناشی می شد و امامان می توانستند بخشی از احکام قضایی را در جامعه ایجاد بکنند، همان یک موفقیت خوبی بود که کنترل کامل به دست خلفا نباشد. بسیاری از کسانی که در رجال مابه عنوان سنی مطرح هستند و نامی از آن ها در رجال ما به میان آمده است، قاضی بوده اند. حتی خیلی از روایت های غیر قاضیان(شافعی، مالک و غیره) هم از روایت هایی است که از امام صادق(ع) نقل کرده اند و بعد قضایی دارد، یعنی امام صادق(ع) با گشاده دستی روایات به جامعه ی سنی می داد و بسیاری از آنها به حوزه های غیر قضایی هم راه پیدا می کرد.
آیا نمونه ی تاریخی نیز داریم؟
بله! به عنوان مثال «حکم » که یکی از بزرگان اهل سنت است.
»نوح بن دراج » که یکی از قضات است. این شخص نزد امام صادق(ع)می رفت. امام در یک جا به او فرمود: «علی اقضاکم » علی در میان شما اینگونه قضاوت کرده است. این تعبیر، خودش گویا است و درمواردی چند این عبارت را از امام صادق(ع) مشاهده می کنیم.
همچنین می توان از حفص، ایاس و نوح بن دراج که در کوفه قاضی بودند، و زیاد ابن یوسف، الحسن بن سالک از علمای اهل سنت و ابن ابی لیلا که قضای القضات و بزرگ قضات است، اشاره کرد.
ابن ابی لیلا گاهی نزد محمدبن مسلم می رفت و سؤال می کرد که از صاحب شما در این رابطه چه خبری هست؟ یعنی آن ها کمین می کردند تا اگردستشان به امام صادق(ع) هم نرسید، از شاگردان امام سؤال کنند.
در حوزه ی قضاوت شاهد احکامی از امام پیرامون اهل بغی هستیم، دراین باره توضیح دهید.
اهل بغی به کسانی که در یک حکومت و خلافت اسلامی وارد مبارزه می شوند، گفته می شود. از نظر ما خروج علیه امام معصوم و عادل ظلم و در واقع همان خارجی گری است; ولی خروج علیه یزید نه تنهاخارجی گری نیست; بلکه یک امر به معروف است. اما به هرحال آن روزیک چیزی به عنوان احکام برخورد با اهل بغی مطرح بود. یعنی کسانی که خروج می کنند. امام علی بن ابی طالب(ع) کسی بود که بنیاد این احکام را گذاشت. البته تا آن روز جنگ داخلی پیش نیامده بود.
درست است که در زمان عثمان یک حرکت انقلابی انجام گرفت یا ابوبکر با کسانی که مرتد شدند جنگ کرد، این ها به یک معنا نزاع داخلی بود; اما جنگ تمام عیار داخلی برای اولین بار در زمان علی بن ابی طالب(ع) رخ داد، آن هم نه یک جنگ بلکه سه جنگ متوالی.امام علی بن ابی طالب(ع) در این جنگ به یک کار جدید دست زد و فقه سیاسی، یا فقه جنگ داخلی را برای اولین بار بیان کرد. همین احکام دست به دست در میان علمای اهل سنت گشت تا جایی که ازشافعی نقل شده است که «اگر علی بن ابی طالب(ع) نبود، احکام برخورد با اهل بغی برای همیشه ناشناخته باقی می ماند.» لذاعالمان اهل سنت همان طور که رغبت داشتند مسایل قضایی را از امام سؤال کنند یک شوق عجیبی نیز میان آن هابود تا از امام صادق(ع)،امام باقر و سایرائمه علیهم السلام اهل بغی را سؤال کنند، این جا نیز ما می بینیم امام صادق(ع) با گشاده دستی احکام را مثل احکام قضاوت بیان می کرد. خود امام صادق(ع) می فرماید: رفتاری که علی بن ابی طالب(ع) در روز بصره انجام داد بهتر است از هرآنچه که خورشید برآن تابیده است; «لسیره علی یوم بصره کانت خیرالشیعته مماطلعت علیه الشمس » این روایت را امام صادق(ع) نقل کرده است.
البته بعد رمزش را نیز بیان می کند: «انه علم ان للقوم دوله و سباهم لسبیت شیعته » حضرت می دانست که این خلافت وحکومت بعدها به دست قومی می رسد که آنان دولتی پیدا می کنند واگر خود آن ها را در آن روز اسیر می کرد، بعدها آن ها نیز جرات پیدا می کردند و شیعه را اسیر می کردند. امام صادق(ع) به همان دلیلی که علی بن ابی طالب(ع) در پیش گرفت، آن راه را ادامه داد واحکامی را که مربوط به جنگ داخلی بود، هرچه بیشتر نشر داد. چراکه جنگ داخلی جامعه ی اسلامی را از درون می خورد و اگر در این زمینه زمام احکام فقهی به دست بنی عباس و یا خلفا می افتاد،چیزی از اسلام و اهل بیت علیهم السلام باقی نمی گذاشتند.
آیا امامان علیهم السلام در این زمینه تقیه ای نیز می کردند؟
قاعدتا یا نداشتند، یا کم داشتند، چون مسائل قضاوت علی یا سیره علی بن ابی طالب(ع) نیازی به تقیه نداشت و سنی هم با آغوشی بازآن را می پذیرفت. درست است که خلفا از این هم وحشت داشتند، ولی چیزی بود که خلفا نیز ناچار به قبول آن فرهنگ عامه که این راهم پذیرفته بود، می شدند. لذا آن هایی که به بحث تقیه توجه دارند، باید بدانند که ما نباید به شکل مطلق بگوییم تقیه درهرجا، نه باید باب بندی کنیم. باید تقیه را در این جا از نوتعریف کنیم، آیا تقیه به همان میزانی که مثلا در کتاب طهاره،الصلاه، تکتف، جهر، بسم الله هست، با همان شکل در این جا هم هست؟بعید می نماید که تقیه به همان شکل در این جا وجود داشته باشد.علتش نیز همین است که عرض کردم.
البته حضرت برخورد دیگری نیز با قاضیان داشت. آن ها را ارشادمی کرد، تا جایی که برخی از آن ها واقعا شیفته ی اهل بیت علیهم السلام شده بودند، امام برای این که کمتر در آن تشکیلات جفایی برمردم برود، این ها را نصیحت می کرد. در یک مورد ابن ابی لیلا درمسجد نشسته بود و امام صادق(ع)، با او برخورد کرد و جملات بسیارکوبنده و هشداردهنده ای به او گفت که رنگ چهره ی ابن ابی لیلا ازشدت خجالت یا ترس از کلمات هشدار دهنده امام، عوض شد.
ثالثا: اگر امام صادق یا امام باقر علیمهاالسلام دست به چنین کاری نمی زدند، سنیان آنچه را که از فقه قضایی امام علی(ع) قبلاگرفته بودند مایه قرار می دادند و بر اساس آن دست به قیاس می زدند و فقه ناب را به ورطه قیاس می کشاندند و در بحار (جلد40، ص 158) اشاره شده است که قضات منصور از طرف خلفا گاه قول علی بن ابی طالب(ع) را پیش رو می گذاشتند و مسائل را براساس آن تفریع می کردند. این جا اگر امامان علیهم السلام به داد فقه علوی نمی رسیدند، در حقیقت آن فقه به تحریف دچار می شد و اصالت خود رااز دست می داد.
رفتار حضرت با قضات را به طور کامل بررسی کردیم، پیرامون مناظره کنندگان نیز توضیحی بدهید و این که اصولا اهداف خلفا ازاین مناظره ها چه بود؟ همچنین ما با مناظره های آزاد و مستقل نیزرو به رو هستیم یانه؟ و دست آخر این که آیا مناظره هایی از طرف امام نیز برگزار می شد؟
در ارتباط بامناظره شاید شغل رسمی به حساب نمی آمد. بسیاری ازهمین قاضیان و کسانی که قاضی نبودند به دربار فرا خوانده می شدند و مناظره هایی جهت دار و کنترل شده ای را به سامان می رساندند. کنترل و جهت دادن به این مناظرات توسط خود خلفاانجام می گرفت. سه هدف برای این مناظرات وجود داشت:
1- کنترل خود عالمان: درست است که خلفا از اهل بیت علیهم السلام به شدت هراس داشتند، اما از رها شدن عالمان اهل سنت هم یک خوف ووحشتی به دل داشتند، یعنی اگر آن ها را کنترل نمی کردند، چه بساجذب مکتب اهل بیت علیهم السلام می شدند و با بعضی از آن چه که ازفقه (علوی یا نبوی) در اخیتار داشتند، می توانست برای آن ها مشکل ساز شود. کما این که از حاکمان امامان مذهب آن روز مثل مالک راآزار دادند، در یک قضیه ای می خوانیم که او به ست خلیفه ی وقت شلاق می خورد، ابوحنیفه نیز به زندان می افتد. در این جلسات ازنزدیک برآن ها کنترل داشتند.
2- خالی کردن انرژی آن ها: انرژیی که در یک عالم جمع می شود،اگر یک مجالی برای رقابت و مناظره نباشد، به حرکت های دیگری،تبدیل می شود. لذا آن ها به صلاحشان بود که علما را آن جا جمع کنندو میانشان رقابت ایجاد کنند تا در واقع هریک خصم دیگری تلقی شوند.
3- سومین هدف این بود که اگر کسی ادعایی می کرد، آن را به وسیله ی مناظره سرکوب می کردند و چون خلفا خود از علم بهره ای نداشتند، این علما را حاضر می کردند تا بتوانند هرکس را که خواستند، از میدان بدر کنند. اتفاقا منصور دوانیقی نیز در یک مورد که از جاذبه ی امام صادق(ع) و علم او به شدت ترسیده بود،دستور داد مناظره ای تشکیل بدهند و ابوحنیفه گفت که مردم فریفته ی جعفر بن محمد شده اند، مناظره ای تشکیل بده و چهل سؤال بسیار مشکل از او بکن تا مردم بدانند او از پاسخ برخی سوالات برنمی آید. ظاهرا هدف این بود که امام براساس مکتب اهل بیت علیهم السلام پاسخ دهد، تا مشکلی برایش ایجاد کنند، اما وقتی حضرت درآن جلسه حاضر شد، چهل سؤال را یک به یک پاسخ داد. البته به هرسوالی سه پاسخ می داد. به این صورت که می فرمود: براساس نظرمااهل بیت پاسخش این است، براساس نظر مدینه ای و حجازی ها پاسخش این گونه و براساس شما کوفی ها پاسخش این چنین است و به ابن ترتیب نقشه ی منصور دوانیقی نقش برآب شد. بعد از این سؤال و پرسش ابوحنیفه گفت: پیش من جعفربن محمد اعلم مردم است. چون هم علم خودش را دارد و هم به علومی که مردم زمان خودش در اختیار دارندآگاه است.
امام صادق(ع) در برخورد با این گروه در واقع از فقه مقارن تطبیقی استفاده می کرد. چون مناظره در حقیقت فرهنگ خودش را داردو البته امام صادق(ع) برای این که مناظره صرفا ابزار دستی برای حاکمان نشود، خود نیز، مناظره هایی بسیار گسترده ای را به وسیله ی شاگردانش، به ویژه در کوفه سامان می داد و افراد فراوانی رابرای مناظره به صورت تخصصی تربیت می کرد، حتی در یک زمینه گاه چند تخصص ایجاد می کرد، مثلا در مناظره ای در کلام مؤمن طاق، درامامت هشام بن حکم، در توحید هشام بن سالم را به عنوان متخصص معرفی می کند، خوب می بینیم که همه ی این ها کلام است، اما رشته رشته و تخصصی شده است، یعنی در یک مناظره و در یک گفتمان نمی توان بر اساس معلومات عادی سخن گفت. باید همه ی فرهنگ مناظره و گفتمان را به طور کامل رعایت کرد. البته مناظره در آن موقع سه و جهه دشت:
-1 مناظره های حکومتی.
-2مناظره های تحت هدایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام که کاملا عمیق و علمی بود.
3- مناظره ی خود علمای اهل سنت که هیچ ربطی به حکومت نداشت، چون قرن دوم در حقیقت عصر عرضه ی مناظره و گفتمان بود. اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هم شخصیت های بسیار زیادی را وارد مناظره کردند و گاه خود حضرت در مناظره های مناظره کنندگان نظارت می کرد. این نظارت، گاهی در مجلس خود امام انجام می گرفت و خود امام حضور داشت. از این دست است داستان معروف یک مرد شامی که آمد وگفت: می خواهم با تو مناظره کنم. امام در هر زمینه، او را به یک متخصص رجوع داد.
گاهی نیز حضرت مناظره ها را از دور کنترل می کرد. مثل آن مناظره ای که یکی از شاگردانش در کوفه انجام داده بود که بعدحضرت از او پرسید: شما در آن مناظره با ابن عبید، چگونه برخوردکردید؟
مناظره و فرهنگ مناظره در عصر امام باقر و صادق علیمهاالسلام رواج ویژه ای داشت، دلیل رواج این نوع از گفتمان در آن عصر چه بود؟
چند دلیل برای این رویکرد داریم:
1- در آن دوره حکومت بنی عباس و بنی امیه درگیر بودند. لذا علمااهل سنت و شیعه فرصتی پیدا کردند تا علم و کالای علمی خود را درجامعه عرضه بکنند. لذا یک خیزش های علمی هم بروز کرد. در آن شرایط، طبیعی بود که هرکس می خواهد خود را برتر از دیگری معرفی کند، حلقه درسی تشکیل بدهد که برای نشان دادن اعلمیت به ناچاربه سمت مناظره کشیده می شد. پس فضای باز نسبی آن روز یکی ازدلایل بود.
2- سرخوردگی از سیاست. چون مردم و علما از سیاست و کشمکش ها ونزاع ها سرخوردگی پیدا کرده بودند. (البته در قشر اهل سنت این سرخوردگی بیشتر پدید آمده بود.) لذا به سراغ مسائل علمی رفتند،مسائل علمی، هم طبیعی است که چون یک حلقه و دو حلقه نیست ومکتب های مختلف و افکار مختلف دارد، زمینه بروز و ظهور یک گفتمان و مناظره علمی را به وجود آورد. امام صادق(ع) در آن شرایط بهترین فرصت را برای مناظره داشت. یعنی اگر آن مناظره هانبود چه بسا مکتب اهل بیت علیهم السلام یک مکتب منزوی و محصور ومحدود باقی می ماند و طبیعی است، چنان مکتبی نمی توانست شاگردگیری بکند و افرادی را به دنبال خودش نفوذ بدهد، به علاوه مناظره ها یک پل برای انتقال اندیشه های جامعه ی آن روز به درون مدرسه ی اهل بیت علیهم السلام بود. یعنی شاگردان به اقصی نقاطکشور پهناور آن روز می رفتند، بساط بحث و علم را می گستردند،سوالات را می گرفتند و بعد می آمدند پیش امام صادق(ع) و سؤال می کردند که اگر چنین قضیه ای رخ بدهد، جوابش چیست؟ بیشتر سوالاتی را که در روایات ما هست، در واقع ریشه در جامعه و واقعیت های آن روز دارد و به شکل سؤال به درون مدرسه آمده و امامان به آن پاسخ داده اند.
شیوه های برخورد حضرت با علمای مستقل چگونه بود؟
این گروه کاری از مناصب حکومتی در دست نداشتند و شخصیت شان نیزوابسته به حکومت نبود; بلکه شاید متنفر هم بودند. گروهی هم درحال مبارزه بودند و هرچند در حد فتوا دادن. مثل ابوحنیفه که فتواهایی علیه خلیفه ی وقت دارد، ولی وابستگی از نظر فرهنگی راما از اول گفتیم که این ها دارند. چون همه تحت یک چتر جای می گیرند. چتر عامه که فرهنگشان از قرن اول رقم خورده است. امام با علمای مستقل به شکل باز و آزاد برخورد نمی کرد. علتش این بودکه آن علمای مستقل بسیارشان فقه را از امام می گرفتند و مبنا وپایه ای برای رشد مکتب خود قرار می دادند. گاهی هم دستکاری می کردند. برخی شان این جور بودند که فقه را می بردند و دستکاری می کردند و به عنوان عناصر مکتب فقهی خویش جا می زدند. و این ازانصاف به دور بود. چون فقهی که امام صادق(ع) مبدا و منشااش هست، این باید در خدمت رشد و جاذبه ی مکتب اهل بیت علیهم السلام قرار بگیرد. لذا روایات اهل سنت از امام(ع) بیشتر پیرامون قضاوت، سیره و جنگ های داخلی است. اما مباحث دیگر به ندرت مشاهده می شود.
پس امام با گشاده دستی حقایق را به آن ها نمی داد و شاید یک مبنای تقیه همین باشد. ما همیشه تصور می کنیم تقیه ناشی از ترس یا مدارات است; نه یک وجه از تقیه براساس این تفسیر شاید این باشد که امام احساس کند این فقهی که می خواهد به طرف بدهد،دستمایه ای برای اثبات اعلمیت آن شخص و مکتب او خودش قرارمی گیرد، حرف خلاف می زند تا در خدمت او قرار نگیرد. تقیه بر این اساس هم می تواند شکل بگیرد. چون در زمان امام صادق(ع) چندان هم فشار نبود. بحث ترس نبود. اگر بنا بود امام صادق(ع) بترسد، این جور بحث قیاس را مطرح نمی کرد که پایه و اندیشه فقه حنفی راویران می کرد. اما در بعد اخلاقی; نه. لذا سفیان ثوری در خیلی ازموارد می آمد و مباحث اخلاقی را از امام صادق(ع) سؤال می کرد. چون می دانست امام پاسخ هم می دهد. لذا در این زمینه ها اهل سنت چنان روایت های اخلاقی از امام دارند که ما نداریم و اگر هم داریم درقالب دیگری است.
ابتکاری در رفتار امام نسبت به علمای وابسته به مدرسه حجاز که اهل حدیث بودند و علمای وابسته به مدرسه رای و کوفه که اهل قیاس بودند، می بینیم، برخورد امام با علمای حجاز مانند مالک برخوردی مهربانانه است. همان طوری که خود مالک می گوید: من هروقت می رفتم آن جا، آنچه را حضرت زیر پای خودش بود بر می داشت وزیر پای من پهن می کرد. اما چنین برخوردی در ارتباط با علمای کوفه در هیچ روایتی ندیده ایم، دلیل این امر چیست؟
این امر از آن جا ناشی می شود که از نظر اهل بیت علیهم السلام رای در واقع اساس دین را برهم می زند. اگر قیاس پا می گرفت که با تلاشی چشمگیر و گسترده کوفیان و علمای وابسته به مدرسه کوفه و رای آن را رشد و پرورش می دادند، چه بسا فقه متلاشی می شد. امام صادق(ع) با آن تلاش عظیم و گستردی خودش تا حدود بسیاری جلوی این فاجعه را گرفت; البته باید دانست قیاس که الان در میان اهل سنت داریم، غیر آن قیاسی است که در زمان امام صادق(ع) مبنای فقه و منبع فقه آن روز بود. آن قیاس تقابل بیشتری نسبت به فقه داشت که به وسیله تلاش امام صادق(ع) تا حدود زیادی مهار شد. اگرمی بینیم شافعی با مظهر دیگری از مظاهر رای که استحسان است، به سختی مبارزه می کند و آن را نفی می کند این به نظر می رسد ناشی ازتلاش بی وقفه و هجوم بی وقفه ی اهل بیت علیهم السلام به ویژه امام صادق(ع) به رای است و اگر می بینیم یک مکتبی به نام مکتب «ظاهریه » پدید می آید و به شدت با رای به مخالفت بر می خیزدولو اینان در میان جامعه ی سنی برخاسته اند; ولی این ناشی از تلاش اهل بیت علیهم السلام در برخورد با رای و قیاس بود و دلایل براین قضیه بسی فراوان است.
با این وصف برخورد و معاشرت امام با این گروه چگونه بود؟
بله، این بدان معنا نبود که امام اهل سنتی را که از مکتب رای بودند، به حضور نپذیرد، بلکه برخی از آن ها شاگرد امام بودند.
مانند ابوحنیفه که بعدها هم وقتی به حج می آمد و امام را می دید،با هم ملاقات داشتند. اما با اهل حدیث که مبنای کارشان را حدیث قرار داده بودند، هرچند بسیاری از احادیث آنان را، امام صادق(ع) قبول نداشت و بالعکس.
اما به هرحال، چون آن ها، از سنت دفاع می کردند و این یک نقطه ی مشترک بود. (هرچند در همین نقطه ی مشترک هم اختلاف های بسیار وجودداشت.) امام(ع) برخورد ملایم تری داشتند.