یک استاد تاریخ اسلام گفت: در ماجرای اندلس، دشمن با مذاکره و برنامه جامع اقدام مشترک خود، نابودی مسلمین را رقم زد.
به بهانه میلاد مسعود ثامنالحجج(ع)؛
امام رضا(ع) هیچگاه با «کدخدا» مصالحه نکرد/ دستگاه تبلیغاتى و اطاق فکر مأمون در فریب افکار عمومى منحصر به فرد بودند/ شروط امام در پذیرش ولایتعهدی شرایط بدی را برای مأمون به وجود آورد
4 شهريور 1394 ساعت 12:32
یک استاد تاریخ اسلام گفت: در ماجرای اندلس، دشمن با مذاکره و برنامه جامع اقدام مشترک خود، نابودی مسلمین را رقم زد.
به گزارش "حافظ نیوز" به نقل از نسیم،
فرا رسیدن ولادت امام رضا (ع) بهانه ای شد تا به جهت بررسی بیشتر زندگی این امام بزرگوار شیعه در گفتگویی تفصیلی با حشمت الله قنبری، استاد و پژوهشگر تاریخ اسلام به بررسی مسئله پذیرش ولایتعهدی مأمون توسط امام رضا که یکی از مقاطع و حوادث مهم تاریخ زندگی امام هشتم به حساب میآید، پرداخته و زوایای پنهان این مهم را کندوکاو کنیم.
آنچه از نظر میگذرانید مشروح گفتگوبا این استاد برجسته تاریخ اسلام است.
- به نظر میرسد برخی در تحلیل مسئله پذیرش ولایتعهدی مأمون توسط امام رضا (ع) آن را به نوعی هم پیمانی با طاغوت و پذیرش نظام سلطه تعریف کرده و این حرکت امام را مصداق کنار آمدن با کدخدا میدانند. آیا پذیرش ولایت عهدی مأمون توسط امام هشتم به معنی هم پیمانی با طاغوت و پذیرش سروری و کدخدایی استکبار است؟
قنبری: اگر چه بنده نوعاً این شیوه استدلال که در آن مثلاً هم پیمانى با طاغوت را با تمسک به امر موسوم به ولایتعهدى حضرت امام رضا توجیه میکنند، براى توجیه رفتارهاى سیاسى افراد و گروههای سیاسى نمیپسندم و معتقدم تمسک به راه و روش اولیاء الهى باید به عنوان الگوى صحیح و الهى مورد واکاوى و نصب العین قرار داده شود، اما متاسفانه بهره مندى از فیوضات بى زوال اهل بیت رسالت علیهم السلام، هم مورد بهره بردارى صنفى واقع میشود و هم به طور ناقص و ناصحیح فهم و برداشت میشود، در راستای پاسخ به پرسشهای شما امیدوارم خداوند متعال دل و زبان بنده را از لغزش حفظ فرماید و عرایض بنده براى برادران دینیم مفید واقع شود.
اولاً همه شرایط عصر حضرت رضا سلام الله علیه به لحاظ کمى و کیفى با آنچه در روزگار ما میگذرد متفاوت است. نه جبهه مقابل حق در روزگار ما، ذکاوت و پیچیده گیهاى عبد الله مأمون، فضل بن سهل و نظام برنامه ریز آنها را دارند و نه حسب ظاهر موضوع مورد اختلاف سران استکبار با جمهورى اسلامى ایران با آنچه در عصر حضرت امام رضا (ع) گذشت هم وزن است، زیرا آنچه دولتهای ما پیگیرى کرده و میکنند موضوعات فنى و سیاسى مورد بهانه استکبار جهانى است و مذاکره کنندگان محترم ما نیز افرادى هستند که با اخلاص موارد مأموریت خود را پیگیرى میکنند، و محصول کار آنها به اندازه قلمرو ماموریتشان داراى اهمیت است.
دوران امام رضا به لحاظ سیاسى و امنیتى عصر ویژه و پیچیده اى بود
تا کنون صیانت از اسلام، حفظ نظام، دفاع و پاسدارى از استقلال و تمامیت کشور با انسجام و بصیرت مردم و تبعیت از ولى امر مسلمین تحقق یافته و در ادامه نیز ان شاء الله این گونه خواهد بود، لذا در سطوح مدیریت ارشد و میانى و کارگزارى کشور وظیفه خدمت گزارى و عمل کردن به وظایفى است که به موجب قانون به آنها محول است، اضافه بر آن ممکن است کارها و مسئولیتها را از جاى خود بیرون ببرد، اما در مورد عصر حضرت امام هشتم عرض میکنم، دوران امام رضا به لحاظ سیاسى و امنیتى عصر ویژه و پیچیده اى بود، و یکى از پیچیدهترین شخصیتهای تاریخى بنام عبد الله مأمون پس از مجموعه اى از برنامه ریزیهای دقیق اراده کرده بود که ضمن سرکوبى مخالفتها و حذف مخالفین، به هر شکل ممکن، بحران مشروعیت حکومت بنى عباس را از طریق وادار کردن حضرت على بن موسى الرضا به مشارکت در امر حکومت مرتفع سازد.
بنده معتقدم مأمون از همان ابتداى زندگى براى انجام این مأموریت تربیت شده بود، از همان آغاز وى را تحت کفالت جعفر بن یحیى برمکى قرار دادند و فضل بن سهل «ذو الریاستین» را که بعدها به مقام وزارت رسید عهده دار امر تربیت او کردند، خود مأمون هم به چند علت براى یادگیرى و تجهیز به همه علوم و فنون و سیاست، بسیار با استعداد و ساعى نشان میداد.
- برادرش امین چه طور؟ آیا او نیز از شرایط و وضعیت مشابهی برخوردار بود؟ دلیل برتری مأمون بر امین چه بود؟
قنبری: مأمون برعکس برادرش امین که در آغوش زبیده و احترام سران و مهتران بنى عباس پرورش یافته و در نهایت ناز پروردگى از همه امکانات برخوردار بود، از رفاه و آسایش آنچنانى برخوردار نبود، و خود مأمون هم هیچگاه مانند برادرش امین خود راشاهزاده اى با اصالت نمىدانست و به آینده خود مطمئن نبود، ضمن اینکه اطمینان داشت عباسیان هرگز به مهترى و حکومت او تن در نخواهند داد، لذا آستین همت بالا زده و با یک تلاش بى وقفه در سایه مربیانش براى آینده خود برنامهریزى میکرد.
مأمون از اشتباههای امین نیز پند میآموخت: او در نقطه مقابل امین که خود را با لهو و لعب سرگرم ساخته بود، از خود پارسایى و دیندارى و رفتار نیکو و تلاشگرى خاصى نشان میداد در نتیجه و در گذر روزگار مأمون در علوم و فنون مختلف تبحر یافت تا جایى که تدریجاً بر تمام عباسیان، برترى یافت. آنچنان که در میان عباسیان کسى دانشمندتر از مأمون نبود، ابن ندیم دربارهاش گفته است: «آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و کلام بود». و سیوطى، و ابن شاکر نیز در مورد او گفته است: به لحاظ دوراندیشى، اراده، بردبارى، دانش، زیرکى، هیبت، شجاعت، سیادت و سیاست، بهترین مرد بنى عباس بود»، از حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام - نیز نقل شده که روزى درباره بنى عباس سخن مىگفت، تا بدینجا رسید که فرمود: «هفتمین آنها، از همه آنها دانشمندتر خواهد بود» توجه داشته باشید همه این علوم و توانائیهای اکتسابى، زمانى ارزش دینى دارد که در خدمت دین و فضیلتهای الهى و انسانى باشد، والا تیغ صیقل خورده در دست زنگى مست مولد فاجعه میباشد.
- آیا مأمون از قتل امین سود برد؟ رابطه مأمون با ایرانیان چگونه بود؟
قنبری: مأمون ابتدا بر این باور بود که با کشته شدن و حذف برادرش امین براى اداره کشور قلمرو مسلمانان با مشکل خاصی مواجه نخواهد شد؛ اما پس از قتل امین مشکلاتش به مراتب بیشتر شد؛ اولاً قتل امین باعث تشدید غیض و نفرت بنى عباس از وی شد و اگر اندک اعتمادى هم نسبت به وى وجود داشت به کلى زائل شد. ثانیاً خراسانیها اگرچه در رساندن مأمون به قدرت تلاش بسیاری کردند با دیدن ناسپاسی وى نسبت به طاهر و بى تعهدى نسبت به وعدههای مختلفی که داده بود نسبت به وی بیاعتماد شدند.
مأمون با نزدیک شدن به ایرانیان و خصوصاً اهالى خراسان، چنین وانمود میکرد که خواست و تمایل او همانند آنهاست، تا آنجا که وقتی تمایل آنان را نسبت به علویان دریافت، نه تنها به دوستی علویان که حتى به تبعیت و پیروی از آنان نیز تظاهر کرد، مأمون و مشاورانش استاد مسلم عوام فریبى بودند، با دادن وعدههاى متنوع و رنگارنگ و هماهنگى نشان دادن با خواستهها و مطالبات درست و غلط جامعه، تعقل و تفکر آنها را به غارت برده بود، او حتى بر رفتار پدرش و علی بن عیسی بن ماهان مى تاخت و آنها را به باد انتقاد میگرفت و وعده میداد که ظلم و ستم را ریشهکن خواهد کرد، مأمون خودش را خدمتگزار مردم معرفى میکرد و با شعار عدالت گسترى حکومتش را حکومتى بر اساس شرع مقدس اسلام توصیف میکرد.
دستگاه تبلیغاتى و اطاق فکر مأمون در فریب افکار عمومى منحصر به فرد بودند
مأمون با این وعدهها شوری در دل مردم به ویژه اهالی خراسان ایجاد کرد؛ مردم با دل بستن به وعدههای او چنین میپنداشتند که از چنگال حکمرانان ستمگر رهایی خواهند یافت. انصافاً مأمون شخصیت سیاس و پیچیده اى بود و دستگاه تبلیغاتى و اطاق فکر او در فریب افکار عمومى منحصر به فرد بودند، در صفحه ٥٠٦ کتاب اسلام و ایران، متن نامه اى از معاویه به آل عباس منتشر شده است که نمونه بسیار عبرت آموزى است، مخاطب مأمون در این نامه خویشاوندان بغدادى اوست او نوشته است: به خدا سوگند! اگر بنیامیهای که دیروز کشتید، از گور برخیزند و به آنان گفته شود که هرگز دست از معایب و مفاسد و ظلمهای خویش برندارید، یقین بدانید از آنچه شما راه و رسم و سیاست خود قرار دادهاید، پیشى نخواهد گرفت، شما مادامیکه ترس در کارتان نباشد هرگز از شیوهی خود برنخواهید گشت، مأمون در همین نامه با تصریح به حسن سلوک و سیاست امیرالمؤمنین علی علیهالسلام با فرزندان عباس، نوشته است وقتى که خدا کار را به دست ما سپرد، ما آنان را خوار کردیم و در مضیقه قرار دادیم و بیش از بنیامیه به قتلشان رساندیم. امویان فقط کسانی را میکشتند که شمشیر به رویشان میکشیدند، ولی ما همه را از دم تیغ میگذراندیم. حال ای بزرگان هاشمی! از شما سؤال میشود به چه گناهی آنان کشته شدند؟ تقصیر افرادى که در دجله و فرات افکنده شدند یا در بغداد و کوفه مدفون گشتند چه بود؟
- با وجود این عوام فریبی علت شکل گیری قیامها و نا آرامیها در حکومت مأمون چه بود؟
قنبری: البته اعتراف مأمون به جنایت و ظلم خاندانش با اهل بیت با یک جعل و دروغ و بهتان بزرگ همراه است، امر ریاست و حکومت آنها هرگز بر پایه امر و رضایت الهى استوار نبود و به همین علت بود که این قبیل تحریفات و جعلیات هیچگاه نتوانست خلاء بحران مشروعیت آنها را پرکاند و نهایتاً در ادامه سیاستکاریهاى پلید خود به سوى امام رضا رفتند، بگذریم به هر حال این وضعیت دیرى نپائید وسنتهاى الهى باعث افشاى خط فریب و غدر مأمون و همفکران و پشتبانانش شد و پرده از عوام فریبى آنها برداشته شد، با آرامش نسبى اوضاع و فروکش کردن هیجانهای اولیه، مردم با تفکر در شیوه برخورد مأمون با برادرش و تحمیل آنهمه جنگ روانى و خلق جنایتهای فجیع از یک سو و عدم تحقق و فراموش شدن وعدههای شیرین و چرب از طرف دیگر، تدریجاً درک درستى از مأمون در میان طبقات مردم شکل گرفت.
و آن این بود که، راه نجاتى نیست و هرگز جامعهای متعالی و آمیخته با عدالت اجتماعی جز درسایه مدیریت و حکومت اخلاف صالح و فرزندان برگزیده علی علیهالسلام به وجود نخواهد آمد. لذا به سرعت حکومت مأمون با مشکلات گوناگونی رو به رو شد، شورشها و قیامهای علویان و ناآرامیهای اجتماعى در بیرون و درون ایران نمایان شد و دستگاه سلطنت مأمون را در سردرگمی عجیبی قرار داد، یکی از قیامهایی که در دوره مأمون به ظهور رسید قیام محمد بن ابراهیم بن طباطبا، یکی از نوادگان امام علی علیهالسلام - به همراهی ابوالسرایا در کوفه بود.
قیام ابن طباطبا زمینه ساز ظهور قیامهای دیگرى مانند قیام زید بن موسی (زید النار) در بصره، قیام محمد بن جعفر صادق علیهالسلام، قیام ابراهیم بن موسی بن جعفر و بعضى قیامهای دیگر شد. درباره علل این قیامها نکات فراوانى گزارش شده که به لحاظ رعایت موضوع و وقت و حوصله برنامه از آنها عبور میکنم و تنها این نکته را عرض میکنم، اگرچه این قیامها مدت زیادى به طول نینجامید، اما بازتاب و پیامدهاى بزرگى داشت:
١. نفوذ بسیار زیاد علویان در مناطق مختلف را عملاً به اثبات رساند و قدرت عمل آنها را آشکار گردید
٢- اقبال مردم به طرفداران علویان در سطح بسیار گسترده اى به ظهور رسید آنچنان که مردم شام و شبه جزیره به محمد بن محمد نامه نوشتند که ما چشم به راه فرستاده تو هستیم تا تو را اطاعت کنیم.
٣. این قیامها به مأمون تفهیم کرد که نه تنها در میان آل عباس، بلکه در میان اعراب و علویان نیز پایگاهی ندارد و طیفهای مختلف جامعه مسلمانان از عملکرد وی خشنود نیستند؛
نمونه اقدامات مأمون فقط یکبار در قالبى محدود و ناقص در سقیفه بنى ساعده عملیاتى شده بود
مأمون براى سرکوب ناراضیان خصوصاً علویان دو روش را تواما به کار میبست، از یک طرف سیاست سرکوب بى رحمانه نظامى را اعمال میکرد، در همان حال با یک تبلیغات هدفدار و دقیق در جهت شکستن سیادت و احترامی که علویان در جامعه داشتند با نهایت ظرافت همه امکانات را به استخدام درآورده بود، بزرگان علوى را تحقیر میکرد و تخفیف میداد، مأمون از یک سو براى دلجویى و جلب اعتماد و محبت بنى عباس و اعراب نسبت به خویش به انواع روشها دست مییازید و در همان حال پیوسته پیغامهای آشتى جویانه اش به سوى علویان به ویژه امام رضا علیهالسلام فرستاده میشد، بدون تردید مأمون با این روشها به دنبال این بود که جایگاه خود را میان بنى عباس و علویان به عنوان حکم تثبیت کند، چون در صورت به نتیجه رسیدن، این اقدامات معارض میتوانست از او شخصیتى فرازمند تر از اهل بیت و بنى عباس را در میان مردم به تصویر بکشد، اگر این سیاستکاریها به نتیجه میرسید عملاً حکومت او صاحب ویژگیهایی میشد که مسبوق به سابقه نبود، اقدامات او بسیار دقیق و هوشمندانه بود و نمونه چنین اقدامى فقط یکبار در قالبى محدود و ناقص در سقیفه بنى ساعده عملیاتى شده بود.
- با توجه به همه این درگیریها که مأمون داشت علت توجه و فشار بر امام رضا (ع) چه بود؟
قنبری: به هر حال شرایط حاکمیت بنى عباس و شخص مأمون، یک شرایط استثنایى بود و سیاستهای پیچیده و چندین پهلوى طاغوت عباسى و برنامه داران ضد اهلبیت، نمیتوانستند از کنار وجود مبارک موثرترین و برجستهترین شخصیت روزگار یعنى حضرت رضا عبور کند، حضور امام در مدینه عملاً این شهر را به کانون علم و اندیشه و اتکال همه آزادیخواهان و اسلام طلبان تبدیل کرده بود، که در استعداد و عمل غیر قابل تحمل بود، نه آزادى عمل حضرت رضا پذیرفتنى بود، نه مدینه اى که حال و هواى دوران رسالت را به خود بگیرد و نقطه کانونى حکومت عباسى را در حاشیه و انزوا قرار دهد، باید میان حضرت رضا و مدینه پیامبر فاصله میافتاد، ضمن اینکه حضور امام در مرو و در کنار مأمون با هر عنوانى که باشد، دستاوردهاى عدیده اى داشت:
١- فاصله افتادن میان امام حق و مأمومین او، دسترسى امام و مأموم تحت مدیریت قرار میگرفت و عملاً امام در شرایط حبس خانگى قرار میگرفت.
٢- با جدا کردن امام رضا از مدینه پیامبر، این حرم نبوت و مرکز حکومت اسلامى پیامبر اهمیت خود را از دست میداد و پایتخت مأمون عاصمه قلمرو اسلامى میشد.
٣- حضور امام در دربار سلطنت عباسى بى تردید بازتابهاى منفى بیشترى براى آن حضرت داشت و براى بسیارى از مسلمانان و مومنان نفس حضور امام در کنار و یا فرادست مأمون قابل تحمل نبود و این هزینه به امام تحمیل میشد
٤- زمینههای قیام بر پایه دین و اعتقاد از بین میرفت و سرکوب آزاداندیشان دینى قابل توجیه میشد
٥- اگر با گذر زمان وقتى مردم آثارى از حضور امام در دربار را نمیدیدند، و هیئت حاکمه همان وضعیت سابق را ادامه میداد، نه تنها اعتماد مردم به امام رضا زائل میشد بلکه اساساً امید داشتن به اسلام به عنوان قدرت مؤثر بر حکومت و الگویى براى اداره و اصلاح امور دنیایى مردم براى همیشه از بین میرفت و دوران حکومت امیرالمؤمنین نیز در قالب یک افسانه تاریخى در ذهن و اندیشه مردم به تصویر کشیده میشد، در نهایت کار مأمون به تهدید رسید و مأمون به امام نوشت:
"جدت علی ابن ابی طالب در شورا شرکت کرد و عمر که خلیفهی وقت بود گفت ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر بعضی از آنها تصمیم نگرفتند و یا از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابو طلحه انصارى مأمور است سر از بدنشان جدا کند".
پیشنهاد حکومت به امام رضا از سوى مأمون تنها یک تعارف سیاسى سبک و ریاکارانه بوده است
ملاحظه مى فرمائید، مأمون با این روش عملاً امام رضا را در تنگناى جدى قرار مى هد و پس از این تهدیدهاى مکرر و پیاپى امام رضا علیه السلام، لاجرم پذیرفت تا به مرو سفر کند، اصلاً هم از تاریخ دریافت نمیشود که مأمون قصد احاله حکومت به امام رضا را در هر قالبى داشته باشد و مسئله پیشنهاد حکومت به امام رضا از سوى مأمون تنها یک تعارف سیاسى سبک و ریاکارانه بوده است؛
اولاً- هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد که پس از زحمات بسیار زیاد و آنهمه برنامه ریزى و سرمایه گذارى سنگینى که مأمون براى رسیدن به قدرت انجام داده است، تا آنجا که حتی از کشتن برادرش نیز خودداری نکرد، او به یک باره و به سادهگى ریاست و حکومت را به دیگرى آنهم حضرت رضا واگذار کند،
ثانیاً- مأمون در مکاتبات خود علیرغم اینکه خصلتهای ارزشمند و فضایل بى همتاى حضرت امام رضا را یادآور میشود، اما در نامههای ارسالى، از خود به عنوان امیرالمؤمنین یاد کرده است
شیخ صدوق روایت کرده است: مأمون در جلسه اى که با حضرت رضا داشت به آن حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا! من مقام علمی و فضل و بیاعتنایی شما به دنیا و پارسایی و ترس از خدا و روح عبادتگر تو را شناختم و ترا براى امر خلافت سزاوارتر از خویش تشخیص دادم.
ملاحظه میکنید اگر چه کلمات مأمون در توصیف و بیان ویژه گیهاى حضرت رضا حق است اما او عملاً مراد باطل دارد و آن حضرت را از نزدیک شدن به حکومت برحذر میدارد؛ لذا حضرت رضا در پاسخ فرمودند: "من به بندگی پروردگار خود افتخار میکنم و با زهد و بیرغبتی به دنیا، نجات و خلاص خود را از شر دنیا میطلبم؛ با ورع و عدم نزدیکی به محرمات الهی امیدوار رسیدن به سعادت و فائز شدن به بهرههای خداوندی و درجات قرب به درگاه اویم، با تواضع و فروتنی در این دنیا آرزوی مقام بلند را در نزد پروردگار خود دارم."
پاسخ امام رضا(ع) به مأمون دقیقاً از جنس پاسخ امام حسن(ع) به معاویه است
مأمون با شنیدن پاسخ امام گفت: من در نظر دارم خود را از خلافت خلع کنم و این مقام را به تو بسپارم و با تو بیعت کنم. حضرت رضا در پاسخ او فرمود: اگر این خلافت از آن خود مى دانى، پس خدا برای تو قرار داده است و جایز نیست که لباس و خلعتی را که خداوند به قامت تو پوشانیده، از تن بیرون کنی و به دیگرى بپوشانی و واگذارنمایی، لذا اگر این مقام متعلق تو نیست، پس حق اینکه چیزی را که از تو نیست، به من واگذار کنى، نداری، ملاحظه کنید پاسخ امام رضا به مأمون دقیقاً از جنس پاسخ امام حسن به معاویه است.
مأمون گفت، ای فرزند پیغمبر! ناچاری از این که این پیشنهاد را بپذیری و این فرمان را قبول کنی. حضرت فرمود: این امر را هیچگاه از روی میل و رغبت نمیپذیرم.
در پى موضع قاطع امام رضا مأمون موضوع ولایتعهدى را مطرح کرد و گفت: حال که خلافت را نمیپذیری باید ولایتعهدى را قبول کنى تا پس از من تمام خلافت به شما بازگردد. ببینید این سخن هم مانند تعهد و سند معاویه است، هر چقدر معاویه عمل کرد مأمون هم عمل مىکرد!!
امام فرمود: به خدا قسم از زمانی که خدا مرا خلق نموده دروغ نگفتهام و هیچگاه رغبتى به دنیا نداشتهام، تو تصمیم گرفته اى مردم را نسبت به من بدبین کنى و به مردم این مطلب را تفهیم کنى که على بن موسى دستش به دنیا نمیرسید و اکنون ولایتعهدى را به طمع رسیدن به خلافت قبول کرد.
در عصر امام رضا(ع) هدف مستقیم قتل امام، حذف اسلام و تمام حقایق توحیدى بود
ملاحظه مى فرمائید، پیشنهاد خلافت و ولایتعهدى یک فتنه حسابگرانه براى مهار و حذف حضرت رضا است، لذا بعد از برخورد دقیق و هشیارانه امام، مأمون با عصبانیت از باطن تبهکار خود پرده برداشت و گفت: به خدا سوگند اگر ولیعهدى را قبول نکنی مجبورت میکنم واگر از فرمان من تمکین نکنى سر از بدنت جدا میکنم، در عصر امام رضا هدف مستقیم قتل امام، حذف اسلام و تمام حقایق توحیدى بود، اینها نه دنبال اعاده حق امام بودند، نه اعتقادى به اصلاح امور مردم داشتند و نه ظرفیت زندگى در سایه احکام نورانى اسلام را داشتند، شرایط بسیار ویژه اى به وجود آمده بود و با تحمیل ولایتعهدى به امام رضا، بحران مشروعیت سلطنت مأمون از بین میرفت، براى امام وضعیت پیچیده اى به وجود آمده بود، میبایست بهترین تصمیم گرفته میشد تا در این مقطع تاریخى نیز سند رسوایى جبهه باطل مهر میخورد، لذا امام بعد از درنگى معنادار فرمود: "و انا اَقْبَلُ ذلک علی اَنّی لا اُوَلّی احدا و لا اُعْزِلُ احدا و لا اُنْقِضُ رسماً و لا سُنَّه و اَکوُنُ فی الامر من بَعید مُشیرا"؛ من این امر را با این شروط میپذیرم که اولاً کسى را به مقامى نصب نکنم، کسى را از مقامش عزل نکنم، سنت و روشى را نقض نکنم، فقط اگر مشورتى خواستید از دور، مورد مشورت قرار گیرم.
شروط امام در پذیرش ولایتعهدی شرایط بدی را برای مأمون به وجود آورد
پاسخ امام شرایط بدى را براى مأمون به وجود آورد، مأمون چاره اى جز پذیرش شروط امام رضا را نداشت و این پذیرش به معناى خروج آن حضرت از حاکمیت بود نه ورود در حوزه حکومت غیر از این راه، تنها راه ، قتل علنى امام بود، که مأمون نمیتوانست در آن شرایط عواقب آن را خوب تحلیل کند.
ابوالفرج، در صفحه ٥٢٤ مقاتل الطالبیین، نوشته است با تحمیل ولایتعهدى به امام رضا علیهالسلام، در یک روز پنجشنبه جلسه اى رسمى از سوى حکومت برپا شد و فضل بن سهل حاضران را از ماجرا آگاه ساخت
سپس از طرف مأمون به مردم دستور داد تا روز پنجشنبه آینده با پوشیدن جامه سبز که نماد علویان به حساب میآمد، برای تجدید بیعت در قصر حکومتى حاضر شده و مخارج یک سال خود را به مناسبت راضى شدن حضرت على بن موسى به ولایتعهدى، از دست مأمون دریافت کنند.
بعد از مراسمى که موسوم به بیعت شده است، مأمون از امام رضا خواست تا براى حاضران خطبه بخواند، خواسته مأمون فرصت مغتنمى را در اختیار امام قرار داد و آن حضرت وقتى که بر جایگاه خطابه قرار گرفتند فرمودند: همانا به واسطه رسول خدا ما را بر شما حقى است و از شما نیز به واسطه آن حضرت بر ما حقی است؛ پس هرگاه شما حق ما را دادید، بر ما نیز مراعات حق شما لازم است.»
ملاحظه میکنید در سخنان امام کمترین اشاره و استنادى به امر حکومت و مأمون و آل عباس وجود ندارد، و مبناى هر خواست و تکلیفى، حقیقت تابناک و وحیانى رسول خداست.
- ماجرای ضرب سکه به نام حضرت چه بود؟ و چه واکنش و اثراتی را در پی داشت؟
قنبری: پس از ماجرای پذیرش ولایتعهدی مأمون دستور داد سکهها را به نام آن حضرت زدند و بر روى آنها نام رضا را ضرب کردند، بلافاصله موج جدى و جدیدى بر علیه امام به راه افتاد و عدهای بر امام خرده گرفتند که چرا شما با توجه به زهد و پارساییتان ولایتعهدی مأمون را پذیرفتید؟ این شبهه افکنى بخشى از پروژه دستگاه فرعونى مأمون براى شکستن اعتبار امام رضا بود، که بسیار حسابگرانه و محرمانه مدیریت میشد، از خواص جامعه آغاز و در تمامى سطوح جامعه آثار ویرانگر خود را بر اعتقادات مردم بر جاى میگذاشت، زمان امیرالمؤمنین هم با چنین روشى فاجعه خلق شده بود در ماجراى صفین وقتى قرانها بر نیزه شد بلافاصله همین موج ایجاد شد که دیگر جنگ ما با معاویه نیست و ادامه جنگ یعنى جنگیدن با قران، بلافاصله سر و کله ابو موسى اشعرى پیدا شد، پروژه جعلى و تقلبى حکمیت به امیرالمؤمنین تحمیل شد، و بعد از خلق آن فاجعه بزرگ گناه را به گردن على (ع) انداخته و از او درخواست توبه میکردند، فهم و تشخیص خودشان غلط بود، خودشان رأی دادند و انتخاب کردند اما در مقام مدعى امیر مظلوم قرار گرفتند.
حضرت رضا در نهایت هوشمندى آینده را از فهم غلط نجات داده و در پاسخ میفرمود: خدا میداند که تا چه حد این کار را نمیپسندیدم، وای بر شما؛ آیا نمیدانید که یوسف پیامبر بود و چون ضرورت اقتضا کرد، به پادشاه مصر گفت: اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ، مرا هم ضرورت و اجبار و ناچاری با کمال اکراه و ناخشنودی بدین کار کشانید و پس از اینکه در معرض هلاک بودم، آن را با جبر و کراهت پذیرفتم و در این امر داخل نگشتم، مگر مانند کسی که از آن خارج شده باشد. من شکایت خویش را به خدا میبرم و از او یاری میجویم، شکایت امام فقط متوجه مأمون نیست امام خاص و عام مردم ناآگاه و مآل اندیش را به استیضاح کشانده است، مأمون و فرعون در ترازوى دقیق حضرت رضا داراى یک وزن هستند، اما در آن شرایط براى امام رضا و یوسف هم راه چاره دیگرى نبود، مصلحت دین خدا و مردم در آن بود.
پیشنهاد میکنم دفتر ویژه اى با حضور اندیشمندان براى بازخوانى دقیق تاریخ در کنار دولتها تأسیس شود
البته استناد و درس آموزى تاریخى و عبرت گرفتن از تاریخ پیشینیان بسیار کار ارزشمندى است و پیشنهاد میکنم دفتر ویژه اى با حضور اندیشمندان و عالمان براى بازخوانى دقیق تاریخ در کنار دولتها تأسیس شود، قطعاً دستاوردهاى بسیار مبارکى خواهد داشت، من پیشنهاد میکنم براى دستیابى به توفیقات بزرگ و برون رفت از فتنه انگیزیهاى دشمنان انقلاب و ملت بزرگ ایران خیلى خوب است که ما از زندگى و سیره و راه و روش اهل بیت درس بگیریم و تاریخ و فراز و نشیب زندگى پیشینیان خود عبرت بگیریم. اجازه بدهید در پى درس آموزى از مکتب هدایتگر حضرت امام رضا، دو نمونه عبرت درس آموز تاریخى را عرض کنم .
١- همانطوریکه مى دانید از اصلیترین مختصات عرب عصر جاهلیّت، ارزش گذارى افراد جامعه، بر پایه مکنت و دارایى بود، هر کس پول و اموال افزونتر و فرزندان بیشترى داشت، هم خود را مهم تر به حساب میآورد و هم جامعه او را گرامى تر میدید، خداوند متعال با نزول آیه ٣٧ سوره مبارکه سبأ فرمود:
"وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَ لاَ أَوْلاَدُکُمْ بِالَّتِى تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِکَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِى الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ" و با این ابلاغ شارع مقدس اسلام معیار ارزش گذارى شخصیّت انسانها را از اولاد و املاک و دارایى و ثروت به ایمان و تقوا و عمل صالح تغییر داد إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ،
این تغییر نگرش مردمى را تربیت کرد که توانستند در سایه تعالیم اسلام و اخلاق و منش فرستاده خدا، به یکى از موثرترین بخشهاى تاریخ بشرى تبدیل شوند اما بعد از درگذشت رسول خدا بر اثر دنیاطلبى و خیانت خواص و غفلت و مآل اندیشى قاطبه مسلمانان، ارزشهای اسلامى رنگ باخت و جاهلیت با رنگ و رخسار دینى وارد زندگى مسلمانان شد و میل به تکاثر و ثروت اندوزى و اشرافى گرى ظالمانه به شکلى افراطى تر و تلخ تر از عصر بعثت وارد زندگى خواص جامعه مسلمانان شد و بسیارى از اصحاب پیامبر و انقلابیون و مبارزین سابق، خود اسباب تحقیر مسلمانان و احیاء ارزشهای جاهلى شدند و جالب این بود که این عده مخالفین خود را افراط گرا میدانستند و عاقبت نیز دست خود را به خون امثال عبد الله بن مسعود و ابوذر آغشته کردند؛ نباید گذاشت چنین بلایى در روزگار ما خود را نشان بدهد؛
در قرن هشتم و نهم هجرى نیز مانند همین بلاها موجبات شکست و ذلت مسلمانان در اندلس را فراهم آورد ، حتماً استحضار دارید که با تأسیس نظام اسلامى در اندلس سران و ارباب کلیسا پیوسته نگران گسترش و نفوذ اسلام را در اروپا بودند، لذا یک جبهه مستحکم ضد اسلام را به وجود آوردند به طوریکه حتى سلاطین و سران وقت اروپا میان خود پیوند خویشاوندى برقرار کردند، تا آنجا که فردیناند پسر خوان دوم، پادشاه آراگون با ایزابلاى یکم ازدواج کرد
این استراتژیها از (٨٧٤ هجرى ، ١٤٦٩میلادى) به اشکال مختلف بدون وقفه، حسابگرانه و با جدیت پیگیرى شد، تا اینکه ٢٣ سال بعد یعنى در بهار سال ٨٩٧ هجرى قمرى، غرناطه به عنوان آخرین قلمرو مسلمانان مورد هجوم قرار داده شد و به فرمان فردیناند محدودیتها و قتل و غارت و جنایتهای هراسناکى بر علیه مسلمانان به راه افتاد و در طول این دوره رژیم تحریم بى رحمانه اى را بر علیه مسلمانان استوار کردند، به طوریکه از رسیدن آب و غذا به مسلمانان شهر جلوگیرى کردند، عده اى از مسلمانان را به اسارت گرفتند، واسراء را تحت شکنجههای سخت قرار دادند، دست و پاى زندهها و کشتهها را میبریدند، علیرغم همه این شرایط سخت مسلمانان مقاومت کردند و دشمنان مسلمانان راه به جایى نبردند، مقاومت و سازش ناپذیرى مردم باعث شد که سران حکومت و ارباب کلیسا روش دیپلماسى و مذاکره را جایگزین گزینه نظامى کنند، ابوعبدالله محمد بن على، و سیاسیون دولت اسلامى غرناطه نیز روش مذاکره و دیپلماسى را مناسب تر دانستند و نمایندگانى را براى مذاکره به سوى شاه فردیناند فرستادند، در ٢٥ نوامبر ١٤٩١ مصادف با ٢١ محرم الحرام سال ٨٩٧ هجرى قمرى با تنظیم و توافق برنامه جامع اقدام مشترک مشتمل بر ٦٧ ماده یا ٥٦ ماده اعلام مصالحه کردند
در این برنامه جامع اقدام مشترک موارد مهمى مورد توافق قرار گرفت که به بعضى از بندها و تبصرههایش اشاره میکنم یکى از بندها این بود که دولت مسلمانان، رهبران، فقیهان، وزیران و همه کسانى که در غرناطه و البیازین و اطراف زندگى مىکنند، متعهد مىشوند که ظرف مدت شصت روز از تاریخ این پیمان با اختیار، قلعههاى الحمراء، برجها و دورازههاى ورودى غرناطه و البیازین را به شاه و ملکه کاتولیک یا به نمایندگان آنها واگذار کنند. در قبال آن دستاورد مسلمانان این شد که هیچ یک از مسیحیان حق ندارند با تصرف شهرها از دیوارهاى منازل مسلمانان بالا رفته و از حال مسلمانان با خبر شوند و اگر کسى چنین بکند، مجازات خواهد شد.
بند دیگرى از توافق این بود که شاه، ملکه و جانشنیانشان براى همیشه متعهد مىشوند که ابوعبداللّه [حاکم غرناطه] رهبران، وزیران، فقیهان، نظامیان و دیگران را در عمل به امور دینىشان آزاد بگذارند و مساجد و عبادتگاههایشان را تعطیل نکنند و اجازه دهند مسلمانان در دادگاههایشان بر اساس احکام اسلام قضاوت کنند و عادات و رسوم خود را حفظ نمایند. یعنى اگر مسلمانان حکومت و اقتدار و استقلال و سیاست را کنار بگذارند با مشکل دیگرى مواجه نخواهند شد.
دستاورد دیگر مسلمانان این بود که اگر ساکنان غرناطه، البیازین و مناطق دیگر خواستند به مغرب مهاجرت کنند، از این حق برخوردار هستند که اموال منقولشان را به هر کس که دلشان خواست بفروشند.
در بند دیگرى مقرر شده بود، سلطان ابوعبداللّه و سران دولت غرناطه، متعهد هستند در زمان واگذارى شهر، تمامى اسیران جاسوسان و زندانیان مسیحى را که در اختیار دارند بدون هیچ قید و شرطى و در نهایت احترام آزاد سازند. تابعیت مضاعف باعث امنیت شبکه جاسوسى برانداز شده بود.
در بند دیگرى توافق شده بود، همه مسلمانان غرناطه، البشارات و سایر مناطق که تا ٣٠ روز از آغاز اجراى توافقنامه، با شاه و ملکه، اعلان دوستى نمایند براى مدت سه سال از بخشودگیهاى و صدقههای دربار به قول امروزیها کدخدا بهرهمند خواهند شد البته در پیوستها و ضمائم جزئیات بعضى از امتیازات دقیق تر ثبت و ضبط شده بود، مثلاً در این توافق به مسلمانان اندلس سه سال فرصت داده شد تا با فراگرفتن زبان کاستیایى براى همیشه نوشتن و خواندن را به زبان قران فراموش کنند و هیچ کدام از عقود و معاملات که به زبان عربى نوشته شده باشد داراى اعتبار نخواهد بود.
توافق شد هر کتابى در هر زمینه اى که به زبان عربى در قفسه کتابخانه و یا طاقچه اطاقى باشد میبایست ظرف مدت یک ماه به رئیس مجلس سلطنتى تقدیم شود و با تأئید آنها مسلمانان فقط براى سه سال مجاز به نگهدارى آنها هستند، به موجب توافق جامع، دوخت و دوز لباس عربى ممنوع شد و مسلمانان موظف به از بین بردن لباسهای عربى موجود شدند، البته اجازه داده شد مسلمانان براى مدت یکسال لباسهای ابریشمى قدیمى، و تا دو سال لباسهای پشمى خود را نگهدارى نمایند.
به موجب توافقنامه حجاب اسلامى براى زنان مسلمان ممنوع اعلام شد و آنان ملزم شدند همانند زنان مسیحى لباس بپوشند، همچنین اجراى هر گونه مراسم و سنت اسلامى ممنوع شد، البته با برگزارى مناسبتها و جشنهای غیر قابل اجتناب، مانند عقد و نکاح و مراسم سوگواریها موافقت به عمل آمد، مشروط بر اینکه در طول برگزارى مراسم، درب منازل باز باشد و منعى براى حضور افراد حکومتى و کشیشها وجود نداشته باشد.
به هر حال بعد از توافق و با وارد شدن به مراحل اجرایى توافقنامه، در نخستین روزهاى سال ١٤٩٢ میلادى غرناطه به کاتولیکها تحویل داده شد.
در ماجرای توافق آندلس با شیوه دیپلماسى و مذاکره، قدرت مسلمانان، که با نبرد قابل شکستن و حذف نبود در هم شکست
نتیجه نهایى توافقنامه به شهادت تاریخ این شد که اولاً با شیوه دیپلماسى و مذاکره، قدرت مسلمانان، که با نبرد قابل شکستن و حذف نبود در هم شکست، و دشمن با کمترین هزینه با قاطعیت به اهداف خود نائل آمد.
ثانیاً، مسیحیان حتى یک ماده از پیماننامه را اجرا نکردند و از همان روز نخست ورود به غرناطه، نماز عشاى ربانى را در مسجد جامع آن شهر برگزار کردند.
ثالثاً، سران مسیحى با تمسک به برنامه توافق جامع ابتدا اتحاد مسلمانان را در هم شکستند و گروههای معارض را در میان مسلمین به وجود آوردند، و خود به عنوان هم پیمان طرفهاى معارض با تسلیح و تحریک گروههای مسلمانان به شعله ور ساختن آتش جنگ داخلى و توسعه نفرت و تفرقه در میان مسلمانان پرداختند.
مسلمانان را میان انتخاب مرگ و مسیحیت مخیر مىساختند
رابعاً، اذیت و آزار و جنایت و فاجعه بر علیه مسلمانان ادامه پیدا کرد به طوریکه جرجى زیدان در صفحه ٣٣٨ تمدن اسلام و عرب نوشته است، مسلمانان را میان انتخاب مرگ و مسیحیت مخیر مىساختند و بسیارى از مسلمانان ناگزیر، دین خود را تغییر داده و مسیحى مىشدند و کسانیکه از این فرمان، سرپیچى مىورزیدند، صورت فردى و یا دسته جمعى وخانوادگى در آتش سوزانیده مىشدند. وى به عنوان شاهد مثال در بخشى از گزارش تاریخى خود نوشته است: در محلى به نام "کالى کوت " تعدادى از کشتىهایى حاملِ آذوقه براى مسلمانان، به دست مسیحیان ضبط شد، مسیحیان ابتدا کارکنان و مسافران مسلمان و غیر مسلمان کشتى را که دلسوزى نسبت به مسلمانان داشتند را از کشتى خارج کرده و در مقابل چشم سایر مسلمانان، دست و گوش و بینى آنان را میبریدند، سپس مثله شدگان را به کشتىها بازمىگردانند و بىرحمانه کشتىها را به آتش مىکشند تا جسدهاى نیمه جان مسلمانان خاکستر شود.
آنان به هر کجا که مىرسیدند با آتش و شمشیر به جان مردم مىافتادند و به مسجدهاى مسلمانان بىاحترامى مىکردند و صلیبها را بر فراز منارهها نصب کرده از آنها براى ناقوسها استفاده مىنمودند. و سرانجام قاطبه مسلمانان یا از دین خود برگردانده شدند، یا قتل و غارت شدند و یا از اندلس اخراج شده و در سواحل مغرب سکنى داده شدند.
همدلى و هم زبانى دینى و ملى ضرورت غیر قابل اجتناب براى دفاع از عزت کشور است
ما باید از تاریخ درس و عبرت توامان بگیریم اما با حسن نیت، نگاه کاوشگرانه و خارج از اختلافات سلیقه اى و نگرشهای خطى و جناحى، همه ما باید باور کنیم، کسى غیر از خود ما دلسوز ما نیست و هیچ دشمنى جاى برادر را ولو اینکه عبوس و بد اخلاق باشد نمیگیرد، ما باید نسبت به هم مهربان و همدل باشیم و این همدلى و هم زبانى که رهبر عزیز ما فرمودند یک توصیه اخلاقى و نصیحت دلسوزانه نیست، همدلى و هم زبانى دینى و ملى ضرورت غیر قابل اجتناب براى دفاع از عزت و اعتبار کشور در میدان مبارزه سختى است که در کوران آن قرار داریم، مطمئن باشید ما از تضعیف یکدیگر سود نخواهیم برد، بلکه دشمن را به طمع خواهیم انداخت، شاید اینکه امیرالمؤمنین به حضرت امام مجتبى مىفرمایند: "وَ اِعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ اَلْمَاضِینَ وَ ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ" به این علت باشد که ما عبرتها و مصیبتهای تاریخى را قبل از آنکه براى دیگران بخوانیم بر خودمان یادآور شویم، این خود ما هستیم که از همه محتاج تر به درک و فهم این عبرتها هستیم.
آحاد طبقات و گروههای کشور در مقابل خدا، امام و آرمانهاى شهدا به یک اندازه مسئول هستیم و اگر خدایى ناکرده دشمن سلطه پیدا کند همه ما به یک اندازه در معرض خطر هستیم، لذا امروز بیشتر از همیشه نیاز به مراقبت از دلهای خودمان داریم.
کد مطلب: 10263